داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دختر خالم از بچگی عاشقم بود

سلام …من مرتضی 29سالمه اطراف تهران زندگی میکنم داستانی که براتون تعریف میکنم برمیکرده به اسفند نودوسه …داداشم تازه ازدواج کرده بود براش ی مراسم شیرینی خرون گرفتیم وهمه فکوفامیل ودوستا رو دعوت کرده بودیم هنوز تا شب وشروع مراسم چند ساعت مونده بود من خونه بابام اینا بودم کلی اونجا مهمون داشتن خالم برگشت بهم گفت کسی سمت خونشون نمیره تا دخترشو بیاره منم گفتم دایم رفته تو اون محل که عروس رو از ارایشگاه با داداشم بیارن گوشیشو داد به من تا به دخترش زنگ بزنم تا اماده بشه داییم تو مسیر برگشت بیارش اما گوشیش شارژ نداشت و من با گوشی خودم بهش زنگ زدم این اولین تماس تلفنی من با زهرا بود و همه چیز از اینجا شروع شد …اون روز زهرا با ماشین داییم اومد واون شبم مراسم خوبی برگزار شد و گذشت چند روز بعد ی اس برام اومد که شمارش برام اشنا نبود اصلا به عقلم نمیرسید که زهرا باشه میخواست منو سر کار بزاره تا بلاخره خودشو معرفی کرد …اصلا باورم نمیشد که اون باشه اول خیلی طبیعی باهاش حرف زدم حال شوهر با پسرشو پرسیدم اونم جواب میداد اما صحبت کردنش ی جور خاصی بود نمیخورد که واسه چاق سلامتی زنگ زده باشه چند دقیقه با هم صحبت کردیم که گفت شوهرم اومد بعدا زنگ میزنم …اون روز گذشت فردا ساعت ده دوباره زنگ زد خیلی دوست داشتم بدونم چکار داره چی میخواد حرف حسابش چیه از زندگیش سوال کردم کفت زندگیش خوبه مشگلی نداره شوهرشو خیلی دوست داره اما داشت دروغ میگفت …ازمن سوال کرد زندگیم چطوره منم ماجدای زندگیمو واسش گفتم …همینطور اون سوال میکرد من جواب میدادم و برعکس …که ازش پرسیدم چطور شده یادی از من کردی گفت من از بچگی همیشه به یادت بودم همیشه تو قلبم بودی اینو که گفت قلبم انگار ی مکث کرد اصلا توقع شنیدن این حرفو نداشتم …بهش گفتم کاری نداری سرم شلوغه کار دارم گفت چرا ناراحت میشی اینکه میگم دوست داشتم و دارم واست خیلی سنگینه گفتم زهرا تو شوهر داری بچه داری گفت میخوام تو رو هم داشته باشم …بعد کلی التماسم کرد تا به کسی نگم که این حرفهارو زده …اون روز گذشت تا فردا دوباره زنگ زد شوهر زهرا در هفته فقط دو شب میومد خونه محل کارش تا خونه خیلی فاصله داشت کلی با هم حرف زدیم از بچگیمون دیگه واسم عادی شده بود روم بهش باز شده بود خیلی راحت باهاش حرف میزدم اون روز یادمه ده تومن شارژ خریدم تموم شد دیگه عصر شده بود که اسامون بوی سکس میداد من ازش سوال میکردم شوهرت خوب از ابو گل درت میکنه اونم جواب میداد …تا اون لحظه فکر نمیکردم چه سر نوشتی در انتظارمه اینقدر در مورد سکس بحث کردیم که نفهمیدم چطور قرار شد من شب برم خونش اون شب من تو کارگاه بودم دلم هم میخواست برم هم نه زهرا بهم زنگ زد اخه اونا تو ی حیات با پدر شوهرش ودوتا از برادر شوهراش زندگی میکرد حالا فکر کنید من باید از بین چند نفر رد میشدم …اولش جا زدم گفتم نمیام اما گفت اینجا ساعت نه همه خوابیدن هیچ کسس نیست نگران نباش بیا بلاخره قبول کردم صبر کردم ساعت شد دوازده سوار ماشین شدم رفتم ی نیم ساعتی راه بود تا اونجا تو مسیر صد بار به خودم گفتم برگردنرو کارت دروست نیست حتی به زهرا هم زنگ زدم گفتم نمیام اما گفت تو خیلی نامردی داری منو سر کار میزاری و…تو همین حرفها بودیم که دیدم رسیدم دم در خونشون ی ترسی همه وجودمو گرفته بود به زهرا زنگ زدم گفت در حیاطو باز کردم کفشتو در بیار بیا تو گفتم بیا بگذریم بعدا عذاب وژدان میگیری چون بهم گفته بود من اولین کسیم که میخواد باهاش سکس داشته باشه منم اصلا اینو دوست نداشتم به حر حال رفتم دم در سرمو کردم تو حیاط هیچ کسی نبود از ترس داشتم سنگ کوب میکردم داشتم با این کارم با ابروی خودم بازی میکردم وحتی ابروی اون اگه کسی منو میدید چکار میکردم این فکرها میومدو میرفت که دیدم زهرا از پشت پنجره دست تکون میده دل تو دلم نبود به خدا الان که دارم مینویسم هنوز م میترسم رفتم تو حیاط رفتم پشت ی دست شوی خوب همه جا رو نگاه کردم کسی نبود ااز پشت دست شوی تا دم در ی سی متری بود باید اروم میرفتم دلو به دریا زده بودم رفتم تا رسیدم پشت در درو اروم باز کردم شاید باور نکنید تا اون لحظه تو ذهنم بود شاید دارن منو امتحان میکنن حتی وقتی درو باز میکردم میگفتم شوهر زهرا پشت دره …رفتم تو زهرا رو دیدم اینقدر ترسیده بودم اصلا به صورتش نگاه نکردم کفشامو گذاشتم تو خونه برگشتم سمت زهرا باهاش چش تو چش شدم بزگشت گفت منو ببین چقدر راحت پوشیدم ی تاپ تنش بود با ی شلوارک تنگ با ی ارایش خیلی خوشگل اما خیلی ترسیده بود دستاش میلرزید بغلش کردم قدش از من کوتاه تره سرش رو سینه هام بود سری ازم جدا شد دستمو گرفت گفت بیا رفتیم تو ی اتاق دیگه پسرشم خواب بود دیوار خونشون با خونه داداش شوهرش یکی بود فقط میشد به هم اشاره کرد گرفتمش تو بغلم شروع کردم لباشو خوردن وقط زیادی نداشتیم زود ازم جدا شد دکمه شلوارمو باز کرد اینقدر استرس داشتم کیرم تکون نخورده بود شلوارمو دراوردم سری شلوار زهرا رو از پاش دراوردم وایییییی جی میدیدم قبلش در مورد شرت وسوتین حرف زده بودیم قرار بود زرد بپوشه تو خونه فقط ی لامپ روشن بود اونم تو حموم نورش میومد تو این اتاق زهرا سریع تاپشو دراورد نزاشت سوتینشو در بیارم فقط میگفت زود باش بجم اونم با اشاره وصدای خیلی بم سری خوابوندمش کیرمو گرفت تو دستش اومد بکنش تو کسش باورتون نمیشه اینقدر استرس داشتم نمیرفت بلاخره به هر زحمتی بو کردمش اون تو خیلی حال میداد ابش اومده بود پاهاشو دادم بالا وطلمبه میزدم بدون سرو صدا صدای نفس کشیدنش در نمیومد من همینتور همش اشاره میکرد زود باش ابتو بیار بر گردوندم سینه هاشو گذاشتم رو زمین کونش اومد بالای بالا خونه تاریک بود نه سوراخ کونشو دیدم نه درستو حسابی کسشو ده بیستا طلمبه زدم ابم داشت میومد بهش گفتم گفت به من نریزی دلم میخواست همون جا تو کسش خالیش کنم اما نمیشد کیرمو دراوردم اسیر دستمال کاغذی شدم که باهام فاصله داشت تا رسیدم بهش همش ریخت رو فرش خیلی صحنه باحالی بود زهرا عصبانی شده بود اما صداش در نمیومد دستمالو برداشته بود فرشو تمیز میکرد خلاصه ی سکس با حال پر از استرس بود سریع شلوارمو پام کردم زهرا هم لباسشو پوشید میخواستم برم اما چه رفتنی رفتن از اومدن سخت تر بود اصلا خونه داداش شوهرش دید نداشت خونه پدر شوهرشم همین توراسترسم صد برابر شده بودزهرا همش میگفت چه غلطی کردم مجبور بودم باید میومدم بیرون اروم دروباز کردم کفشام تو دستم بود اومدم وسط حیاط زهرا داشت از پشت شیشه هی با دست میگفت برو منم ترسیده بودم انگار اونجا گیر کرده بودم اما رفتم تا دم در حیاط درو ارم باز کردم ررفتم بیرون سوار ماشین شدم با ی حالت پر از استرس رفتم…شرمنده همتونم اولین باره که داستان میزارم …داستانم کاملا واقعیه هر چند واسه خودمم باورش سخته اما این ماجرا واسم اتفاق افتاد …نظر بدین ممنون…

نوشته: مرتضی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها