داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

من و دختر خالم زینب

سلام. داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط به دو سال پیشه زمانی که خعلی حشری بودم ولی هیچ چاره ای نداشتم.

من محمدم 20سالمه قدم 180 وزنم 68 قیافه معمولی و دارای خانواده خشک و مذهبی که از اول زندگی تو فشار خانواده و محدودیت هایی که همتون میدونین بودم.

خونه ی ما سه طبقس طبقه ی اول خودمونیم دو طبقه دیگه دادیم اجاره. حدود سه سال پیش خالم خونه ی ما اومد و مستاجر ما شد( بیشتر بخاطر اینکه شوهرش بیشتر تو ماموریته میخواست تنها نباشه) اتفاقا خالمم مثل خانواده ما مذهبی هستش حتی شاید بیشتر.
یه دختر داره اسمش زینبه که الان 18سالشه ولی خعلی خوشگله چادریه ولی من تا جایی که من میدونم هیچ وقت به چادر علاقه نداشته همش به اجبار خانواده بوده.
از زمانی که خالم اومدن خونه ما یه حس دوس داشتنی نسبت به دختر خالم پیدا کردم. اولش اصلا این حس سکس نبود اما بعدا…چون اومده بودن طبقه بالای خونه ما زیاد رفت وامد داشتیم. من همیشه سعی میکردم جلب توجه کنم برا زینب . ولی خعلی غرور داش نمیخواست هیچ وقت چیزی بگه. ولی من نا امید نشدم همیشه سعی میکردم نظرشو جلب کنم. تا اینکه یکبار تو درس ریاضی براش سوال پیش اومده بود اومد خونه ی ما سوالشو پرسید منم جواب دادم. خعلی با مهربونی بهش گفتم از این به بعد هر سوالی داشتی به خودم بگو. حتی بهش گفتم میام بهت ریاضی رو کامل یاد میدم.

تا یکبار که مامانش با باباش رفتن عراق برای زیارت. زینبم به ما سپردن . یکبار به من گفت بیا بالا یه عالمه سوال دارم رفتم پیشش دیدم با چادره ولی خب زیر چادر یه تاپ داشت و با شلوارک. ولی خب سعی میکرد چادرشو محکم بگیره. یکم سوالاشو پرسید من خسته شدم گفتم بذار یکم استراحت کنم

رفت شربت اورد بعد نشست همینطور که میخوردم گفتم زینب یه سوال بپرسم با کنجکاوی گفت اره گفتم دوس پسر نداری؟. مکث کرد گفت نه گفتم چرا مکث کردی گفت اخه دوست دارم داشته باشم ولی از خانواده میترسم
فهمیدم ته دلش دوس داره یه چیزایی بگه ولی نمیگفت
گفتم اصلا من دوس پسرت. یه نگاه با تعجب کرد گفت نمیشه تو پسرخالمی . گفتم چه فرقی داره از الان میشیم دوس دختر دوس پسر . یکم خجالت کشید گفت نمیدونم. ولی مشخص بود قبول کرده.
ولی از خجالت به بهونه کتاب اوردن رفت تو اتاق منم با یکم فاصله پشت سرش رفتم دیدم الکی خودشو مشغول کرده رفتم نزدیک بغلش کردم گفت دیوونه چکار میکنی گفتم دوس پسرتم دیگه. یه لبخند باحال زد فهمیدم خوشش اومده.
همونطور که بغلش کرده بودم لبامو گذاشتم رو لباش ازش یه عالمه لب گرفتم ولی اون همراهی نمیکرد احساس میکردم یکم خجالت میکشید یکمم تعجب کرده بود
یکم که گذشت دیدم اونم دستاشو اورد بالا منو بغل کرد یکم که لب گرفتیم نشستیم رو تخت لباسشو در اوردم
وای چه سینه های خوشگلی شروع کردم به خوردن سینه هاش همراه با اون دستمم به کسش میمالیدم. یکم که سینه هاشو خوردم شلوارشو با شورتشو در اوردم دیدم دست گذاشته رو کسش گفتم دستتو بردار ببینمش گفت نمیذارم کاریش کنی گفتم میخوام فقط ببینمش دستشو برداشت وای چه کسی داشت سفید باحال دوست داشتم کیرمو تا ته بکنم توش. یه دفعه بهم گفت تو نمیخوای لباساتو در بیاری گفتم شما باید دربیاری دیدم شروع کرد به باز کردن دکمه پیرهنم و شلوارمو. با شورتمو در اورد . کیرم حدود 16سانته در اوردم یه نگاهی کرد به کیرم گفت وای این چیه گفتم تو نمیدونی چیه گفت چرا میدونم ولی چقد بزرگه گفتم همش
مال خودته . دیدم گرفت تو دستش یکم باهاش بازی کرد

گفتم زینب بخورش. یه نگاه بدی کرد گفت به هیچ وجه گفتم چرا اخه بخورش دیگهههه
گفت نه . گفتم باشه پس برگرد تو کونت کنم . گفت نه درد داره .
یه دفعه عصبانی شدم گفتم هر چی میگم میگی نه خب چکار کنم یکم حالت ناراحتی گرفتم دیدم دلش رحم اومد گفت باشه تو کونم کن ولی یواش اخه شنیده بود درد داره.گفتم باشه
گفتم برگرد . برگشت ولی معلوم بود میترسید. منم هواسم بود دردش نگیره اول انگشتمو کردم تو کونش یه وقت دیدم یه آه کشید گفت در بیار فهمیدم الکی اه کشید فقط یکم ترسیده بود گفتم الکی ادا در نیار همینطور دو تا انگشت کردم بعد بلند شدم کیرمو گذاشتم تو سر کونش
یکم مالیدم به کونش میگفت محمد،تو رو خدا یواش بکن میترسم منم سر کیرمو یواش فرستادم داخل دیدم باز شروع کرده اه اه کردن دیگه خعلی توجه نکردم بهش فشار دادم کیرمو داخل دیدم صداش بلند شد گقت تو رو خدا در بیار منم شهوتی شده بود دیگه هیچی نمیفهمیدم. همینطور میکردم کم کم دیدم صداش یواش شد فهمیدم عادی شده براش شروع کردم تند تند تلمبه زدن دیدم آبم داره میاد گفتم زینب بریزم تو کونت گفت بریز منم همشو خالی کردم تو کونش بعدش همونطوری روش خوابیدم بی حال . یکم که گذشت بغلش کردم چند تا بوسش کردم گفتم مرسی. اونم گفت محمد یکم درد گرفت کونم ولی بازم اگه تو بخوای حاضرم از پشت بدم. یه بار دیگه بغلش کردم یه لب خوشگل ازش گرفتم . یکم ریاضی باهاش کار کردم و رفتم خونه. تو همون مدت که مامان و باباش نبودن چند بار سکس داشتیم دفعه اخرش برام ساکم زد. ولی خب همونطور که گفتم قضیه مال دوسال پیش بود چند ماه پیش ازدواج کرد . بعد اون دیگه هیچ سکسی نداشتم چون از نظر من بهترین بود

ببخشید اگه طولانی شد تجربه نوشتن نداشتم نتونستم جزئیات رو خلاصه کنم اما چون یه خاطره زیبا بود برام خواستم کامل بگم امیدوارم قلمم برای شما زیبا بوده باشه.

نوشته: محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها