داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

لب بازی با دختر خالم

سلام من آرمین هستم ۱۸ سالمه قدم ۱۸۶ وزنم ۷۳ هیکل متوسط
یه دختر خاله دارم به اسم شیما اونم ۱۸ سالشه یه دوماه ازم بزرگتره
به چشم خواهری واقعا دوسش دارم.
قدش ۱۷۰ (حدودی) وزنش ۶۵ (حدودی) سایز سینه و باسنشم بد نیست.
بابای من که تک فرزند بود و خواهر برادری نداشت مامانمم یه خواهر داشت.
که متاسفانه خرداد پارسال توی یک تصادف فوت شد از اون موقع به بعد خیلی حال و روز شیما به هم ریخت و دیگه اصن اون شیمای پایه سابق نبود.
شهریور همون سال بابام شیما اینارو با باباش دعوت کرد ویلای شمال اول قبول نکردن ولی بعدش قبول کردن.
یه هفته موندیم و هرشب من میدیدم شیما میرفت از ویلا بیرون
ساعت ۲ نصفه شب مثلا با خودم گفتم ولش کن به خاطر مامانش ناراحته ولی روز سوم تصمیم گرفتم تعقیبش کنم بیدار موندم وقتی رفت
(ویلای ما توی یه شهرک ساحلی بود)
دنبالش رفتم دیدم داره میره ساحل رفت رسید و منم دنبالش رفتم
یه آهنگ گذاشته بود و فقط داشت داد میزد
که مثلا خدا چرا مادر من
چرا اون
چرا اون راننده ناشی نه
مگه من چند سالم بود
مگه اون چند سالش بود…
منم پشتش وایساده بودم و فقط گریه میکردم ولی نفهمید
تا اینکه رفتم پیشش بهش سلام دادم گفت اینجا چی کار میکنی؟
+خودت این جا چی کار میکنی
_اومدم هوا بخورم
+تنها تو این تاریکی؟
_به خودم مربوطه
+شیما منم به اندازه تو ناراحتم
_نمیتونی باشی
+چرا؟
_چون از تو مادر نمرده از من مرده
+گفتم مادر تو مادر منه
خیلی حرف زدیم بهش گفتم حال و روزتو میفهمم
آدم باید غماشو داد بزنه بلندم باید داد بزنه
دستمو گذاشتم رو شونش کشیدمش طرف خودم رو به دریا کردم
(ساحل خیلی خلوت بود)
بلند داد زدم و گفتم
!من دلم خیلی واسه خالم تنگ شده
!من خیلی بی قرار خالمم
!خاله من کجاست
!شیمای خوشحال کجاست
!من دلم…
شیماهم داشت گریه میکرد بهش گفتم یاد گرفتی چجوری غمت رو بگی فقط داشت گریه میکرد.
از دستاش گرفتم گفتم بیا بریم جای تو این جا نیست
رفتیم تو ویلا تو حیاط یه آتیش روشن کردیم
(از ۱۳ سالگی کلاس گیتار میرم)
واسش یه آهنگ غمگین زدم و دیگه گذشت.
بهش گفتم میخوای برم پتو و لحاف بیارم اینجا بخوابیم گفت آره رفتم واسش اوردم و کنار هم خوابیدیم یه ذره حرف زدیم
داشت میگفت مامانم همیشه میگفت آرمین پسر خوبیه شیما همیشه دورو بر آرمین باش آرمین به چشم خواهری خیلی دوست داره منم بهش گفتم مامانت لطف داشته مامانت واقعا زن خوبی بود.
گفت توعم پسر خوبی هستی
خندیدم و چشامو بستم به پنج ثانیه نکشید که متوجه شدم یه چیزی اومد رو لبام فکر کردم حشره ای چیزیه چشام رو باز کردم دیدم شیماس منم همراهیش کردم و بعد چند ثانیه لباش رو برداشت و گفت همیشه انقدر خوب باش
و روشو اون وری کرد و خوابید.
از اون موقع به بعد تا بریم تهران هر شب یه لب بهم میداد
وقتی داشتیم میرفتیم تهران من داشتم وسایل رو میذاشتم تو ماشین
(ما جدا اومده بودیم اونا هم داشتن وسایلشون رو میذاشتن تو ماشینشون)
ازم خدافظی کرد و گفت آرمین بازم میگم همیشه انقدر خوب باش.
گفتم نترس میمونم
منم دم در ویلا وایساده بودم خواست که سوار ماشین بشه یه دفعه ای برگشت پرید تو بغلم و به مدت ۳۰ ثانیه ازم لب گرفت
وقتی داشت میرفت بهش گفتم شیما همیشه انقدر خوب باش گفت باشه خدافظی کرد و رفت.
پایان.
فقط من میدونم چرا ملت به داستانا فحش میدن چون واقعا بین دوراهی قرار میگیرن که راسته یا دروغه و حق با اوناس چون واقا نوشتن داستان سکسی تنها چیزیه که $$خلاقیت نمیخواد $$

نوشته: A

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها