داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

دختر نرمی که خواب بود

می دونم همه می گن داستاناشون واقعیه و خب تعداد زیادی اش غیر واقعی. اما به نظر شما، بالاخره یه نفر توی ایران یه خاطره ی سکسی عجیب براش پیش نیومده؟ خب اون آدم احتمال نداره بنویسدش؟ ممکنه من اون فرد باشم، نمی تونم ثابت کنم؛ ولی احتمالش رو در نظر بگیرین.

شروع این داستان خیلی عجیبه، اگه می خواستم داستان رو خودم بسازم قطعا این قدر غیر قابل باور نبود. من یه دختر خاله دارم به اسم شیما که کلا دختر آزادیه، یعنی برخلاف اغلب فامیل که تا حدی مذهبی هستن، این طور نیست. از لحاظ ظاهری هم اندام خیلی خوبی داره، صورت خوشگل و چشمای گیرا، پاهاش کشیده، سینه های خوش فرم که همیشه خطش دیده می شه و باسن پر و تپل. خلاصه مدت طولانیی فانتزی سکس با شیما رو داشتم. موقعی که این داستان اتفاق افتاد اون 17 و من 19 ساله بودم. خونه ی ما دو طبقه است، وقتی مهمونی از شهر دیگه ای می آد، معمولا پایین می خوابه. تابستون بود از کلاس کنکور اومده بودم، قرار بود حدود ساعت 3-4 صبح، دو تا خاله هام و بچه هاشون برسن به شهر ما. من شب از خوشحالی که شیما داره می آد خوابم نمی برد و از شدت شهوت برنامه می ریختم که توی خواب هم که شده یه جوری باهاش حال بکنم. اما متاسفانه هر جور که بود از خستگی خوابم برد.

فرداش که بیدار شدم یادم افتاد کیفم طبقه ی پایینه، رفتم برش دارم، دیدم شیما، وسط دو تا خاله ام توی حال خوابیده به پشتش خوابیده، پاهای خوشگلش زیر ملافه بودن، اما کف پاهاش بیرون بودن و انگشتای خوشگلش بهم چشمک می زدن، یه لحظه احساس کردم فقط می خوام بوسشون کنم. نمی دونم واقعا چی توی مغزم می گذشت، ولی اگه تجربه شو داشته باشین می فهمین شهوت باعث چه حماقتایی می شه، خلاصه با یه مغز خالی، رفتم به سمتش، خوشبختانه خاله هام هر دو، روشون به سمت دیگه بود و اگه بیدار می شدن در لحظه ی اول منو نمی دیدن. اول ملافه رو کنار زدم، تی شرتش یکم پایین اومده بود و قسمت زیادی از سینه هاشو می دیدم، دوست داشتم توی یه اتاق خالی باهاش باشم و تا شب فقط ببوسم و گازشون بگیرم. از طرف دیگه هم، گوشه ی تی شرتش بالا بود و ناف خوشگلش دیده می شد. نوازشش چه قدر لذت بخش می شد! خیلی آروم دستمو روی بخش برهنه ی شکمش کشیدم اصلا تکون نخورد؛ این دفعه محکم تر دست کشیدم و دور نافشو ناز کردم، بازم تکونی نخورد؛ اما یهو ترس برم داشت، رفتم سمت دیگه ی اتاق کیفمو بردارم و به همین بهانه ببینم کسی بیدار شده یا نه.

ظاهرا خواب شیما خیلی سنگین بود و خیلی توی خواب قلت می زد از شانس خوب من همون لحظه، یه تکون خورد و روی پهلوش خوابید. خیلی دوست داشتم پاهاشو ببینم، اما یه شلوار بلند و نازک پوشیده بود. دوباره شهوتی شدم اومدم کنارش نشستم، یه انگشت از روی شلوار روی باسن نرمش کشیدم بازم تکون نخورد، لپ بالای باسنشو فشار دادم، دوباره محکم تر فشار دادم باسنش با این که خیلی نرم و لطیف بود اما شل نبود و فشار دادنش حال می داد. یه دفعه مثل وحشیا شلوار صورتیشو از روی باسنش کنار کشیدم، یه شورت زرد ضمخت پاش بود اونو هم کشیدم پایین، یه باسن خوش رنگ نرم جلوم بود، بدن شیما کلا سبزه بود اما دیدم باسنش روشن تره. دوباره لپ بالاشو فشار دادم، خیلی محکم، لذتش فوق العاده بود، سرمو فرو کردم و محکم لای باسنشو بوس کردم. یهو باسنش تکون خورد و تازه عقلم سر جاش اومد، نمی دونم شورتشو بالا کشیدم یا نه اما شلوارش هنوز پایین بود، دویدم کیفمو برداشتم درو باز کردم و پریدم بیرون. اصلا نمی دونستم چه اتفاقی افتاده! هنوز خواب بود؟ منو دید؟ اگه بفهمه ناراحت می شه یا خوشش می آد؟ به کسی می گه؟ خلاصه تمام وجودم در اضطراب بود، تا جایی که از اضطراب زیاد تصمیم گرفتم کلا به قضیه فکر نکنم. رفتم توی حیاط بعد از ده دقیقه، منتظر آژانس. یهو شنیدم یه صدای کاملا خوابالو گفت سلام آرش! دیدم شیماست که هنوز همون جا خوابیده و چشماش پف کرده ان! بازم نفهمیدم فهمیده یا نه، اما گفتم کاش نمی فهمید اون من بودم و توی حیاط نگاهم نمی کرد. داستانو دیگه کش نمی دم و خلاصه می کنم، رفتم کلاس و برگشتم، بعد از سلام و احوال پرسی رفتارش کاملا عادی بود احساس کردم واقعا نفهمیده. ظهر که همه خوابیدن، شیما با نرگس، دختر خاله ی دیگه ام(12 ساله) رفتن تو اتاق در اتاق تقریبا بسته بود اما وقتی داخلو نگاه کردم دیدم نرگس داره پای شیما رو فشار می ده. البته واضح بود حرکت جنسی چیزی نیست، اما انگار نمی خواستن کسی نبینه. یکم نگاه کردم بعد رفتم طبقه ی بالا، وقتی برگشتم، دیدم همه خوابن، باز فکر تکرار نقشه ی صبح به سرم زد و رفتم توی اتاق، دیدم شیما بیداره و نرگس خوابیده، گفتم ماساژ می دادین؟ با لحنی که انگار لو رفته گفت آره خسته شدیم تو مسافرت، گفتم خب اصلا نرگس بلد بود؟ گفت نه! گفتم باشه پس بخواب من ماساژ بدم گفت باشه و خوابید یکم کمرش رو مالوندم، شونه هاشم همین طور، یکم دستمو زیر تی شرتش بردم و پوستشو مستقیم لمس کردم، البته از کمر جرات نکردم بالاتر برم ولی ماساژم از مشت و مال به نوازش خیلی آروم پوست لطیفش تبدیل شده بود. چند بارم پایین پاچه های شلوارشو بالا زدم و از پایین پا ناز کردمش. راستش حتی توی فکرم بود کم کم تی شرت و شلوارشو در بیارم به بهونه ی ماساژ، اما کم کم سر و صدا شد و فهمیدم بقیه بیدار شدن و دست کشیدن. دو روز گذشت و من هر شب در اوج شهوت می سوختم، می گفتم کاش سینه هاشو هم دید زده بودم، کاش یکم بیش تر با باسنش بازی می کردم حتی کسشو می خوردم و عصبی بودم. اینم بگم که کلا صبا دختر لوس و سوسولیه و همیشه می گه مریضم، اون روزم همه ی خونواده رفتن باغ، اما اون گفته بود مریض و موند، منم که فهمیدم اون می مونه، درسو بهونه کردم و گفتم می مونم.(البته طبقه ی بالا بودم و اون طبقه ی پایین) وقتی همه رفتن می دونستم که تیر آخره یا به نتیجه می رسم یا کاملا اعصابم خورد می شه دوست داشتم گردنش، لپش، لبش، پاهاش، سینه و باسنشو بوس کنم و بعد با شیما ارضا بشم. یه کاندوم از قبل واسه روز مبادا داشتم گذاشتمش توی جیبم و به سمت سرنوشت حرکت کردم. درو باز کردن، یه پتو روی خودش انداخته بود و روی شیکم خوابش برده بود، کف پاهاش به سمت در بود می خواستم بگیرم فشارشون بدم و بوسشون کنم بهش نزدیک شدم، هنوز منو ندیده بود. یعنی یهو برم پاهاشو بوس کنم و قربون صدقه اش برم؟ آخه موقع ماساژ به هیچ کاری اعتراض نکرد! یا برم پتو رو پرت کنم اون طرف، بچرخونمش، شورتشو در بیارم، محکم روی باسنش بکوبم تا جیغش در آد؟ نه گناه داره، نمی خوام وحشی باشم! پس اگه نمی خواست بهم بده چی؟ یا این که مثل اول یواشکی باهاش ور برم؟ اصلا شاید بیدار نشد! دیگه فکری به ذهنم نمی رسید… رفتم جلو اول پتو رو کنار زدم، یه شلوارک کوتاه پاش بود پاهاش یکم عرق کرده بودن، رنگ روشنش مثل باسنش بود مثل دیوونه ها یکم به پاهاش دست کشیدم و بعد فشارش دادم، آروم می بوسیدم و می رفتم بالا، از انگشتای کوچولوش شروع کردم تا رسیدم به رونش ووویی تپل و خوشمزه! دستامو روی دو تا پاش می کشیدم. هنوز کمر و بالاتنه اش زیر پتو بود، پتو رو کامل پرت کردم اون طرف! با خودم گفتم باسنتو بوس می کنم! کوستو می کنم شیما حتی اگه بیدار شی! یه تاپ پوشیده بود که به بدنش چسبیده بود. روی بخشی از کمرش که دیده می شد زبون کشیدم… یهو تکون خورد و برگشت، پریدم عقب، گفت: چی کار می کنی چندش؟ (چند تکیه کلامش بود واسه همین یکم آرامش پیدا کردم) گفتم: هی…چی، فکککککر کردم گرما زده شدی بیهوش شدی گفتم چِچِچِک کنم سالمی؟! گفت ای بابا بذار بخوابم! حالم خوب نیست ول کن! نمی دونستم واقعا خنگه، یا دلش واسه ام سوخته و می خواد طبیعی اش کنه؟ فورا سو استفاده کردم، گفتم الان یه ماساژ لازم داری، بذار این دفعه حسابی حالتو جا می آرم! گفت مطمئنی واسه ام خوبه؟ (مریضی اش فقط سردرد بود 😐 ) گفتم آره بابا واسه سردرد بهترین کاره! گفت خب پس بیا، مرسی! بهشت بود؟ بدون رودرواسی انگشتای پاشو گرفتم فشار دادم و شروع به مالیدن کف پاش کردم و رفتم بالا تا رسیدن به روناش، به نحوی کاملا شهوتی روناشو مالوندم باسن تپلوش تو چشمش بود! اما فاکتور گرفتمش و دستمو زیر تاپش فرو بردم یکم ماساژش دادم و گفتم دستاتو بیار بالا! گفت چرا؟ گفتم ماساژ از روی لباس دیوونه؟؟ یه جوری گفتم که مجبور شد واسه این که استایل روشنفکری اش بهم نخورده رضایت بده! تاپشو در آوردم و شروع کردم آروم آروم کمرشو ناز کردم و مالوندم، دیگه ماساژ در کار نبود، از روی شهوت شونه هاشو فشار دادم تا بدنش شل و شل تر بشه. گفتم می خوای ماساژت فقط همین جوری باشه یا می چرخی؟ از ترس این که سینه های خوشگلشو با چشمام نخورم، گفت همین خوبه، گفتم باشه پس…این اذیت می کنه! و بند سوتینشو باز کردم و کنارش رها کردم، گفت لازمه این؟؟ گفتم آره اگه مشکلی داری ببندم؟ گفت نه بابا! منم ادامه دادم، شیما با کمر لختش جلوم خوابیده بود، سینه هاشم از بغل بیرون زده بود. فقط داشتم نازش می کردم، لذت بخش بود اما نمی دونستم چطور پیش روی کنم. یکم آروم دستمو بردم سمت سینه هاشو یه انگشت زدم و کشیدم عقب، یه لحظه تکون محکمی خورد اما چیزی نگفت. کارمو تکرار کردمو و یه نیشگون بدون درد سریع گرفتم، بدنش منقبض شد اما نمی دونست چی بگه، دو بار دیگه کارمو تکرار کردم، وقتی مطمئن شدم، اون بخشی از سینه هاش که در دسترس بود رو تو دستم نگه داشتم و ناز کردم، کم کم فشار دادم. یه ناله ای ازش در اومد: نکن … گفتم مشکل داری؟ گفت نه… صداش خوب در نمی اومد، فهمیدم که شهوتی شده اونم. کم کم دستمو بیش تر فرو بردم و کل حجم سینه های لطیف و برجسته شو داشتم فشار می دادم، یه ناله ی خفیفی می داد… سرسینه هاش به دستم می خورد اما جرات نداشتم باهاشون بازی کنم. گفت کافیه دیگه، خیلی ممنون! گفتم نه، پاهات مونده گفت پاهامو ماساژ دادی دیگه! گفتم نه بذار اینو درش بیارم … دستمو لبه ی شلوارکش گرفت و یه دست دیگه مو به بهانه ی این که می خوام بندشو باز کنم، یکم به کوسش مالوندم، مثل برق گرفته ها پرید گفت نه بابا الان دیگه راحت شدم، فکر کنم بیش تر از این خوب نباشه! گفتم آها تو اعتقادات مذهبی داشتی؟ ببخشید، کاش زود تر می گفتی! گفت نه مشکلم اون نیست … اصلا ولش کن باشه درش می آرم. شلوارکشو خودش در آورد تا دستمو دراز نکنم، بندشو باز کرد، تا زانو کشیدش پایین و دوباره روی شیکم خوابید. یه شورت صورتی لطیف بود این دفعه، باسن تپل مپلش خوب اون تو آروم گرفته بود، قصد داشتم آرامششو بهم بزنم. هیچ ایده ای از ماساژ باسن نداشتم، دستمو روی لپاش گذاشتم و فشار دادم، یه لحظه از شدت هیجان احساس کردم آبم داره می آد! اما خوشبختانه متوقف شد. آروم باسنشو فشار می دادم و مثل یه فنر بر می گشت به جای اولش، با این فرق که لطیف و تپل بود! می خواستم کم کم دستمو ببرم سمت کوسش، اما دیگه تحملی واسه بازی نداشتم. از بالا توی شورتش دست بردم و پوست باسنشو مثل بار اول نوازش کردم، یهو گفت: بسه! بی خیال دیگه! اما تکون نمی خورد گفتم خودتو نگران نکن شورتو محکم کشیدم پایین، گفت چشمتو ببند و دستشو آورد تا شورتشو بکشه بالا و شروع کرد به زور زدن! یه لحظه دلم واسه اش سوخت اما ضعفش لذت بردم. پاهاشو محکم منقبض کرد تا کوسشو نتونم ببینم. گفتم ببین واقعا دوست نداری؟ گفت ولم کن! گفتم، دلیلت چیه آخه؟ گفت نمی خوام بدنمو ببینی! گفتم بدون اعتقاد مذهبی چرا نمی خوای لذت ببریم؟ چیزی نگفت، دستشو شل کرد و گفت باشه پاهاشو شل کرد و روی کمر چرخید. پریدم لباشو بوسیدم، لپاشو می خوردم و می گفتم هام هام! باورم نمی شد! شیما فانتزی من بود و الان لخت تو بغلم خوابیده بود. اول وسط سینه های خوشگلشو بوس کردم بعد با دستام دوباره باهاشون بازی کردم و این دفعه سرسینه هاشو به آرومی ناز می کردم و آه و اوه می کرد. تحت فشار بودم و از ارضا شدن نگران بودم، می خواستم از همه ی بدنش استفاده کنم، اومدن پایین و شیکم و ناف خوشگلو بوس کردم، باورم نمی شد من تا حالا حتی دختری رو نبوسیده بودم و الان یه دختر کاملا لخت رو می خواستم بکنم، دست و پا و رون و باسنشو بوسیدم. گردنشو خوردم و دوباره رفتم سمت سینه هاش و بوس گرفتم و گاز زدمشون! آخش بلند تر شد! گفتم یه فانتزی دارم من، می شه باسنتو کتک بزنم؟ گفت باشه، منم دوست دارم! چرخید، اول سریع شلوارمو کشیدم پایین و کاندومو جایی که باید می ذاشتم قرار دادم. بعد پریدم روش، تق! خندید گفت، زورت همین بود؟ یکم محکم تر زدم گفت وویییی، و بازم خندید! محکم زدم شق صدا داد، گفت آی آی گناه دارم … معلوم بود که بازم می خواست … دوباره زدم و باسنش یه تکون خیلی خوشمزه خورد. باسنشو یه گاز گرفتم و بعد واسه جبران کارام بوسیدم و ناز کردم و گفتم ببخشید! اونم با صدای مظلومانه و کودکانه و غمگین می گفت، باشه می بخشم … ولی باسنم درد داره … . گفتم می خوام بخورم کوستو! پاهاشو باز کرد، دهنمو گذاشتم وسطشو لیس زدم، صدای اوخ اوخش شدید و شدید تر می شد، من واقعا تجربه نداشتم و غریزی کار می کردم ولی انگار بهش ساخته بود. گفتم می خوام موقع ارضا صورتتو ببینم، گفت پس با دست حال بده، قبول کردم و بعد که گفت دستمو کجا بذارم، تو بغلش خوابیدم، آروم شروع به فشار دادن کوسش کردم، چشمای خوشگلش بسته می شد و می گفت ووووویییی و به سمت من خم می شدم. دیگه داشتم منفجر می شدم، گفتم ساک می زنی؟ گفت نه پرده ندارم. کنجکاو نشدم. از خدا خواسته اول پاها و رونشو مفصل بوسیدم و ناز کردم، بعد کیرمو آروم آروم فروع کردم تو کوسش، گفت همزمان بمالش، به حرفش گوش کردم و شروع کردم به عقب جلو کردن، حدود 3 دقیقه عقب جلو می کردم و اون می گفت آرش، خیلی خوبه! وویویییی! مرسی! دوست نداشتم آبمو روش بریزم پس لحظه آخر شلوارمو کشیدم بالا. احساس کثیفی بهم دست داد. اما ارضا شده بودم و لذت این سکس غیر عادی برام قابل وصف نبود. بعد از اون، دیگه سکسی نداشتیم، اما احتمالا این تابستون دوباره می بینمش و الان که دارم می نویسم، شدیدا چشم به راه اعضای برجسته ی بدنش هستم! دو نکته: 1-دوستان من بازم می گم این داستان واقعی بود، شاید این که کسی موقع این که شورتش به زور پایین کشیده شده با استدلال قانع بشه، عجیب باشه (و البته هست!) و این که آدم بره وسط دو تا خاله اش، دختر خاله اش رو بمالونه عجیب باشه، اما واقعا همچین شخصیتا و افرادی غیر ممکن نیستن، بالاخره توی کشور به این بزرگی ممکنه یکی اش واقعی باشه و ممکنه یکی شون این داستانو نوشته باشه. در هر صورت متاسفان راهی برای اثبات ندارم و فقط می تونم از احتمالات صحبت کنم. 2-درسته این ماجرا برای من لذت بخش بود، اما اصلا از کاری که کردم دفاع نمی کنم، البته سکس با کسی که رضایت داشته باشه(و سلامت عقلی داشته باشه)رو کار بدی نمی دونم؛ اما واقعا نمی تونستم حدس بزنم شیما از مالیده شدن حس بدی نداشته باشه. که خوشبختانه نداشت. منتظر نظراتتون هستم

نوشته: یک-نفر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها