سلام ، این داستان کمی طولانیه ، اما چون نمیخوام واقعی بودنش از بین بره و بره تو جمع این داستانای مسخره و توهمی ، همه چیز رو مو به مو تعریف میکنم تا لذت ببرید …
من فرزادم ، بیست و شش سالمه و با قدی 185 سانتی متری و وزنی 87 کیلویی و ساکن تبریزم . یه خواهر دارم به اسم فرزانه ، حدود دو سال از من بزرگتره ، با قدی حدود 172 و وزنی متناسب ، پوستی برنزه ، سینه های خوش استیل و کون خیلی خیلی خیلی زیبا . تقریبا تمام پسرای فامیل خواستگراش بودن ، اما بالاخره پارسال با دوست پسرش که اسمش مهدی هست ازدواج کرد . حدود یک ماه از ازدواجشون میگذشت که اومدن خونه ما ( من و همسرم حدود سه ساله ازدواج کردیم ، همسرم سارا حدود 170 قدشه و پوستش سفیده و خیلی خیلی مذهبی ) ، بعد از خوردن شام نشستیم پای دیدن فیلمی که داشت از شبکه ام بی سی پرشیا پخش میشد . من تمام مدت متوجه نگاه های خاص مهدی به همسرم سارا شده بودم ، اما هیچ فکر منحرف کننده ای به ذهنم نمی رسید و به هیز بازیش عکس العمل نشون نمیدادم . از طرفی هیچ حس خاصی نسبت به فرزانه هم نداشتم . حدودای ساعت 12 بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم . رخت خواب فرزانه و مهدی رو تو حال انداختیم و خودمونم تو اتاق خوابمون خوابیدیم .
نصف شب بود که تصمیم گرفتم برم دستشویی ، بدون اینکه چراغ ی روشن کنم آروم در اتاق رو باز کردم و اهسته قدم برداشتم تا رسیدم دم در دستشویی ، یه لحظه حال رو نگاه کردم که با نور آکواریوم روشن بود و میشد دید زد ، دیدم فرزانه با یه سوتین خوابیده و دست مهدی رو سینه ی فرزانست ، اما خواب خوابن … سریع چشمم رو برگردوندم و رفتم دستشویی … موقع برگشتن دوباره یه نگاه کوچیک کردم ،دیدم با شنیدن صدای در دستشویی ، به خودشون اومدن و پتو رو کشدین روشون … منم بی خیال شدم و رفتم کنار سارا دراز کشیدم … اما تمام شب تصویر بدن فرزانه جلوم رژه میرفت . یجورایی دوست داشتم سکس فرزانه و مهدی رو از نزدیک ببینم … اما نمیدونستم چجوری ؟باید چیکار کنم ؟ گناه نداره ؟ زشت نیست ؟فرزانه بفهمه با این حالت دیدمش دنیا رو سرش خراب میشه ، چه برسه به اینکه بزاره سکسش رو ببینم ! خلاصه اون شب گذشت و حدود یکماه بعد قرار شد ما چهارتا باهم بریم کیش
بساط و جمع و جور کردیم و حدود 20 شهریور بود که رسیدیم تو هتلی که از مراکزخرید هم خیلی دور بود ، و مستقر شدیم . مسئول رزویشن گفت که متاسفانه تور شما فقط یه اتاق چهار تخته رزور کرده و ما هم الان نمیتونیم کنسل کنیم . چون اتاق دو تخته نداریم . بعد از کلی دعوا و اعصاب خوردی قرار شد دو شب اینجا بخوابیم و دو شب دیگه رو اتاق جداگونه بدم بهمون . رفتیم ساکارو جابجا کردیم و قرار شد کمی استراحت کنیم و عصری بریم خرید و گردش . فرزانه به محض ورود به اتاق گفت به بههه ، حالا من راحتم و میتونم هر لبااسی بپوشم ، اما ساراا جون تو نمیتونی ! مهدی بهت نا محرمه … سارا هم لبخندی زد و چیزی نگفت . مهدی رفت دوش بگیره ، من و سارا هم تو تخت های جداگونه خوابیدیم . من خوابم نبرده بود که چشمم به انتهای سوئیت افتاد ، دیدم فرزانه داره لباساشو عوض میکنه و چون فکر میکنه ما خواب رفتیم ، اصلا پشتشو نگاه نمیکنه . تمام حواسم بهش بود … آروم مانتوشو در آورد ، یه تی شرت سفید تنش بود که با پوست تیره اش خیلی هارمونی متضاد جذابی داشت . تی شرت رو در آورد . بند سوتینش رو هم باز کرد که با اینکار سینه هاش افتادن و کامل میشد از پشت سایزشونو حدس زد . بلافاصله از ساک یه تاپ قرمز در آورد و بدون بستن سوتین ، تاپ رو تنش کرد … بعد دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد ، خم شد تا شلوار لی هم که پاش بود رو در بیاره ، با این کار کونش قشنگ نمایان شد و شرت مشکی رنگی که تو کونش گم شده بودم بیشتر آدمو تحریک میکرد ، بعد بلافاصله یه دامن مشکی کوتاه در آورد و پوشید . تو همین زمان مهدی در حموم رو باز کرد و حوله خواست . فرزانه گفت سییس ، بچه ها خوابن بیا بیرون اینجا خودتو خشک کن ، گرمه . مهدی لخت مادر زاد اومد بیرون و یه لحظه مارو نگاه کرد ، نمیدونم متوجه باز بودن چشم من شد یا نه ، بلافاصله برگشت و پشت به ما کرد . کیرش بزرگتر از کیر من بود ولی جالبیش اینجا بود که راست کرده بود و کیرش سیخ سیخ وایستاده بود . فرزانه حوله رو داد بهش و لباساشم گزاشت اونجا ، خواست بیاد دراز بکشه که مهدی دستشو گرفت و برش گردوند ، یه لب نیم دقیقه ای ازهم گرفتن که من با نگاه کردنش کیرم از جا کنده شد … بعد فرزانه دستش رو برد سمت کیر مهدی و یکم جلو عقب کرد ، بعد یهو ول کرد و با سرش مارو نشون داد و سریع اومد رو تخت کنار ما که تخت دو نفره بود دراز کشید . مهدی هم بعد از چند دقیقه اومد و کنارش دراز کشید . ساعت حوالی 4 بود که بیدار شدیم و سارا رفت دوش بگیره . مهدی گفت میره لابی هتل تا کافی بخوره ، فرزانه هم گفت تو برو ، من با فرزاد اینا میام . سارا رفت حموم و من و فرزانه همچنان دراز کشیده بودیم که فرزانه گفت : اگه میخواین شما امشب تو این تخت دو نفره بخوابید ها ، گفت نه بابا ، الان وقت شماست ! ما سه ساله با هم میخوابیم … اینو که گفتم فرزانه یه لبخندی زد و گفت : من اصلا تخت دو نفره دوست ندارم ، عوضش سارای شما تخت دو نفره دوست داره … منم بدون هیچ فکری گفتم منم تخت یه نفره دوس دارم ، فرزانه یهو برگشت گفت : پس نتیجه میگیریم باید سارا و مهدی رو تخت دو نفره بخوابن ، من و تو رو تختای یه نفره … من خندیدم و گفتم : دیوونه ، من غیرتی ام هااا ! گفت اره ، معلومه ، میزاری خواهرت با یکی دیگه بخوابه … کاملا معلومه … گفتم دیگه بسه فرزانه ، دوس ندارم این بحثو ، گفت باشه بابا بی جنبه … پاشو برو زنت الان حولشو میخواد … یهو گفتم : خب منم بهش میگم بیاد بیرون ، چون بیرون گرمه … لباساشم میدم بپوشه ، بعدشم یه کارای باهم میکنیم … فرزانه متوجه منظورم نشد و بلند شدم سریع رفتم دم در حموم ، اما از دور که نگاش میکردم ، دیدم رفته تو فکر و لبخند مرموزانه ای تو لب داره … تو همین لحظه سارا در حمومو اروم وا کرد گفت : فرزاااد ، گفتم جانم ، اینجام ، گفت میشه حولمو بدی ؟ همینو که گفت دیدم فرزانه پتو رو کشید رو سرش !!! گفتم بیا بیرون فرزانه خوابه ، همینجا خودتو خشک کن و لباساتم بپوش … سارا هم قبول کرد و اومد بیرون و پشت به فرزانه ایستاد ، منم که یه چشمم به فرزانه بود و یه چشمم به سینه های خوش فرم سارا که هر وقت میخورمشون برام تازگی دارن ، حوله رو از دست سارا گرفتم و خودم موهاشو خشک کردم ، یهو حسی بهم گفت فرزانه داره از زیر پتو نگاه میکنه … نیمدونم شیطونه چجوری رفت تو جلدم که یهو حوله رو انداختم زمین و لبای سارا رو محکم گرفتم با لبام … سارا هم خوشش میومد و هم نگران بود فرزانه چیزی ببینی ، با دستش هلم میداد اما من ول نمیکردم … تو همین حالت دست سارا رو گرفتم و بردم سمت کیرم که از روی شلوار ورزشیم شدیدا نمایان شده بود ، اونم دقیقا مثل فرزانه یکم بازیش داد بعد گفت :اهههههه ، احمق زشته ، سریع لباساشو تنش کرد و رفت از پنجره سوئیت بیرونو نگاه کرد ، گفت دیگه داره هوا کم کم تاریک میشه ها ، فرزانه رو بیدار نمیکنی ؟ تا الان مهدی صد تا کافی خورده ، منم دو بار فرزانه رو صداش کردم ( شنیدین که میگن اونی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد ؟ ) بعد از چند تا تکون و صدا زدن بالاخره بیدار شد . همه رفتاراش طبیعی بود . سریع یه مانتو از رو همون تاپش تنش کرد و یه شال خوشگل سرش کرد …من و سارا هم حاضر شدیم و رفتیم پایین . مهدی گفت تاکسی گرفتم ، بدویید پس کجایین شما ؟ رفتیم بشینیم تو تاکسی ، به مهدی گفتم شما بشینید جلو ( بزرگتر بود ) منم عقب نشستم وسط فرزانه و سارا … سارا سمت چپم بود و فرزانه سمت راستم . تو مسیر اروم دستمو گزاشتم رو دست فرزانه و گفتم خوش میگذره کیش ؟ گفت هنوز که کاری نکردیم ، بزاار برسیم ، بعد ! من فشار دستمو بیشتر کردم و دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده اما چون ترسیدم سارا شک کنه ، دستمو برداشتم . رسیدیم و کلی خرید کردیم و برگشتیم هتل . بازم با همون ترتیب نشستیم و اینبار چون هوا تاریک بود ، خیلی راحت تر میشد هرکاری کرد . رو پاهاون پر کیسه و کیف دستی بود و سارا انقدر خسته بود که چشماش داشت سیاهی میرفت . نمیدونم چطور به خودم جرات دادم ، اما آروم دستمو گزاشتم رو رون فرزانه و بدون تکون نگه داشتم … فرزانه گفت خیلی خستم … کاش زودتر برسیم بخوابیم … منم گفت اره بابا … و در حین حرف زدن ، دستمو کم کم بردم نزدیک کسش ، یهو فرزانه پاهاشو محکم جفت کرد ، طوری که دستم اون وسط گیر کرد ، قشنگ معلوم بود میخواد بیشتر دستمو حسش کنه ، منم هیچ عکس العملی نشون ندادم و همونجا دستمو نگه داشتم . از دور که هتل رو دیدیم فرزانه پاهاشو شل کرد و منم اروم دستمو برداشتم … ساعت 11 شب بود که رسیدیم هتل و سارا مستقیم بدون اینکه لباساشو بکنه گفت من میخوام بخوابم ، شب بخیر . فرزانه هم گفت نه ، من باید دوش بگیریم ، مهدی رو کرد به منو گفت تو چیکاره ای فرزاد ؟ گفتم هیچی والا ، نه خوابم میاد نه حوصله ی کاری رو دارم ، گفت پس من میرم لابی ، اونجا وایرلس هست ، یکم نت گردی میکنم ، خواستی بیا ! گفتم اوکی ، اون رفت پایین و فرزانه هم رفت حموم ، حدود سه دقیقه بعد در حموم باز شد و فرزانه لباساشو پرت کرد بیرون . یه لحظه تصور بدن لخت خواهرم حالمو عوض کرد … کیرم بلند شد و بلند شدم چراغ رو خاموش کردم و فقط چراغ خواب رو روشن کردم … منتظر بیرون اومدنش از حموم بودم . انقدر حشری بودم که تصمیم گرفتم یه سکس با سارا بکنم تا فرزانه نیومده و خالی شم و این فکرا از کلم بپره … یه نگاه به سارا کردم دیدم بیهوشه بیهوشه … اروم گفتم :سارا جاان ، دیدم جواب نمیده ! بیخیال شدم . تو همین حین در حموم باز شد و یهو فرزانه گفت :بابا چراغارو واسه چی خاموش کردید ، مهدی ؟ فرزاد ؟ سارا ؟ سریع پریدم جلو حمومو بدون اینکه نگاش کنم گفتم جانم ؟ بگو ؟سارا خوابه مهدی هم پایینه . گفت لباسامو میدی لطفا ؟ انقدر حشری بودم که مغزم کار نمیکرد … گفت چیارو ؟ گفت بابا لباسارو دیگه ، اونهاشن … برگشتم برشون داشتم و خواستم بدم بهش که یه لحظه دنیا رو سرم چرخید . فرزانه نصف بدنش پشت در بود ، اما نصفشو که خم شده بود ، میشد کامل دید … سینه های فوق العاده خوش استیل و پوست برنزه که با نور حموم که از پشت میزد بهش ، یه تصویر خیلی خیلی خاص ایجاد کرده بود … یهو گفتم : خوب بیا بیرون خودتو خشک کن ، گرمه هاااااا !!! گفتم میزاره به حساب شوخی ، اما بی هیچ تعللی اومد بیرون و پشت به سارا و دقیقا جلوی من ایستاد … با شوخی گفتم : حیا و شرمم بد نیستااا ، گفت نه که تو داری ! حوله دادم بهش و داشت خودشو خشک میکرد … منم تمام وقت داشتم بدنشو ورانداز میکردم … اولین بار بود که کامل لخت میدیدمش ، کسش حرف نداشت و داشت التماس میکرد که بیا منو بکنن … خم شد که شرتشو برداره ، سینه هاش که یکم اویزون شدن ، بهترین لحظه ی عمرم رقم خورد … متوجه شدم که یکم تاخیر داد تا بیشتر نگاش کنم … شرتشو پاش کرد و یه نگاه به سارا انداختم دیدم پشت به ما کرده و خوابیده . یهو تصمیم گرفتم دلو به دریا بزنم . گفتم میخوای موهاتو خشکن کنم ؟گفت اره مرسی ، هیمشه مهدی اینکارو میکنه … گفتم پس برگرد … برگشت و حالا جفتمونم روبروی سارا بودیم و اگه بیدار میشد و برمیگشت ، سارا رو میدید که لخت و فقط با یه شرت پشت به من ایستاده و من دارم موهاشو خشک میکنم … یه نگام به سارا بود و یه نگاه به فرزانه … وقتی برگشت کون خوش فرم و برجستش حالمو عوض کرد ، تقریبا یه چهار بند انگشت فاصله داشت تا بخوره به کیرم … حوله رو رو موهاش میگردوندم و خشکشون میکردم ، نمیدونم فرزانه خودشو عقب کشید یا من رفتم جلو ، یهو نا خوداگاه کیرم چسبید به کون فرزانه … جفتونم بهو بی حرکت ایستادیم و حوله از دستم افتاد … چند ثانیه همیجوری موندیم ، فرزانه خم شد تا حوله رو بده هم ، اینجوری دیگه فشار کونش به کیرم خیلی بیشتر شد و رسما داشتم کیرمو میمالوندم بهش … یه لحظه ترس از بیدار شدن سارا یا اومدن مهدی وجودمو گرفت ، فاصله گرفتم ، فرزانه حوله رو داد بهم و منم گفتم دیگه بسه ، خشک شد دیگه ! لباساتو تنت کن … اونم مث اینکه خورد تو ذوقش ، سریع یه تاپ سفید که قبلا اماده کرده بود رو برداشت و تنش کرد بازم بدون سوتین ! یه شلوارک تنگ هم پوشید و گفت من میرم لالا ، مرسی ! گفتم شب بخیر .
منم پیرهنمو در آوردمو با یه رکابی رفتم تو تخت وسطی که میشد وسط فرزانه و سارا ، دراز کشیدم ! برگشتم رو به فرزانه خوابیدم دیدم اونم دقیقا رو به من خوابیده و چشماش بازه … نمیدونم چقدر ، اما چند دقیقه ای فقط همدیگه رو نگاه کردیم و هیچی نگفتیم … یه لحظه دیدم خواب رفتم و صبح شده و همه بیدارن جز من ! رفتیم رستوران صبحانه بخوریم ، که اتفاقا سارا یکی از دوستای سابقشو اونجا دید ، کلی سلام و احوال پرسی کردن و صبحانه رو هم با هم خوردن . سارا اومد پیشم و گفت محدثه اصرار داره باهاش برم کنسرت امشب . بلیط اضافی داره . میتونی تو هم بیای . گفتم نه من دوس ندارم بابک جهانبخش رو . شما برید . خلاصه تا شب کلی گردش کردیم و برگشتیم هتل . ساعت 6 سارا با محدثه قرار داشت و رفتن کنسرت . من موندم و مهدی و فرزانه و فکرایی که دست از سرم برنمیداشتن !!!
ما حوالی ساعت 9 شام خوردیمو و رفتیم تو سوئیت ، یه نیم ساعتی ورق بازی کردیم که موبایل مهدی زنگ زد و همکارش گفت یه ایمیل فوری زده به مهدی و باید جوابشو بده … مهدی هم گفت بچه ها من برم پایین . رفت و من موندم و فرزانه . گفتم من میرم دوش بگیرم … فکر میکنم فرزانه دقیقا فکر منو میخوند و میدونست میخوام چیکار کنم ! رفتم حموم و همه جای بدنو شستم و پشمای کیرمو هم اصلاح کردم . در حموم رو باز کردم دیدم چراغا خاموشن … گفتم فرزانه جاان ، حوله منو میدی لطفا ؟ فرزانه اومد جلوی در حموم … دیدم کلی ارایش کرده و تاپشو عوض کرده و یه تاپ صورتی تنگ و بالای ناف تنش کرده با همون دامن کوتاه که روز اول تنش بود . من شهوت تمام وجودمو گرفت ،گفت چرا انقدر طولش دادی ؟گفتم خب کار داشتم لابد … گفت اره دیگه ، به خودت رسیدی که امشب به سارا جون برسی ؟گفتم اخه با این وضع میشه به سارا جون رسید ؟هیچی نگفت ، گفت نمیای بیرون ؟اینجا گرمه هاااا !!! منم بدون هیچ تعللی اومدم بیرون ، یهو کیرم که داشت منفجر میشد جلوی فرزانه ظاهر شد و چشمامون قفل شد تو چشمای همدیگه … حوله رو برداشت و گفت برگرد … برگشتم … با ارامش کامل تمام بدن و موهامو خشک کرد و حوله انداخت کنار … شرتمو برداشت و گفت پاتو میاری بالا ؟ منم که قلبم داشتم یک میلیون تا در ثانیه میزد ، پاهامو یکی بعد از دیگری دادم بالا و شرتم کشید تا نزدیکای کیرم ، بعد یهو گفت : اخه این تو این شرت جا میشه بدبخخخت ؟ هیچی نگفتم … منتظر اتفاق بودم ! دستشو گزاشت رو کیرم … کمی نوازشش داد به بهونه گزاشتنش توی شرتم … دیگه تحمل نداشتم ، باید یکاری میکردم ، یهو برگشتم و نگاش کردم ، گفتم :فرزانه … گفت جانم ؟جوابشو ندادم و لبامو چسبوندم به لباش … اولش کمی اکراه کرد و لباشو بی حرکت نگه داشت ، ولی بعد از چند ثانیه چنان حرفه ای لبامو مکید که تو عمرم تجربش نکرده بودم ! همزمان با خوردن لباش ، دستمو بردوم از روی تاپش به سمت سینه هاش … نمیدونید چقدر لذت بخش بود اولین تماس دستم با سینه فرزانه … تمام خوشی های دنیا رو با اون لحظه عوض نمیکنم . خیلی استادانه سینه هاشو میمالوندم و لباشو میمکیدم … یهو لباشو کند و گفت بریم رو تخت ، فرزااد ؟ هیچی نگفتم و دستشو گرفتم و رفتیم رو تخت . گفتم اگه مهدی بیاد چی ؟گفت خب در میزنه دیگه ! بی هیچ مکثی تاپشو از بدنش کندم … سینه هاش جلوم ظاهر شدن … نمیدونستم اول چیکار کنم ؟بخورم ؟گاز بگیرم ؟بمالونم … انقدر هیجان داشتم که حد و اندازه نداشت … رفتم سمت سینه راستش و خیلی حرفه ای خوردمشو و اروم گازش گرفتم ، دیدم فرزانه خیلی حشری شده . دستش رو برد سمت کیرم … گفت : میشه لخت شی ؟ گفتم میشه لختم کنی ؟ اونم چشماشو خمار کرد و اومد سمت لبام… لبامو میخورد و اروم همون شرتی رو که خودش تنم کردم بود رو داد پایین و لبامو ول کرد و بلافاصله رفت سمت کیرم … اصلا فکرشم نمیکردم یروز فرزانه ، خواهر خوشگلم برای من ساک بزنه … خیلی حرفه ای ساک نمی زد ،اما من در حد تایتانیک داشتم لذت میبردم ، بلندش کردم و گردنشو لیسدیم … بازم رفتم سمت سینه هاش و اینبار با دست چپم سینه ی راستشو میمالوندم و سینه چپو که نوکش لذت بخش ترین طعم رو داشت رو با دهنم میمکیدم … خیلی لذت بخش بود و سکوت تمام اتاق رو گرفته بود … از طرفی هم وقت کم بود و هر لحظه ممکن بود کسی در بزنه و همه چی خراب بشه … بعدشم معلوم نبود بازم طرفین قبول کنن چنین کاری بکنن یا عذاب وجدان باعث شه دیگه انجامش ندن … سریع رفتم پایین تر و شکمو بوسیدم و رسیدم به کسش که خیس خیس خیس بود و بوی ترش میداد . خیلی شیک و با کلاس کسشو لیس زدم و مکیدم ، طوری که فکر کنم چند بار آبش اومد و من نوش جون کردم … گفت فرزاااد ؟ گفتم جونم ؟ گفت میشه زودتر ؟ منم بدون اینکه جوابشو بدم اروم کیرمو گزاشتم دم کسش و با یه تکون یکیمش رفت تو ، بعد از اینکه دوباره خیسش کردم و تکونش دادم ، همش رفت تو و اماده تلمبه زدن بود … نیمتونستم از شرم تو چشمای فرزانه نگاه کنم ، چشمامو بستمو لبامو اروم گزاشتم رو لباش ، زبونمو تو دهنش چرخوندمو و اروم شروع به عقب و جلو کردن شدم … بدون اینکه هوس تغییر پوزیشن کنم ، داشتم تلمبه میزدم و فرزانه داشت از شدت لذت زبونمو ازجا میکند … منم واقعا داشتم دیوونه میشدم ، با هر تلمبه انگار دنیارو بهم میدادن و لذت میبردم … دیدم داره کم کم آبم میاد ، کیرمو کشیدم بیرون و دنبال دستمال بودم ، اما دیدم فرزانه بلافاصله دستشو اورد سمت کیرمو ، کشید طرف خودش … من تو عمرم حتی سارا هم برام آب کیرمو نخورده بود ، کیرمو تماما کرد تو دهنش و عقب و جلو کرد ، گفتم فرزانه ، کیرو اورد بیرون و گفت : سییییس ! بعد از چند ثانیه آبم اومد و هیچ اثری ازش ندیدم … همه ابمو مکید و قورت داد … با اینکه اتاق زیاد روشن نبود ، اما شهوت رو میشد تو تمام اعضای بدن فرزانه دید … تا قطره اخرشو مکید و همونجا افتاد دراز کشید … رفتم جلو و گفتم فرزانه ، گفت هیچی نگو فرزاد ، هیچی نگو ! زود لباستو بپوش و برو پایین پیش مهدی …
محکم بغلش کردمو و یه ماچ آبدار کردمو گفتم توام پاشو جمع و جور کنم آبجی جون خوشگلم … گفت فرزااد ، برو !
پاشدم لباس تنم کردم و آبی به صورتم زدم و رفتم پایین دیدم مهدی داره با یکی چت میکنه و تا منو دید ، سریع لب تاپ رو بست … منم که هنوز حشریت رو چهرم مشهود بود نشستم کنارش و سفارش دو تا کافی دادم !
( ادامه دارد … )
من و خواهرم فرزانه
دسته بندی: