داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فرزانه، مادرزن ترگل ورگل من

این داستانی که میخوام براتون بنویسم برمیگرده به دو سال پیش که منو مادر زنم باهم رابطه داشتیم داستان از اونجایی شروع شد که وقتی من رفتم خواستگاری زنم که از فامیل های مادر و پدر مون بودن همه مسائل زندگی زنمو میدونستم که مادرشو تو چهار سالگی از دست داده بود و خاله خودش با باباش ازدواج کرده بود بعد از مرگ مادرش خاله اش ی جورایی به جای مامانش بود .مادر زنم زمان ازدواج ۲۵ سالش بود با پدر زنم ازداوج کرده بود تر گل و ور گل به شدت سکسی و شهوتی بود همیشه ام میگفت به زور منو به این پیر مرد دادن من خواستگار زیاد داشتم از این حرفا .من زمان نامزدی سرباز بودم هرزگاهی به هم پیام میداد درد دل میکرد ی جورایی ازش خوشم اومده بود هیکل ردیفی داشت بعضی وقتا میرفتم خونشون زمان نامزدی لباس های چسبانک میپوشید سینه های بزرگ سکسی داشت من که نگاش میکردم شهوتی میشیدم .ی روز بهم پیام داد گفت ی مشکلی دارم که میخوام بهت بگم ولی دوست دارم ۶ ماه از ازدواجت بگذره بعد بهت بگم خلاصه انقدر بهش اصرار کردم که بگو ماجرا چیه نگفت تا یکی دو ماه بعد بازم همون مشکلو گفت منم دیگه گیر سه پیچ دادم که بگه خلاصه شروع کرد به گفتن که من از لحاظ سکس ارضا نمیشم شوهرم نمیتونه تو این مدت باهاش بودم نیازمو برطرف کنه منم مونده بودم چی بهش بگم گفنم قرص بخوره اسپری مصرف کنه ولی اون هی دلیلی می اورد که نمیشه پیره قلبش درد میکنه نمیشه قرض بخوره منم جرات نکردم چیزی بگم ولی با این حال تو سرم یکی می گفت پیشنهاد بده شاید قبول کنه که من نیازتو برطرف می کنم ولی نگفتم دیگه دید منم هیچی نگفتم کلا ازم نامید شد ولی تا عروس هی با ادا و اطوارش منو حشری می کرد منم تو خیال خودم باهش بودم .
خلاصه عروسی کردم می اومد خونمون حسم خیلی بهش زیاد تر شده بود بعد از دو سال از زندگی مشترکم که میگذشت ی روز بهش پیام دادم سر شوخی باهش باز کردم اونم کم نمی اورد شروع کرد شوخی های سکسی یواش یواش دیگه همه چیز بهم گفتیم بهم گفت برای چی میخای باهت انقدر راحت بشم منم گفتم که ازت خوشم اومده اونم گفتم راستشو بخوای منم ازت خوشم اومده تو شب عروسیم انقدر بوسم کرد میگفت اون شب گفتم کاش مال من باشی نگام کردی منم بهت حس داشتم حتی زمانی که بهت گفتم شوهرم نمیتونه منو ارضا کنه خواستم ببینم چی میگی حرفی نزدی منم چیزی نگفتم خلاصه تو پیام قرار شد ی قرار دو نفره باهم بزاریم.من ی حس خوبی داشتم هم ی حس که نکنه ضایع ام کنه میترسیدم .اون روز پیام دادنمون تا چهار صبح طول کشید اخرای پیام دادنمون بود که گفت میخوام سوپرایزت کنم اصلا انتظارشو نداشتم تو واتساپ چن تا عکس از ممه های تپل و خوشمزه اش برام فرستاد باورم نمیشد که منم دارم ممه هاشو نگاه میکنم چقدر حسرت میخورم که ی روزی نوک سینه هاشو ببینم اونم در قبالش عکس کیرمو خواست منم براش فرستادم خیلی کیف کرد چن روز گذاشت با پیام در ارتباط بودیم شوهرش میرفت سرپل زهاب برای کار.روز موعد رسید زنمو بردم خونه خواهرش اونم قرار شد بعدظهر ساعت سه تو خونه خودم همدیگرو ببینیم توی پوست خودم نمیگنجیدم بدنم داغ شده بود .با ماشین پرایدش اومد در خونم از پنجره نگاهش می کردم درو براش باز کردم داشت از پله ها بالا می اومد نفسم حبس شده بود ارزوی این زمان داشتم حتی توی خوابمم نمیدیدم که روزی ببینم میخوام بغلش کنم .در حال باز کردم اومد تو ی سلامی کردیم همو بغل کردیم لبم گذاشتم رو لباش این قطعی زدها میخوردم خودش شوکه شده بود وااایی دستمو میبرم به کمرش روی سینه هاش چه لذتی داشت کیرم داشت میترکید ضربان قلبم رو هزار بود دستشو گرفتم بردم تو اتاق شروع کردم به کندن لباس هاش اولش ناز میکرد با خنده میگفت کدوم دیونه ای مادر زنشو می کنه من تو عالم خودم بودم دکمه های مانتوشو باز میکردم با اینکه چهل سالشه ولی انگار ۲۵ سالشه ی سوتین قرمز پوشیده بود دیونه ام کرده بود لباششو در اوردم فقط سوتین شورتش مونده بود شروع کردم به خوردن لبای سکسیش ااااااخ نگم براتون چه کیفی داشت سینه های بزرگشو می مالیدم میگفت کیف میکنی با این سینه ها منم میگفتم ارزوم بوده ی روز بخورمشون شکمشو بوس می کردم دیونه اش کرده بودم ی صحنه ای دیدم براتون اتفاق بیفته وقتی شورتشو پایین اوردم چه کوس تر گلی داشت از اون کوس تپل ها که دوس داری فقط نگاش کنی تا کوسشو دیدم بدون هیچ درنگی شروع کردم به خوردن کوسش چقدر خوشمزه بود لامصب بوی بهشت میداد بعد از کلی حال باهم گفتم میخوام بکنمت میگفت نه فقط حال کنیم خوابیدم روش در گوشش یواش یواش میگفتم بکنم اونم ی خنده ای ملیح میکرد با عشوه میگفت نه کیرمو فرو کردم تو کوسش دیگه هر دومون تو حال خودمون نبودیم انقدر بهمون خوش گذشت دو بار ارضا شد کیرمو میگفت چقدر سفته کیف میکرد …بقیه داستان در قسمت بعد

نوشته: نیما

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها