داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

چند بوس کوچولو

گاهی پیش میاد بدون دلیل دست به کاری میزنیم که تنها یک چیز و آن هم شهوت توجیهش می کنه! اتفاقی که برا من افتاد تو همین مایه ها بود. حتی الان که دارم می نویسمش هم به همین دلیله ولی نه اون شهوتی که تو ذهنمون یه مشت آخوند جا انداختن. دقیقا عکسش، شهوتی که پیامد عشقه یا بهتر بگم پیامدش عشقه. هرچند نمی دونم عشق چیه ولی نزدیک ترین کلمه به اون چیزیه که می خوام بیانش کنم.
منو ساناز از 4سال پیش با هم آشنا شدیم. خواهر دوستم بود. تو دورانی که به خاطر لغو بورسیه تحصیلی شدنم توسط وزارت علوم به خاطر موضوع طرحم زده بودم به کسخولی، اتفاقی تو یه کافی نت همو دیدیم. دومین یا سومین باری بود که همو میدیدیم. خیلی راحت صحبت کردیمو بعد نیم ساعت که کارمو انجام دادم خداحافظی کردمو رفتم بیرون. صاحب کافی نت از اون دختر اسکلای مذهبی بود ولی به خاطر اینکه چندبار سیستماشونو درس کرده بودم آیدی همو داشتیم.
چند روز بعد اینترنت خودمو وصل کرده بودم، مسنجرم باز بودو داشتم تو روما ول می گشتم که یهو یکی پی ام داد. هرکاری می کردم خودشو معرفی نکرد. شکلک آواتارش برام آشنا بود. دقت کردم یادم اومد تو عکسای دوستم اونو دیدم. وقتی گفتم تو سانازی تعجب نمیکنم! گفتم چرا گفت سامان تعریفتو خیلی داده گفته که باهوشی و تو بحث از پس همه برمیای. منم کم نیووردمو یه کم کلاس گذاشتم! دوستیمون از اونجا شروع شد.
اوایل برام نبود رابطمون چه جوری باشه ولی اون می گفت خواهر و برادری ولی بعد بدجور بهش علاقه مند شدم. آمار همه دوس دخترام و سکسامو داشت. اونم هرکی اذیتش می کرد میومد به من می گفت و یک سال پیش که افسردگی گرفت خیلی کمکش کردم. بدجور دوسش داشتم از یه طرف دیگه نمی تونستم نزدیکش بشم. دوستمم از رابطمون خبر داشت.
یه روز حوصلم سر رفته بود زنگ زدم بهش. وسط حرفامون گفتم می بوسمت. اونم گفت منم می بوسمت. گفتم لباتو می بوسم. گفت نه! لبای زنتو باید ببوسی، لپای منو! گفتم نمی خوام ازدواج کنم. گفت خودم پیدا می کنم برات. قبلا با چندتا از دوستاش آشنام کرده بود که از بس امل بودن ولشون کرده بودم. گفتم خودم زرنگترم. بدنم بدجور می لرزید. هیچوقت شهوت-عشق-دوست داشتن یا هرچیز دیگری اینجوریم نکرده بود. تقریبا خوشگل بود قیافشم خوب بود .خیلیا از لحاظ قیافه و صورت از او سرتر بودن ولی کسی مثل او جذبم نمی کرد.
چند روزی از تلفنم به ساناز گذشت تا اینکه یه روز سامان زنگ زد گفت می خواد بره دوبی و سی دی هایی که ازم گرفته بودو گذاشته مغازه باباش تا از اونجا بگیرمشون. فرداش رفتم مغازه باباش سی دی ها رو گرفتم. باز اون لرزش افتاد تو تنم. ساناز تنها خونه بود. مامانشون وقتی کوچیک بودن فوت شده بود، سامان و باباش هم که مطمئن بودم خونه نیستن. ساعت 10صبح بود. رفتم در خونشون. زنگو زدم. وقتی جواب داد معلوم بود تعجب کرده. باورش نمی شد. اومد دم در تعارف کرد رفتم تو. نشستم. هنوز صبحونه نخورده بود یه چیزایی اورد نمی تونستم بخورم. به زور قورت دادم. انگار یه روح دیگه تو جسمم حلول کرده بود. بی اختیار بلند شدم، رفتم کنارش نشستم. بوسیدمش. سرشو تو بغلم گرفتم. موهاشو نوازش کردم. از کارم شوکه شده بود. وقتی گفتم “دوست دارم” خواست بلند شه.نذاشتمش. فقط آروم می گفت این کارا رو نکن! پشت سر هم می بوسیدمش. داشت عصبی می شد. همون اجباری که منو پیش اون کشونده بود بلندم کرد. حس کردم باز اختیارم دست خودمه. اومدم بیرون. تو این شک بودم که اصلا اتفاقی افتاده یا نه؟ اگه افتاده چرا کار دیگه ایی انجام ندادم؟ چرا لختش نکردم؟ چرا شهوتیش نکردم؟… .
تو راه احساس می کردم خالی از شهوت شدم. انگار ترین سکس رو انجام دادم. جوری که کاملا ارضا شدم. برام مایه تعجب بود، جاهای شلوغ از چشم چرونی های معمول خبری نبود و من بودمو یه ذهن خالی! فکرم برای اولین بار بعد در طول زندگی آزاد شده بود. نه کنجکاوی های کودکی بود و نه ماجراجویی ها جوانی و نوجوانی.
نیم ساعت بعد که رسیدم خونه مسنجر رو باز کردمو منتظر یه چیزی موندم. انگار که می دونستم حتما اونم میاد. کمتر از 5دقیقه بعد اونم آن شد. چراغم خاموش بود. با فونتی متفاوت با فونت همیشگیش شروع کرد به نوشتن.اینم متن چتمون:
hargez nemibakhshamet :ساناز
: salamمن
aslan azat entezar nadashtam :ساناز
من: kari nakardam
ساناز:in baro be kasi nemigam
ساناز: amma dge doro bare man peydat nashe
ساناز: bye
من: injuri fek nakon
من: dc sorry
من: eshtebah mikoni
ساناز: nemikham chizi beshnavam
ساناز: faghat dge nabinamet

نوشته: سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها