داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

سلام به همه دوستان انجمن کیر تو کس!
اسم من سیناست26سالمه و قد‎180cm ‎وزن 65kg با موهای خرمایی ،پوست سفید و قیافه ای تقریبا زیبا!
لیسانس روانشناسی دارم.
اهل یکی از شهرستانهای
اطراف اصفهان هستم که در 60کیلومتری غرب اصفهان واقع شده و آب و هوا و طبیعت فوق العاده ای داره و زاینده رود از اونجا رد میشه!

(قبل از تعریف داستانم بگم که این خاطره قشنگ ترین خاطره عمرم تا به امروزه و به این دلیل براتون نوشتمش تا ببینید چه طور میشه یه نفر عاشق همجنس خودش بشه در حد جنون و عمری با اون خاطره زندگی کنه اما نتونه برای کسی بگه چون جبر اجتماعی ما اجازه نمیده عاشق همجنست باشی و ازش به انحراف جنسی یاد میشه )

این خاطره من مربوط میشه به چند سال پیش که تو دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم!

بعد از سال سوم راهنمایی توآزمون تیزهوشان شرکت کردم و تو دبیرستان نمونه دولتی شهر اصفهان قبول شدم و پنجشنبه عصر تا شنبه صبح خونه بودم و بقیه ش اصفهان بودم

خوابگاهی که ما داشتیم به شکل اتاق های زیادی ساخته شده بود که به هر دو نفر یک اتاق میدادند اگه هم تعداد زیاد بود بعضا به3نفر 1اتاق میرسید.
هم اتاقی من یک پسر بداخلاق اصفهانی به اسم مهدی بود که حالم ازش به هم میخورد.
وقتی شنبه صبح میومدیم با دیدنش هفته من خراب میشد
خلاصه اصلا باهاش رابطه نداشتم و حتی برای غذا خوردن جدا ازش مینشستم

خوب بگذریم
بریم سر اصل داستان

ما بچه هیئتی بودیم و شبهایی که روضه بود میرفتیم روضه
(چون اگر اهل اصفهان نباشید شاید ندونید که اغلب شب های سال تو شهر اصفهان مراسم روضه هست)

توی این جلسات با یک پسر نازی آشنا شدم به اسم حامد
هم سن و سال خودم بود و خیلی ظریف بود لحن صداشم دلنشین بود ، لبهای خیلی قرمزی داشت انگار رژ لب کشیده بود،
واقعا یه فرشته بود!
حامد عاشق ساز سه تار بود و این ساز رو به زیبایی میزد
حامد بچه شهید بود ، باباش سال65همون سالی که حامد متولد شده بود تو جبهه های غرب کشور شهید شده بود و طفلی اصلا پدر به چشمش ندیده بود!
و با مادرش و خواهرش که اسمش سارا بود زندگی میکرد
باهاش رفیق 6 شدم و روز بروز رابطه مون عاطفی تر میشد به حدی که گاهی وقتا بجای اینکه اسمشو صدا کنم بهش میگفتم نفسم!
اونم منو باور کرده بود بهم اعتماد داشت و خیلی دوستم داشت.
هفته ای یکی دو بار یا من میرفتم خونشون یا باهم میرفتیم بیرون و بناهای تاریخی شهر رو میدیدیم
(آخه من عشقم تاریخه و آثار تاریخی ،اصفهانم که ازنظر رتبه آثار تاریخی تو کشور اوله )
(البته اینم بگم که تو خوابگاه کسی اجازه نداره به غیر ضرورت بره بیرون اما من با نگهبان خیلی دوست بودم و گاهی هم که کار داشت بجاش یکی دو ساعت نگهبانی می ایستادم بخاطر همین هوامو داشت)
دیگه رابطه من و حامد خیلی بالا گرفته بود
خیلی دلم میخواست باهاش سکس داشته باشم چون واقعا ناز بود و بیشتر دوست داشتم لخت تو بغلش بخوابم تا گرمای تنش رو حس کنم غرق بشم تو وجود ناز و مهربونش.

اما ترس از دست دادنش باعث میشد به روم نیارم

تا اینکه یک روز آخر هفته من به خاطر امتحانات پایان فصل نرفتم خونه
عصر اونروز حامد زنگ زد خوابگاه و بهم گفت امشب میای هیئت؟ گفتم امتحان دارم اما به عشق با تو بودن میام عزیزم!
گفت: امتحانت واجب تره به درسهات برس
گفتم: حالا اشکال نداره دوساعت که به جایی بر نمیخوره میریم و با هم برمیگردیم
اومد دنبالم و رفتیم
(نزدیک خوابگاهمون یه هیئت بود که چهارشنبه شب ها مراسم داشتن)
وقتی مراسم تموم شد موقع شام خوردن بهش گفتم حامد جان! کاش یک شب میتونستی بیای پیش من تو خوابگاه و تا صبح با هم حرف بزنیم و کنار هم باشیم.
گفت آخه تو خوابگاه که نمیذارن کسی غیر ساکنان شب بمونه
تازشم مادرم اجازه نمیده شب بیرون باشم
گفتم: به هر حال من خیلی دوست دارم یک شب پیش هم باشیم
گفت: حالا ببینم مامانم اجازه میده فردا شب پیشت باشم

تو دلم خداخدا کردم که مامانش اجازه بده آخه اگه شب پیشم میخوابید شاید میشد یه کارایی بکنم
فرداش تو ظهر بهم زنگ زد گفت: سینا جان مژده دارم برات؛
گفتم چی شده!
گفت: مادرم با خالم اینا شب میخوان برن تخت فولاد سرمزار بابام و دعای کمیل، من ازش خواستم بیام پیش تو باهم درس بخونیم و شب بمونم مامانم هم پذیرفت
(البته اینم بگم که مامانش منو بارها با حامد دیده بود و خونشون هم خیلی رفته بودم.
چون بچه درس خون و مثبتی بودم بهم اعتماد کامل داشت)

عصر نزدیکای غروب بود حامد رو مامانش با ماشین رسوند کنار خوابگاه و وقتی مطمئن شد پیش منه خداحافظی کرد و رفت و گفت سینا جان مواظب همدیگه باشید
گفتم: چشم خاله جان!(مامانش رو خاله صدا میکردم)
وقتی مامانش رفت بردمش تو اتاق و یه چایی درست کردم و خوردیم و بعدش گفتم عزیزم! میای بریم سینما؟
گفت :کلی درس داریم باید به اونا برسیم
گفتم اما مهمتر از اون اینه که تو یک شب تونستی بیای پیش من و من دوست دارم امشب خاطره بمونه واسمون

پس پاشو تا بریم
حامد قبول کرد و رفتیم سینما ساحل کنار 33پل که اون روزها فیلمش (دخترایرونی) بود که امین حیایی و هدیه تهرانی بازی میکردن فیلم بدی نبود موضوعش عاشقونه بود
که حتما خیلی هاتون دیدیدش؛
بعد از فیلم باحامد تا خوابگاه رو پیاده اومدیم آخه آخرای فصل پاییز بود و خیابون چهارباغ و سپاه و میدان نقش جهان در نهایت زیبایی بود.
برگ تمام درختها زرد شده بود یه نسیم خنک می وزید
وقتی نسیم میخورد به موهای حامد موهاش پریشون میشد دستاش تو جیبش بود
یه شلوار لی آبی با تیشرت قرمز و یک کاپشن پاییزه سفید کرمی پوشیده بود و با متانت راه میرفت من عمدا یکی دو قدم عقب تر از او راه میرفتم تا موهای نازش رو و اون قد و بالای بالا بلندش رو ببینم که دلم را بی نهایت برده بود(الهی فدای اون قدوبالاش بشم)
خلاصه فضا عاشقانه و بسیار احساسی بود
منم که بعد از مدتها تونسته بودم به عشقم برسم دلم نمیخواست هیچ لحظه ای رو از دست بدم
موقع برگشتن ساعت تقریبا 9شب بود گفتم حامد ی من! موافقی بیرون غذا بخوریم؟ گفت به شرطی که مهمون من باشی!
گفتم اصلا حرفشم نزن تو امشب مهمان منی
میخوام برات سنگ تموم بذارم فدای اون موهای ناز و پریشونت بشم من!
گفت : یه جوری حرف میزنی که احساس میکنم من دوست دخترتم!
گفتم:تو از هزار تا دختر برای من دلرباتری من عاشقتم حامد !
و دستمو انداختم دور گردنش و بوسیدمش
بعدش رفتیم تو خیابون احمدآباد
یه پیتزا فروشی بود بنام پیتزا ایساتیس که خیلی غذاهاش خوشمزه بود که بعد از پیتزا آنجل بهترین پیتزای شهر رو درست میکرد
رفتیم داخل و نشستیم ، آهنگ باران عشق رو گذاشته بودن و فضای بسیار عاشقانه ای بود رفتم صندوق، غذا رو سفارش دادم و اومدم نشستم.
دوتا میز اونطرفتر روبرومون یه دختر و پسر جوون که معلوم بود تو اوج عشق و صفا بودن(حالا نمیدونم دوست بودن یا نامزد)
نشسته بودن، دستاشونو گذاشته بودن رو میز و انگشت های دستشون رو توهمدیگه کرده بودن به طوری که 4انگشت اون یکی بین4انگشت این یکی بود و تو چشمای هم نگاه میکردن و گاهی یواشکی یه چیزی با هم میگفتن بعدش یه لبخند نازکی رو لبهاشون نقش میبست.
حامد بعد از دیدن این صحنه رو به من کرد و گفت: سینا! سینا! حواست کجاست؟ من غرق تماشای اون صحنه بودم یه دفعه به خودم اومدم و گفتم: جانم عزیزم!
حامد گفت: انگار تو بیشتر از اونا تو رفتی تو حس چته؟
گفتم ببین حامد چقدر خوبه آدم یکی رو داشته باشه که بتونه انقدر راحت تو چشماش نگاه کنه
گفت خیلی دوست داری اینجوری به یه نفر نگاه کنی؟! و بعدش خندید؛
گفتم آره خیلی دوست دارم
باحالت خنده گفت: خب تو چشای من نگاه کن تا آرزوت برآورده بشه!
منم خیره شدم به چشماشو آروم دستمو گذاشتم رو میز و گفتم: حس منو با دستات کامل کن!
دستشو آورد جلو و انگشتاش و گذاشت بین انگشتام یه چند لحظه ای به من نگاه کرد
وای که داشتم تو اون لحظه دیوونه میشدم بعد یه دفعه دوتاییمون زدیم زیر خنده
(اول حامد خندید منم مجبور شدم بخندم)
اما من باز هم حواسم به اونا بود
خلاصه 20دقیقه ای نگذشته بود که برامون غذا رو آوردن غذای اون دختر پسر رو هم آورد
موقع غذا خوردن دیدم پسره یه تیکه پیتزا گذاشت دهن دختره
حامد هم این صحنه رو داشت میدید
بی اختیار یه تیکه از پیتزامو بردم سمت دهان حامد
گفت : زشته این کارو نکن من که اون دختره نیستم!
گفتم: خواهش میکنم دهنت رو باز کن اونم بایه لبخند دهنشو تا آخر با حالت مسخره باز کرد پیتزا رو که گذاشتم دهنش آروم انگشتمو کشیدم رو لب پایینیش
که حامد فهمید عمدا این کارو کردم و گفت تو انگار واقعا یه چیزیت میشه سینا!
منم با خنده گفتم: میخواستم ببینم واقعا رژ زدی یا لبهات طبیعی انقد قرمزه!
گفت: کار خداست دیگه!
گفتم: فدای خدا بشم با این همه زیباییش!
و دو تا مون باز خندیدیم
غذا رو خوردیم اما چه خوردنی
همش حواسم به لب و دهن حامد بود آخه خیلی ناز غذا میخورد ، مؤدب و آهسته!
میخواستم همونجا بوسه بارونش کنم اما نمیشد
کم کم غذامون رو خوردیم و اومدیم بیرون و به سمت خوابگاه راه افتادیم
وقتی رسیدیم خوابگاه ساعت تقریبا10:30شب بود
حامد رفت دستشویی و من رفتم اتاقم لباسم رو عوض کردم و حامد هم اومد
گفت زیرشلواری داری؟ یادم رفته بیارم
گفتم تو جان طلب کن عزیزم
به روی چشم!
از کمد یه شلوار نو که مادرم برام گذاشته بود رو بهش دادم وقتی داشت عوض میکرد دیگه به حد جنون رسیده بودم تمام پاهاش یه مو هم نداشت یه شرت سفید پوشیده بود که سفیدی پاهاشو دوبرابر نشون میداد
یه دفعه بی اختیار گفتم: پسر تو چقدر سفیدی!!!
یه لبخندی زد و خودشو جمع و جور کرد و سریع شلوارو پوشید و اومد نشست
گفت: خوب بیا یه کم درس تمرین کنیم
کتاب شیمی رو باز کردیم و شروع کردیم به تمرین حل کردن
گفتم : تو برام تمرین حل کن من گوش میدم
شروع کرد به نوشتن فرمول ها و حل کردنشون
چشمم خیره شده بود به دستش که چقدر ناز قلم رو گرفته بود ، دستاش سفید بودن و انگشتاش قلمی و کشیده ، ناخن هاشم یه کم بلند بودن که زیبایی دستاشو دوچندان کرده بود
محو تماشای دستاش بودم که یه دفعه دیدم حامد با خودکار زد تو سرم گفت : حواست کجاست؟ گفتم به تو!
گفت : پس چرا جوابمو نمیدی
گفتم:چیزی مگه گفتی؟
خودکار رو کوبید وسط دفترو دفتر رو بست و گفت فایده نداره تو اصلا حواست یه جای دیگه ست
چته سینا؟
تو حال طبیعی نیستی
بغض گلومو گرفته بود بی اختیار اشک از گونه هام جاری شد
حامد وقتی این صحنه رو دید دستشو آورد جلو صورتم با پشت دستش اشکمو پاک کرد و دستمو گرفت تو دستش گفت چی شده عزیزدلم! مشکلی داری و به من نمیگی؟
گفتم هیچی نشده گلم!
گفت حالا دیگه غریبی میکنی؟
نکنه با خودکار زدمت ناراحت شدی!
گفتم: تو اصلا بزن منو بکش من که از تو ناراحت نمیشم
گفت : پس چته؟
گفتم: عاشق یه نفر شدم که نه میتونم بهش بگم نه میتونم بیخیالش بشم
همینطور که دستمو گرفته بود یه لبخندی روی لبهاش نقش بست و گفت: خوب اسمش چیه؟
گفتم : بیخیال حامد جان!
گفت: نه تو رو خدا بگو دوست دارم بدونم این دختر کی هست که اینجوری دل عزیز من رو برده
گفتم: دختر نیست!!!
یه دفعه جا خورد و با تردید گفت: پس کیه؟
دل رو زدم به دریا و داد زدم تویی ی ی ی ی ی ی ی!
و چشمامو بستم که نبینم بعدش چی میشه!
چند لحظه ای هیچ اتفاقی نیفتاد،هیچ صدایی نشنیدم
یواش چشمامو باز کردم دیدم حامد با یه لبخند معنا داری داره نگام میکنه
بالش را از روی تخت کشیدم پایین و گذاشتم زیر سرم و به پهلو پشت به حامد خوابیدم که نبینمش از بسکه خجالت میکشیدم
5دقیقه ای هیچی نگفت بعدش آروم گفت: سینا!
منم آروم جواب دادم بله!
گفت: خوب معنی عاشقیت چیه؟
چه انتظاری از من داری؟من که همش پیشتم کنارتم دوستت دارم
دیگه باید چیکار کنم برات؟
برگشتم به طرفش و دیدم معصومانه داره نگاهم میکنه
پاشدم نشستم دستشو گرفتم و گفتم: ببخشید زیاده روی کردم
هیچ انتظاری ازت ندارم عزیز دلم!
اما چیکار کنم عاشقت شدم همش دوست دارم پیشم باشی ببوسمت، فدات بشم ، دورت بگردم
و باز اشک تو چشمام حلقه زد
حامد گفت خوب پیشتم، قول میدم هیچوقت تنهات نذارم
تو هم برای من عزیزی
گفتم: یعنی تو هم عاشقمی؟
گفت:آخه عشق برای جنس مخالفه
من نمیفهمم منظور تو از عشق به من چیه!
تو دلم غوغا بود نمیدونستم چطور بهش بفهمونم که دیوونه ی سکس با اونم
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: دیر وقته پاشو بخوابیم
حامد رفت مسواک بزنه منم مسواک زدم و اومدم تو اتاق داشتم فکر میکردم چطوری پیشش بخوابم که یه فکری زد به سرم
وقتی حامد برگشت تو اتاق رفت رو تخت هم اتاقیم بخوابه که بالای تخت من بود
گفتم: حامد جان این تخت هم اتاقیمه من اصلا باهاش رابطه خوبی ندارم اگه بفهمه من مهمون آوردم و روی تختش خوابیده باهم دعوامون میشه
گفت: پس چیکارکنیم؟ رو تخت تو هم که نمیشه دو نفری بخوابیم، برای دو نفر خیلی کوچیکه!
گفتم: پتو میندازیم کف اتاق و هر دومون کنار هم میخوابیم
باتردید گفت باشه.
منم تو دلم عروسی شد از شادی
دوتا پتو داشتم یکیشو انداختم کف اتاق یکیشم انداختم رومون
حتی متکای مهدی(هم اتاقیم) رو هم برنداشتم حامد گفت: امشب حسابی جاتو تنگ کردم
گفتم: این حرف رو نزن فدات بشم، من آرزومه پیش تو بخوابم و سرمو کنار سر تو بذارم
خلاصه موقع خواب شد
حامد تیشرتش را درآورد یه تاپ سفید تنش بود
دستای ناز و سفیدش تا بازو بیرون بود منم پیراهنم رو درآوردم و برق اتاق رو خاموش کردم و خوابیدیم
وقتی رفتم زیر پتو کنارش بازوم خورد به بازوش چون طول متکا زیاد بلند نبود آتیش گرفتم از عشقش
حامد به کمر خوابیده بود و صورتش رو به تاق بود موهای قشنگش رو متکا پخش شده بود
تقریبا20دقیقه گذشته بود که من برگشتم روبه حامد و دستمو گذاشتم روی شونه ش
گفتم: حامد ی من بیداری؟
زیر لبی جواب داد آره بیدارم
دیدم هرکاری بشه کرد الان وقتشه
باید دیگه تمام سعیم را میکردم
در رو زدم به دریا و گفتم: میدونی یه عاشق از معشوقش چی میخواد؟
گفت: چی؟
گفتم یه بوسه از لبهاش!
به طرف من برگشت و گفت: یعنی میخوای لبهای منو ببوسی؟؟؟
گفتم اجازه میدی؟
گفت: این کار زشته
مال دختر پسراست
گفتم: خوب بذار دیگه اتفاق خاصی که نمیفته
چیزی ازت کم که نمیشه
لبخند زد و برگشت به طرف من و گفت: تو واقعا پر رویی
من دیگه امونش ندادم لبهامو با حرارت و عشق گذاشتم رو لبهاش و بوسیدم ولی لبهامو از لبهاش جدا نکردم حامد هم چندلحظه ای مقاومت نکرد اما بعدش دستشو گذاشت تو سینه مو یواش هل داد منو عقب
گفت: امان از دست تو
اما چشماش بسته بود و من فهمیدم که خوشش اومده اما حیا و عفتی که داشت مانع شده
گفتم: خوب حالا نوبت توست
چشماشو بازکرد و گفت: من نمیخوام تو بوسیدی بسه!
گفتم خواهش میکنم حامد !
اگه تو هم لبهای منو ببوسی آرزوم برآورده میشه
لبهاشو آورد جلو و آروم لبهامو بوسید تو همین لحظه یه لب ازش گرفتم که یه کم طولانی شد
لبش رو رها نمیکردم یه کم لبش رو مکیدم که خودشو کشید عقب
اما من از خود بیخود شده بودم
خودمو دادم تو بغلش و دستمو انداختم دور کمرش و بهش التماس کردم منو از خودت جدا نکن!
سرم رو بازوش بود و لبهام زیر چونه ش نزدیک سینه ش
میگفت: سینا این کارا چیه؟ چرا نمیخوابی؟
گفتم تو رو خدا منو از خودت جدا نکن بذار تو آغوشب بمونم، من دیوونتم حامد ی من! فدات بشم الهی ، من عاشق تنتم دیونه بوی بدنتم
اصلا تو فکر کن من دوست دخترتم بامن هرکاری دوست داری بکن
حامد هم با این حرفای من یه خورده شهوتی شده بود هیچی نمیگفت و فقط گوش میداد به حرفام،
با دستم که دور کمرش بود یواش یواش کمرشو میمالیدم
لبهاشو باز بوسیدم و خوردم اما حامد دیگه بی حرکت شده بود و یه کوچولو نفس میزد
برگشت تاق باز خوابید و هیچ حرکتی نمیکرد
سرمو گذاشتم رو سینه ش دیدم صدای تپش قلبش تندتر شده
تاپش رو دادم بالا تا سینه ش لخت بشه دیدم وای خدای من! چقدر سینه ش سفیده
سر سینه هاش قهوه ای کم رنگ بود و بقیه بدنش سفید و خوشبو
از اعماق وجودم بدنش رو بو میکردم
بوی گل میداد
باصدای لرزان گفت: سینا تو رو خدا ولم کن بسه ، این کارها گناهه!
اما من اصلا نمیتونستم بیخیالش بشم
گفتم تو رو به همه اعتقاداتت قسم میدم بذار از وجود مهربونت لذت ببرم
من دیوونتم حامد !
سر سینه هاشو کرده بودم تو دهنم و میمکیدم
هر لحظه که میگذشت حامد هم حالش خراب تر میشد
دستمو رو شکمش بالا پایین میکشیدم تا اینکه بعد از یک ربع دستمو بردم زیرشلوارش و شرتش و کیر قشنگ و نرمش رو تو دستام گرفتم
تازه اونجا بود که فهمیدم چقدر شهوتی شده چون همین که کیرش رو گرفتم تمام بدنش لرزید و یه آه بلند کشید بعد بیضه هاشو یواش یواش مالیدم که احساس کردم کیرش بلند شده
از تو شرتش کیرش رو آوردم بیرون و کردمش تو دهنم
حامد هی پاهاش رو جمع میکرد تو سینه ش و به خودش میپیچید
انقدر کیرش تمیز و خوشبو بود که داشتم روانی میشدم
آخه حامد خیلی بهداشتی بود و همیشه از تمیزی بی نظیر بود و بوی عطرش آدمو دیوونه میکرد.
همینطوری که داشتم کیرش رو میمکیدم یه دفعه موهامو چنگ زد فهمیدم آبش داره میاد
آخه طفلی تا حالا هیچ رابطه ای با کسی نداشته بود و طبیعی بود که با چنین شوک و تحریکی زود آبش بیاد
گفت: ولم کن حالم خرابه
امامن که دیوونه ش بودم رهاش نکردم تا آبش بریزه تو دهنم آخه خوردن آبش همیشه آرزوم بود
تو رویاهام همیشه به خودم میگفتم اگه یه روزی این فرصت پیش اومد که حامد منو بکنه تمام آبش رو میخورم تا عضوی از بدنم بشه
وقتی آبش پاشید تو دهنم بی وقفه همشو قورت دادم و تندتند کیرشو میمکیدم تا تمام آبشو بکشم بیرون
وقتی تموم آبش اومد همونطوری که کیرش تو دهنم بود روش خوابیدم و سرمو بلند نکردم تا ده دقیقه بعد دستمو میکشیدم رو رونهای پاش و نوازششون میکردم و آروم همش میگفتم: الهی من فدات بشم حامد ! الهی پیش مرگت بشم عزیزم!
بعد از 20دقیقه که از اون حال انجمن کیر تو کس اومد بیرون گفت: آخرش کار خودت رو کردی؟
چرا این کارو بامن کردی سینا؟ چرا؟
و بغض کرد و اشک تو چشماش حلقه زد‎ ‎‏ آخه مذهبی که بود مثلا عذاب وجدان گرفته بود
(البته منم مذهبی بودم اما از هر چیزی برام حامد مهمتر بود)
بغلش کردم و شروع کردم بهش دلداری دادن که طوری نشده مگه چیکار کردیم!
بخداقسم حامد جان اکثر این چیزایی که این آخوندها میگن چرت و پرته
حامد گفت: پس همه چی دروغه ، هان؟
گفتم: نه دروغ نیست اما خیلیش بافته ذهن ملاهاست اعتباری بهش نیست
تو رو خدا خودتو عذاب نده همین اعتقادات پوچ و الکی که یه عمر به ما خوروندند موجب شد که از تمام لذت ها باز بمونیم
مثلا خود تو! مگه عاشق سه تار زدن نیستی؟
گفت : چرا هستم
گفتم: مگه تا حالا با هم دیگه از چندتا آخوند درباره ش سؤال کردیم و همه شون گفتند حرام است!!!
گفت : از خیلی ها
گفتم : پس چرا باز میری کلاس سه تار و عاشقانه این ساز رو دوست داری؟
گفت: چون برای عقلم پذیرفته نیست که موسیقی همش حرام باشه تازه سه تار هم که یک ساز عرفانیه و صداش ملکوتیه
لبهاشو یه بوسه ناز زدم و با شادمانی گفتم: خوب الهی من فدات بشم این کار امشبمون هم مثل همون سه تار و فتوای علماست دیگه!
آدم تو زندگیش به هر لذتی نیاز داره
و یواش دستمو بردم سمت کیرش
دستشو گذاشت رو دستم خواست برش دارم گفت بسه دیگه
دیگه چی میخوای؟
گفتم بذار برات بخورم و فورا کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم مکیدن
دوباره سست شد و هیچی نگفت
دستمو بردم لای پاش و تا نزدیک سوراخ کونش رسوندم و یواش سوراخشو میمالیدم
خوب که مست شد اومدم بالا گفتم بیا لخت بشیم
من دوست دارم لخت تو بغلت بخوابم
اما اون فقط چشماشو بسته بود نمیدونم شاید خجالت میکشید
بخاطر همین خودم شلوار و شرتش رو درآوردم و خودم هم سریع لخت شدم و دوباره افتادم به جون کیرش و با لذت تمام ساک میزدم زبونمو میمالیدم به نافش ، رو موهای کیرش، لای پاش، پاهاشو باز کردمو سوراخشم لیس میزدم انقدر تمیز بود که هرلحظه شهوتم بالاتر میرفت
همینطور لیس زدم و اومدم بالا تا رسیدم به سر سینه هاش
یه کم مکیدمشون دیگه آه و ناله ش بلند شده بود
همینطور که بادستم براش جلق میزدم در گوشش گفتم تو رو خدا این کیر خوشگلت را بکن تو کونم
من دیوونه کون دادن به تو هستم
گفت: این یکی دیگه نه!
گفتم: حامد جونم به خدا قسم من تا حالا به کسی کون ندادم
هیچکسم نکردم
همه آرزوم اینه که تو منو بکنی
حالا کیرش راست شده بود اما باز دل دل میکرد
بخاطر همین خودم دست به کار شدم یه عالمه تف زدم سر کیرش و سوراخ خودمم خیس کردم و نشستم رو کیرش انقدر بلند شده بود که مثل چوب شده بود دقیق دم سوراخم گذاشتمشو نشستم روش
درد داشت اما کیر حامد جونم بود بخاطر همین هیچی نگفتم
و فرستادمش داخل کونم و شروع کردم خودمو بالا پایین کردن
یه خورده که گذشت گفتم حامد جون بیا برگرد تو خودت تلمبه بزن که انگار منتظر همین حرفم بود
بدون اینکه حرفی بزنه برگشت منم مواظب بودم کیرش از تو کونم بیرون نیاد تا اینکه من به شکم برگشتمو حامد خوابید روم
وقتی گرمای سینه شو رو کمرم حس کردم انگار خدا دنیا رو بهم داد
حامد سرشو کنار گردنم گذاشته بود و یواش یواش منو میکرد و نفس میزد سرمو بطرف سرش برگردوندم تا نفسهاشو حس کنم
همش زیرلب و یواش فداش میشدم ، قربونش میرفتم، دورش میگشتم
خیلی آهسته گفت: سینا جان! اگه مامانم بفهمه…
گفتم: فدای نفسهات بشم چطوری میفهمه! فقط من میدونم و تو
کسی دیگه هست که بهش بگه؟
گفت: تو به کسی نمیگی؟
گفتم: دورت بگردم به کی میگم
تو هم قول بده هیچوقت تنهام نذاری و باهام سرد نشی
من به تو محتاجم نفسم!
با اون لبای قشنگش منو بوسید و تلمبه زدنش رو سریع کرد چند دقیقه ای که گذشت گفت: سینا داره آبم میاد
گفتم بریزش تو کونم عزیزم و تمام آبش رو ریخت تو کونم
و بی حس روم خوابید
انگار سبک شده بودم تمام آرزوهام برآورده شده بود
چند دقیقه ای که گذشت حامد بلند شد و رفت کنارم منم پاشدم برق اتاق رو روشن کردم و دستمال برداشتم و هم خودمو هم حامد رو تمیز کردم
وقتی بدن یکدست سفید حامد رو دیدم کیرم بلند شد حامد هم فهمید
تو چشمام نگاه کرد و گفت: اگه دوست داری تو هم بیا…
اما چون درد کشیدن این فرشته برای من آزار دهنده بود گفتم: من نمیخوام خوشگلم ، اذیت میشی
گفت: مگه تو اذیت نشدی؟
گفتم: زیر دست تو خوابیدن آرزوم بود چطور اذیت بشم!
و پریدم تو بغلش و گفتم اگه میخوای یه حال اساسی بهم بدی بذار تا صبح لخت تو بغلت بخوابم
گفت: باشه عزیزم هر طور دوست داری
و من تا صبح تو بغل حامد بودم و دستم به کیرش بود و با اون یکی دستم کون خوشگلشو نوازش میکردم
اونم مثل فرشته ها تو بغلم خوابید.
این اولین خاطره من حامد بود بعد از اون هم اتفاقات زیادی بین ما افتاد که اگه دوست داشتید براتون تعریف میکنم
خلاصه من فقط به حامد کون دادم و از این بابت خیلی خوشحالم که بزرگترین آرزوم برآورده شد.
خدا نگهدار همتون!
امیدوارم روابط جنسیتون با بینش و بصیرت و از روی عشق باشه نه هوس!a

نوشته:‌ سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها