داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ماجرا با خواهرزنم زینب

سلام
سینا اسم مستعارمه ، میخوام خاطره ای رو براتون تعریف کنم که میدونم خوشتون میاد ، میخواستم کوتاه کنم اما حیفم اومد طولانی شد اما با جزئیات کامل … ! مرسی که وقت میذارید . من متاهلم 29 سالمه و 3 ساله به خاطر شرایط کاریم به اصفهان اومدیم . بعد از اومدن من به اصفهان به خواسته باجناقم (سجاد ) و خواهر زنم ( زینب ) توی اصفهان براشون کار درست کردم و اونا هم نزدیک 1 ساله، پیش ما اومدن . خونه هر دومون توی یه خیابونه و خیلی به هم نزدیکیم. عموما اکثر اوقات بعد از کار پیش هم هستیم و 4 تایی با توجه به غریب بودن تو این شهر سعی میکنیم این تنهایی رو جبران کنیم . خیلی شبها خونه همدیگه میخوابیم و صبح هر کس سراغ کار خودش میره ، چون هر 4 تامون کارمندیم . بریم سر اصل مطلب ! یه روز صبح که همه بلند شده بودیم داشتیم آماده میشدیم که بریم سر کار ، بعد از صبحونه تک تک از خونه بیرون زدیم . البته با توجه به اینکه ساعت کاری من دیرتر از بقیه بود همیشه دیرتر از همه از خونه بیرون میرفتم. شب قبل خونه خواهر زنم خوابیده بودیم و همه از خونه بیرون رفتن . در حین اینکه داشتم آماده میشدم برم سر کار چشمم به چیزی افتاد که چند ثانیه منو به فکر فرو برد . یه شرت سفید دخترونه با گلهای بنفش و یه سوتین سفید که جلوی در حموم آویزون شده بود . چند ثانیه من بودم و تفکراتی که توی ذهنم میگذشت …
آروم آروم میرفتم سمت شورت ، میدونستم شورت خواهر زنمه . تا حالا این حس رو نداشتم ، اما داشتم زینب رو توی اون لباسها تصور میکردم . رویای قشنگی بود اما حس عذاب وجدان و حس خواهر برداری ما باعث میشد فکرم پراکنه بشه … من آدم بی معرفتی نیستم ، اما واقعا این لحظه انگار همه گذشته من رو داشت خراب میکرد . تصمیمم رو گرفتم ، دوست داشتم ارضا شم . به هر قیمتی شده . اما این که با زینب سکس کنم رو از سرم بیرون کردم و با خودم گفتم فقط با شورت و سوتینش یه کم حال بکنم و خودم رو ارضا کنم . دستم میلرزید ، اما شهوت داشت دیوونم میکرد . شورت و سوتین رو برداشتم که رفتم به سمت تخت خواب . روی تخت دراز کشیدم و شلوارمو تا زانوهام دادم پایین . کیرم داشت التماس میکرد ! 16 سانتی من چشمای منو کور کرده بود . اول یه کم شورتش رو بو کردم و وسط شورتش را با زبونم لیس زدم . باورم نمیشد انقدر بم حال بده . شورتش رو روی کیرم گذاشتم و فشار دادم . سوتین زینب رو هم روی صورتم گذاشته بودم و بو میکردم . شروع کردم با شورتش جق زدن که یکدفعه چشمم افتاد به چشمای زینب !! عکس روی دیوار اتاق خواب داشت منو نگاه میکرد . چشمای زینب توی لباس عروسیش و با اون بدن سفیدش شهوتم رو چند برابر کرد . یه عکس آتلیه ای حرفه ای که فقط قصد داشت زیبا ترین حالت زینب رو نشون بده . این ایده آل ترین بدنی بود که اون لحظه نیاز داشتم . چشمامو میبستم و تصورش میکرم روی کیرم . چند ثانیه یک بار چشمامو باز میکردمو نگاش میکردم . دوست نداشتم ارضا شم . اما دیگه وقتش رسیده بود ، باید خودمو تخلیه میکردم . کل آبمو روی شورتش خالی کردم و سوتینش رو گاز میگرفتم . شاید یکی از بهترین ارضا شدن های من توی عمرم بود . حس اینکه آب من روی شورت زینب هست و قراره لای پاهای زینب بره دیوونه کننده بود . تا چند دقیقه چشمامو بسته بودم و دوست نداشتم از جام بلند شم . این کار دیگه عادت خیلی از روزای من شده بود و روزای دیگه کاملا لخت میشدم و با شورتها و سوتین های دیگه زینب ارضا میشدم . این بهترین حس بود وقتی دوست نداشتم خود زینب رو واسه ارضا کردن خودم وارد جریان کنم .

یه روز که همه از خونه بیرون رفته بودنو طبق روال داشتم خودمو ارضا میکردم ، در حالی که چشمامو بسته بودم با یه صدای جیغ از جا پریدم ! انگار دنیا رو سرم داشت خراب میشد ، زینب ! فقط فحش میداد و بد بیراه میگفت . به هیچ صراطی راضی نمیشد ساکت بشه . فقط از روی تخت پریدمو گرفتمش که از خونه بیرون نره شاید بتونم راضیش کنم حرفی نزنه . از ترس همسایه ها جلوی دهنش رو گرفتم و ازش خواهش کردم که چند لحظه فقط ساکت شه . ساکت شد ، خوب !! تنها حرفی که بعد از چند ثانیه سکوت زده شد . نمیدونستم باید چی بگم ، این کار من رو ، اگه کسی میفهمید کمتر از سکس با خوده زینب نبود ! یه آبروریزی خیلی بد … در حالی که گریه میکرد و سرزنشم میکرد که تو مثل داداشم بودی و من روی تو یه حساب دیگه میکردم اون لحظه هایی که هیچ وقت یادم نمیره ، میگذشتن . آروم تر شد ، یه سوال کرد که نمیدونستم چی جوابش رو بدم ؟ پرسید : چرا سینا ؟ چرا من ؟ تنها توضیح من بهونه بود ، توی زندگیم ارضا نمیشم و کس شعرایی که تو این لحظه تنها جواب من میتونست باشه . اما بازم یه امتیاز مثبت داشتم ! من با کسی سکس نکرده بودم ، پیشنهادی نداده بودم ، فقط جق زده بودم ! اینارو بش گفتم ، جواب داد : با شورت مننننن ؟!!! گفتم : راهی نداشتم ، این تنها چیزی بود که دستم بش میرسید . همه چیز داشت آروم میشد ، که یه دفعه با صدای جیغ زینب دوباره پریدم ! ” منو ول کن لاقل ! لخت لخت چسبیدی منو گرفتی که چییییییی؟!!! ” . راست میگفت ! گفتم : داشتی میرفتی از خونه بیرون مجبور شدم بگیرمت که نری بتونم بات حرف بزنم . گفت : الان حرفاتو زدی ؟! گفتم : قول میدی ولت کنم نری ؟ گفت : نرم ؟! باید برم سر کار ، گوشیم جا مونده بود ، اومدم گوشیمو ببرم . گفتم زینب قول میدی به کسی نگی ، به خدا آبروم میره واسه چیزی که هیچ اذیتی توش برای تو نداشتم . گفت نداشتی ؟!! الان من اون شورت ها رو چه جوری دیگه بپوشم ؟ همه رو باید بندازم دور ، کل لباسای منو کثیف کردی ! گفتم همه رو خودم برات میخرم ، فقط تو چیزی نگو . گفت : لازم نکرده ، همین مونده تو بری برای من شورت بخری ! نمیدونم چرا خندم گرفت ! گفتم آره راست میگی ، اصلا هر چی تو بگی ، من همون کارو میکنم . فقط امروز رو فراموش کن . کل حرفامون رو تو حالتی میزدیم که زینب رو از پشت بغل کرده بودم و سفت گرفته بودمش که در نره و اگه خواست بازم جیغ بزنه جلوی دهنش رو بگیرم . آروم گفت سینا میگم فعلا ولم کن تا در موردش تصمیم بگیرم . آروم آروم دستم رو از بدنش جدا کردم ، انگار تو یه لحظه هر دومون داشتیم به این نکته فکر میکردیم که این اولین بار بود من این همه مدت محکم زینب رو از پشت بغلش کرده بودم ، اونم لخت ! ما تا اون روز با هم دست هم نمیدادیم . دستاشو آروم گرفتم گفتم جون سینا چیزی نگو . کل زندگی دو تامون گند میخوره توش . گفت باشه ، من میرم ، تو هم برو به ادامه کارت برس ! از خجالت نمیدونستم چه کار کنم ، گفتم من که دیگه عمرا این کارو نمیکنم ، گفت یه سوال ازت دارم ؟ گفتم بگو . گفت چه لذتی داره آخه ، یه شورت چه حسی میتونه آخه به تو بده ؟ تنها جوابی که اون لحظه اومد به ذهنم این بود : نمیخواستم با کسی باشم که خیانت کنم . پرسید : این خیانت نیست ؟!! گفتم نمیدونم اما حداقل بدن کسی نیست … حس میکردم دیگه حق رو داره بم میده ، و بام کنار اومده . گفت میشه جلوی من یه بار این کارو انجام بدی !! جا خوردم ! چند ثانیه مبهوت نگاش کردم . که یه دفعه گفت چیه ؟!! فکر بد نکن ، عمرا اون چیزی که تو ذهنته تو ذهن من نیست. میخوام ببینم چه جوری این کارو میکنی و آخه چه حسی بت دست میده که ارضات میکنه ؟ من که امروز تورو لخت دیدم و یه ساعت از پشت چسبیدی به من ، دیدن حال کردنت هم روش ! گفتم : به خدا روم نمیشه ، بی خیال . بذار برم لباسم رو بپوشم بیشتر ازین شرمنده نشم . گفت : به خدا نکنی به سجاد میگم امروز چه کار میکردی ! گفتم آخه چه سودی داره برات . گفت تا ازت آتو دارم میخوام این کارو انجام بدی . اجبارا گفتم باشه ، روی مبل توی پذیرایی نشستم و شروع کردم مالیدن کیرم تا بلند شه ، زل زده بود به کیرم ، نگاش از حالت شاکی یه کم شیطنت آمیز شده بود ! داشتم ور میرفتم که دیدم از جاش بلند شد رفت تو اتاق ، گفتم احتمالا بیخیال شده که دیدم با دو تا انگشتش شورتشو پرت کرد روی پاهام ! گفت : بیا ، با این شاید زودتر بلند شه ! شک کرده بودم نکنه راضی شده بام سکس کنه ، اما عمرا ! خیلی سجاد رو دوست داشت . فرض رو روی این گذاشتم که کرمش گرفته ! میخواد منو اذیت کنه . شورتش رو روی کیرم انداخته بودم و یا وسط شورتش داشتم جق میزدم ، اما افکار پراکندم اجازه تمرکز واسه ارضا شدن رو ازم گرفته بود . تو افکار خودم بودم و نگام فقط روی کیرم بود . که یهو زینب گفت : اههه ، پس چرا نمیاد ؟! یه آن به خودم اومدم دیدم دارم با شورت زینب جلوی خودش جق میزنم ! این که چی شد که به اینجا رسید واسم مهم نبود . به خدا قسم الان هم تصور اون لحظه واسه خودم سخته ، چه برسه به شما !! اما من هدفم تعریفه نه داستان نویسی مثل مجلوق ها ! بگذریم ! دوست داشتم سر زینب رو بگیرم و بذارم روی کیرم بگم مک بزن ! بخورش ، لیس بزن … ترس بدتر شدن اوضاع چیزی بود که منصرفم میکرد . با خودم گفتم اگه زینب به سجاد بگه یا کس دیگه ، باید ادامه ش رو هم بگه ! ادامش چی بود ؟! تماشای جق زدن من و انتظار واسه لحظه دیدن ارضا شدنم ! یه کم به خودم امید دادم و پاهام رو باز تر کردم و بیشتر روی مبل لم دادم که خایه هام خودشون رو قشنگ نشون بدن . سعی کردم تمام احساسم رو بذارم روی دستام و با کیرم جوری بازی کنم که بتونم نظرش رو از دیدن ، به لمس کردن تغییر بدم . بازی دستم روی کیرم این حس رو بم میداد بزرگترین و کلفت ترین و شایدم حشری کننده ترین کیر دنیا رو دارم ! تمام سعی زینب این بود نگاه کنجکاوش رو به نگاه تمسخر آمیز تبدیل کنه که به من رو نده . اما نمیدونست توی ذهنم دارم چی فکر میکنم ! متوقف کردم جق زدنو ، بش گفتم تا حالا لحظه اومدن آب از داخل سوراخ کیر رو از نزدیک دیدی ؟! گفتم لاقل دور نشین بیا از نزدیک نکاه کن که لاقل یه چیزی دیده باشی ، حالا که کار از کار گذشته ! تو که کنجکاوی کردی ، کامل کنجکاوی کن . سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و یکم اومد جلوتر تا جایی که یک قدم با من فاصله داشت . روی دو تا زانوش نشست و گفت بزن تا بیاد دیگه . گفتم بیا از نزدیک ببین ، نترس کاریت نمیکنم که ! حس دوگانه زینب رو قشنگ میشد فهمید ، دوست نداشت خیانت کنه و کاری انجام بده ؛ از یه طرفم دوست داشت از این آتویی که از من داره کاملا سواستفاده هاشو بکنه و مثلا هرکاری از من میخواد رو براش انجام بدم . رو زانوهاش اومد جلوتر ، جوری که کاملا رسیده بود بین پاهام . شهوت نهفته توی چشماشو دوست داشتم . دلو زدم به دریا ، گفتم من اینجوری آبم نمیاد . گفت یعنی چی ؟ گفتم آخه من استرس دارم ، با این اوضاع با دستام که نمیتونم آبم رو بیارم . ساکت شده بود و داشت کیرم رو برانداز میکرد . دستم رو بردم سمت سرش و شالش رو از سرش سر آوردم ، دیدم هیچی نمیگه و سرش رو انداخته پایین . دو تا دستام رو گذاشتم پشت گردنش و یواش هل دادم سمت کیرم ، تا جایی که لباش رسیده بود جلوی کیرم . دهنش رو باز نمیکرد . آروم گفتم زینب میخوری ؟ چند ثانیه فقط ساکت بود و هیچ کاری نمیکرد . شاید داشت با خودش کلنجار میرفت . لباش رو چسبونده بودم روی کیرم و خیلی آروم فشار میدادم شاید باز کنه دهنش رو که دیدم زبونش رو بیرون آورد و شروع کرد با زبونش با سر کیرم بازی کردن . اولش خیلی آروم سر کیرم رو مک میزد و و با زبونش بازی میکرد باش . منم آروم همراهیش میکردم و سرش رو جلو و عقب میکردم . حس خوبی بود . یه آرامش خاص ، یه جفت لب روی کیرم عقب جلو میکرد . شاید این بهترین حس دنیا بود ! همزمان دکمه های بالایی مانتوش رو باز کردم و یقه بلیزش رو دادم جلو و سینه هاش رو رو از بالای لباسش دید میزدم . آروم دستم رو بردم داخل و از زیر سوتین رد کردم . کل سینه هاش توی دستام بود . دیدم با چشاش داره نگام میکنه . آروم گردنش رو از روی کیرم بلند کردم و یکم آورم بالا . از پیشونیش بوس کردم و آروم لبم رو بردم سمت لباش . روی زانوهاش بلند شد و به لبهام خودش رو نزدیک تر کرد . دوتایی با هم چشمامون رو بستیم و سعی کردیم فقط از حال و هوایی که توش بودیم لذت ببریم . دستای من روی سینه هاش بود و با دستش کیر منو میمالید . لباش رو ازم جدا کرد و روی زمین ، روی کمر خوابید . بین ما فقط سکوت بود و با نگاه همو هدایت میکردیم به چیزی که میخواستیم بگیم . از روی مبل بلند شدم و روی بالای رونهاش نشستم . بلیزش و سوتینش رو بالا دادمو لبام رو روی نوک سینه هاش گذاشتم و شروع کردن به خوردن سینه هاش . فقط به نشونه لذت تکون می خوردو یه آه خیلی آروم چند ثانیه یک بار میکشید . شهوتم صد برابر شده بود . بلیزش رو درآوردم و دستم رو زیر کمرش بردم و یکم بالا آوردمش و سوتینش رو از پشت باز کردم . دستم دور کمر زینب بود و محکم همو بغل کرده بودیم و فشار میدادیم . سرش روی سینه هام بود که دیدم داره نوک سینه هامو با زبون خیس میکنه ! یه کم ازش جداشدمو از لباش بوسش کردم .

انگار سالها بود یه حس عاشقانه بین ما دو تا بوده … چشماشو بسته بود و دوست داشت حس لذتش رو بیشتر به خودش تلقین کنه . آروم کمرش رو روی زمین گذاشتمو شلوارش رو دادم پایین . شورت صورتی با خطهای سفیدش هم با شلوارش تا نصفه اومده بود پایین . آروم در گوشش گفتم : با این شرتت هم … ! تو همون حالت مستی و خماری از شهوت ، یه لبخندی زد و با لحنی که به زور میشد شنید : گفت : پدرتو در میارم … شلوار و شورتش رو در آوردمو خوابیدم روی شکمش . کیرم رو از لای پاهاش رد کردم و شروع کردم به لب گرفتن . آروم پاهاش رو باز کردم و دستم رو بردم زیر کمرش . کیرم رو روی کسش گذاشته بودم و فشار میدادم . انگار چند سال ما با هم سکس میکردیم. همه چیز خوب پیش میرفت . مثل کیرم که راهشو پیدا کرد و آروم آروم داخل کسش رفت .دو تا دستامو زیر کمرش برده بودمو تلمبه میزدم . دوست نداشتم تموم بشه . دستاش دور کمرم بود و پهلوهامو فشار میداد . ازش سوال کردم ، آبم رو کجا بریزم ؟ هیچی نمیگفت ، این همه لذت رو تو عمرم ندیده بودم … دستامو از زیر کمرش در آوردم و کیرمو از تو کسش کشیدم بیرون ، اون موقع ها که با شورتش جق میزدم به سینه هاش نگاه میکردمو آبم میومد . الان وقتش بود ! آبم رو میپاشیدم روی سینه هاش و آروم آه میکشیدم ، اوج لذت من رسیده بود ، چقدر لحظه شیرینی بود . از اول سکس فقط فکرم پیش این بود ارضاش کنم ، ازش پرسیدم تو هم شدی ؟! بی حس افتاده بود ، فقط با سر اشاره کرد آره و با انگشتاش 2 رو نشون داد . بهترین لبخندی که دیدم مال همون لحظه بود . دیوونش شده بودم . بغلش دراز کشیدم و آبم رو که روی بدنش بود میمالیدم روی شکم و سینه هاش . هم من تاخیر خورده بودم هم زینب ! گفتم :غیبت کنیم ؟! پرسید ساعت چنده ؟ گفتم : نزدیک 10 ، با خنده گفت بگیر بخواب . ساعت گوشیم رو روی دو ظهر گذاشتم و بغلش کردم و چشمامو بستم …

نوشته: سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها