داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بار دیگر؛ مردی که دوست داشتم

_عه؟بسلامتی مبارکه.کی هست این آقای بخت برگشته؟
_واقعا که! آدم یه رفیق مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار؟!
علی؛هم دانشگاهی سابقمون.
با اومدن اسم علی ته دلم خالی شد.انگار کسی یه پارچ آب و یخ ریخت رو سرم.خاطرات یه عشق نیمه تموم با کیفیت HD از جلوی چشمام رد شد.سعی کردم چیزی بروز ندم تا خراب کننده زندگی دوستم نباشم.
_علی؟کدوم علی؟
چقدر سخته تظاهر به نشناختن کسی که حتی هنوز یادته روی ساعد چپش یه خال ریز داشت.
-خنگ نبودی که تو نگار. بابا علی دیگه علی رستمی.
_آها یادم اومد همون پسر نچسبه
_خفه بابا نچسب خودتی
_نگا نگا توروخدا ببین هنوز نیومده طرف منو دادی به اون؟ دستت درد نکنه مرجان خانوم!
چیشد حالا فکر ازدواج افتادی؟منکه میشناسمت بزرگت کردم تو هفته ای یه دوست پسر عوض نکنی روزت شب نمیشه.
_خب چه ربطی داره هم دوست پسر هم شوهر.مزه ش بیشتره
سری واسش تکون دادم
_آدم نمیشی تو
میز کارمو مرتب کردم و مقنعمه رو با شالی که تو کیفم بود عوض کردم.
_خب مرجان من برم دیگ وقت دکتر دارم کاری نداری؟
_نه برو فقط یه چیزی دکتر زنان میری دیگه؟بپرس ببینم عمل ترمیم بکارت انجام میده؟اگه قضیه ازدواج جدی شد برم پیشش.
_باشه میپرسم فعلا.
افکار ریز و درشت مثل خوره داشت سرم رو میخورد.خاطراتی که با جون کندن فراموش کرده بودم و عشقی که تو سینه م خاک کرده بودم با یه تلنگر کوچیک داشتن خودنمایی میکردن.
سال سوم دانشگاه یه ورودی جدید داشتیم که انتقالی گرفته بود اینجا.زیاد با کسی نمیجوشید و دور بود از همه.همینش هم جذابش کرده بود برام.منم که یه دختر آروم و بی حاشیه و بی سر زبون؛معلوم بود اصلا منو نمیدید.کم کم عشقش پررنگ شده بود تو سینه م به جایی رسید که دلیل دانشگاه رفتنم فقط اون بود.با رسیدن عید و تعطیلات و ندیدنش فهمیدم چه خاکی به سرم شده و چقد وابسته شم.
قید غرور و شخصیت و همه چیز و زدم و بهش گفتم.
جوابم از ابراز علاقه م چیزی نبود جز یه پوزخند و نادیده گرفتنم.
بعد دانشگاه تنهایی رو انتخاب کردم و رفتم سرکار و مستقل شدم.دیگه خبری ازش نداشتم تا الان که قراره با تنها دوستی که از دوران دانشگاه برام مونده ازدواج کنه.
سعی کردم به چیزی فکر نکنم،فکر نکنم که یه روزی یه جایی یه نفر منو احساساتمو پس زد و رفت.

_وای مرجان دیوونه م کردی گفتم که کار دارم بذار یه وقت دیگه.
_کص نگو اه.قراره یه شام باهم باشیم دیگه نرین توش لطفا.علی هم که غریبه نیست هم نامزدمه هم دوست قدیمی مون.خوش میگذره بخدا.
ناچار قبول کردم تا شک نکنه وگرنه میلی به دیدن ادم یُبسی مثل اون نداشتم.
_خیلی خب باشه.
_جوون بابا ۷ میایم دنبالت پس.
تو آینه به خودم نگاه کردم .دنبال یه رد و نشونی واسه دلیل پس زده شدنم.چیزی پیدا نکردم ولی جذابیتی هم نداشتم شایدم دلیلش همین بود.زیادی معمولی بودن!
صورت معمولیم رت پشت نقاب آرایش پنهون کردم تا تظاهر کنم یه زن مستقل و شادم که چیزی جز یه سایه محو از عشق جوونیش به یاد نداره.
راس ساعت ۷ رسیدن.علی از قبل خیلی جذاب تر و پخته تر شده بود.توی دلم غوغا بود واسه دیدنش کنار مرجان و دستای چفت شدشون.
روزها سریع میگذشت و دیگه عادت کردم به کنار هم دیدنشون.
ولی هربار حس میکردم که چیزی توی دلم میشکست.
شب عروسیشون بارها خودمو لعنت کردم بخاطر اینکه خودمو جای مرجان کنارش تصور کردم.حس میکردم به دوستی با مرجان خیانت کردم.
دیگه اون یه مرد زن دار بود که فکر کردن بهش جز خط قرمز های زندگیم بود.
یه شب که طبق معمول داشتم ظرفای شام رو میشستم زنگ خونه زده شد.تعجب کردم چون سابقه نداشت کسی این ساعت بیاد خونه من اونم بی خبر!
با دیدن چهره عصبی علی جا خوردم.وقتی اومد بالا با صدای عصبی گفت
_تو میدونستی آره؟؟میدونستی مرجان دوست پسر داره؟؟میدونستی و بهم نگفتی؟
_صداتو نبر بالا واسه من.زندگی شخصی شما هیچ ربطی بمن نداره.
_زن من بعد از عقد بامن دوست پسر داشته اونوقت صدامو بالا نبرم؟؟من چیم نگار؟یه سیب زمینی؟
اشکام بی اختیار سرازیر شدن
_چی میگفتم هان؟اگه میگفتم خود تو فکر نمیکردی که دارم عقده چند سال قبل رو با خراب کردن زندگیتون خالی میکنم؟؟من کم سختی نکشیدم واسه فراموش کردنت حالا اومدی سر من داد میزنی؟
نزدیک تر اومد و صداش پایین آورد
_هیس باشه آروم باش فک میکردم یادت رفته اون قضیه.
با بغض و دلخوری گفتم:
_آره یادم رفته بود که به لطف اومدن تو دوباره یادم اومد.یادم اومد که منو پس زدی.
اشکامو با سر انگشتاش پاک کرد
_هر آدمی اشتباه میکنه تو زندگیش.
_ولی اشتباه زندگیه تو زندگی منو نابود کرد علی.
فاصله رو از بین برد و نرمی لباشو احساس کردم.عقربه های ساعت وایساد،زمان وایساد،حتی حس کردم تپش قبلم هم ایستاد.
بوسه ای که سالها رویاشو داشتم و گوشه دهنم حک شده بود اتفاق افتاد!
به خودم اومدم و هلش دادم عقب
_تو چی فکر کردی درباره من؟چون مرجان بهت خیانت کرده توام با من تلافیشو سرش دربیاری؟؟برو بیرون از خونه من.
علی بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت و من موندم و لذت شیرینی بوسه ای که اتفاق افتاد!
علی و مرجان توافقی از هم جدا شدن و مرجان بعد چند ماه مهاجرت کرد ترکیه.رابطه منو علی هم کم صمیمی تر شده بود اون ازم فرصت جبران میخواست و منم چندان بی میل نبودم به جبرانش برای گذشته.
شب عید بود هم من تنها بودم هم علی تصمیم گرفتیم تحویل سال رو کنار هم باشیم.
به عادت بچگی لباس های نوم رو پوشیدم و رفتم خونه علی.
خونه ش برخلاف همیشه مرتب بود.ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_نه افرین خوشم اومد پس ازین کارام بلد بودی رو نمیکردی.
_خیلی کارای دیگه هم بلدم که رو نکرده م نگار خانوم.
تیکه کلامشو گرفتم و به روی خودم نیاوردم هنوز زود بود واسه بخشیدنش و رام شدن.
_باشه باشه فعلا که توپ توی زمین توعه ناز کن همش ببینم کی میبره بالاخره.
بعد شام مشغول تماشای تلویزیون شدیم علی سرشو روی پام گذاشته بود ناخودآگاه گونشو بوس کردم
_ببین نگار خودت داری با دم شیر بازی میکنی
خندیدم و گفتم:
_حواسم نبود خب
از سرشو از روی پام بلند کرد و جدی شد
_ بس نیست؟این همه دوری؟من میدونم که مقصر صددرصد منم ولی توام کوتاه بیا دیگه.گذشته ها گذشته هم من تورو دوست دارم هم تو منو پس دیگ این همه فاصله چیه؟
دستامو دور گردنش حلقه کردم و حل شدم تو آغوشش نمیخواستم بیشتر از این اذیتش کنم.
آروم شروع کرد به بوسیدنم ریز زیر گوشم گفت:
_این ینی اجازه رو صادر کردی دیگه؟
واسه تایید دستم و بردم و دکمه های پیرهنشو باز کردم اونم مستانه مشغول بوسیدن شد.یکی یکی لباسامو در آورد گرمای تنش توی اون سرما عجیب میچسبید دلم میخواست زمان واسه همیشه وایسه و ازون جلو تر نره تا این رویا ابدی شه بغلم کرد و رو تختش گذاشت.
وقتی لاله گوشم رو میمکید زیر دلم خالی شد سرش رو بین پاهام برد و رونام رو بوسید با چشمای خمار نگاش کردم فهمید کارشو درست انجام داده.از کنار پاتختی کاندوم در اورد و کشید روی آلتش.
پس پیش بینیش رو کرده بود.
با آلتش روی کصم ضربه میزد و بی طاقتم میکرد با حس اینکه جای خالی از درونم با آلتش پر شده به خودم اومدم آروم ضربه میزد با دستاش سینه م رو گرفته بود و به چشمام نگاه میکرد.سکس به خودی خود لذت بخشه اما وقتی با کسی که بهش علاقه داری اتفاق میفته لذتش صدها برابر میشه جفتمون ساکت شده بودیم انگار نمیخواستیم با حرف زدن از لذتمون کم کنیم.از شدت لذت کلمات گنگی از دهنم بیرون میومد که خودم هم معنیش رو نمیفهمیدم.ارضام نزدیک شده بود این رو از حلقه آتیشی که میخواست از پاهام و کصم بیرون بزنه فهمیدم چشمام رو بسته بودم تا فقط روی ارضا تمرکز کنم بالاخره اتفاق افتاد.ارضا اونم در کنار کسی که دیوانه وار دوسش داشتم.برام عجیب بود که اون هنوز ارضا نشده.
_ارضا نشدی تو؟
_چه عجب خانوم به حرف اومدن!نخیر قرص خورده بودم.
_عه پس فکر همه جاشو کرده بود اون از کاندوم این هم از تاخیری.بهر حال بکش کنار من دیگ جون ندارم.
_ازین حرفا نداریم دیگ نگار بد قلقی نکن
برم گردوند و وحشیانه تر شروع کرد به تلمبه زدن
بعد چند دیقه ارضا شد و ولو شد روم نفسم بند اومد ولی چیزی نگفتم یکم که گذشت کنارش زدم گفتم:
_پاشو بینم الان سال تحویل میشه.
با چشمای خمار و صدای خش دار گفت:
_چه بهتر دیگه تا آخر سال برنامه داریم!

نوشته: Emma

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها