داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

میم مثل مادرزن (۱)

سلام خدمت هموطنان حشری عزیزم امیدوارم هرجاکه هستین خوب و خوش و سالم باشید.سجاد هستم با قد و ظاهر بسیار معمولی نه آرنولدم نه دیویدبکهام. تک فرزندم اهل یکی از شهرستان های ایرانم ولی بعد از فوت پدر و مادرم برای زندگی و کار به تهران کوچ کردم الانم میخوام بخشی از زندگی متاهلی که خودم هنوز باورم نمیشه رو براتون تعریف کنم،برای احتیاط و توصیه دوستان اسامی رو عوض کردم. قسمت اول زیادسکسی نیست ولی خوندنش خالی از لطف نیست شما هم با استقبال گرمتون میتونین به قسمتای سکسیش برسین.

بریم سراغ خاطره اصلی که برمیگرده به چندماه پیش…من و حدیثه همسرم دو سالی میشد که با هم زیر یه سقف رفته بودیم و زندگی خوب و معمولی داشتیم و همو واقعا دوست داشتیم چون ازاول زندگیمون ساده و باعشق شروع شده بود. حدیثه هم غیر از مادرش و یکی دو تاعمو وخاله کسیو نداشت برای همین جفتمون بهم زیاد وابسته بودیم روابط جنسی خوب و عادیم باهم داشتیم نه با هم سرد بودیم نه دیگه هر هفته ده بارسکس داشتیم همه چیزمون معتدل بود تا اینکه یک شب وقتی زنم روی کیرم داشت بالا پایین میشد زل زد به چشمام وگفت سجاد میشه یچیزی ازت بخوام نه نیاری گفتم جانم بگو همینطورکه داشت ناله میکرد گفت چندوقته یه فانتزی دارم ولی روم نمیشه که بگم گفتم منوتوکه خجالتی باهم نداریم خب بگو ببینم چیه اونم وقتی اینو شنید کمی مکث کرد هی اب دهنشو قورت میداد بالاخره گفت سکس سه نفره! من که اینوشنیدم بهم ریختم از روی کیرم بلندش کردم خوابوندمش روی تخت بااخم وچشمای پرازخشم گفتم معلوم هست چی میگی یعنی من بشینم اینجا یکی صاف صاف بیاد تورو بکنه چی پیش خودت فکرکردی، فکرکردی من انقد بیغیرتم؟؟ حدیث که خیلی ترسیده بودگفت نه نه اصلاچیزی که تو فکرمیکنی نیست یعنی منظورم اینه یه زن دیگه بهمون اضافه بشه من که از خشمم کم شده بود ولی همچنان متعجب بودم گفتم نه عزیزم اصلا حرفشوهم نزن نمیخوام زندگیمون خراب بشه حدیثم گفت باشه ولی بازم به پیشنهادم فکر کن منم گفتم باشه و درازکشیدم روی تخت و بیخیال ادامه سکس شدم حدیثم لباساشو پوشید و خوابید.

بعد از چند روز فکرکردن به این موضوع دائم باخودم کلنجارمیرفتم که اینکارخوبیه یا بدیه ازطرفی میترسیدم زندگیم خراب بشه از طرفیم بدم نمیومد طعم یه کس جدیدو امتحان کنم برای اینکه حرفشو پیش بکشم یه شب موقع خوردن شام با مکث گفتم خب حدیث خانم حالا منظورت از نفرسوم کی هست؟حدیث که اینو شنید چشمش برق زد و گفت چیشد اقاراضی شدن گفتم نه فقط میخوام بدونم کی هست طرف? حدیث گفت اینطوری روم نمیشه بگم فردا که سرکاربودی تلگرام برات مینویسم که کیه من که بازم تعجب کرده بودم پیش خودم گفتم کیه که روش نمیشه اسمشو بگه اخه حدیث غیر چند تا دوستاش و یه دخترخاله کسیو نداره اونا هم که اکثرا متاهلن ولی شک اصلیم به یکی ازدوستاش بودکه باهم صمیمی بودن با همه این فرضیات گفتم باشه فردابهم بگو…اونشب خوابیدیم و صبح شد من که سرکاررفته بودم و پر از استرس بودم که شخص سوم ماجرا کی میتونه باشه حدود ساعت یازده صبح بودکه پیام تلگرام اومد برام دل تو دلم نبود. پیامو بازکنم اماوقتی بازکردم دهنم ده متر بازشد. کرک و پرم ریخت هیچ پشمی برام نموند.متن پیام این بود:

سلام عزیزم کسی که دوست دارم وارد تخت خوابمون بشه”مامانمه” اخه مامانم هیچوقت تو زندگیش از چیزی لذت نبرد. بابام همیشه اذیتش میکرد و هیچ حس خوبیو تو زندگی براش نساخت حتی وقتی باهام دردودل میکرد میگفت به تعداد انگشتای یک دست تو زندگیش ارضای جنسی شده سجاد مامانم خیلی اذیت شده اگر تو قبول کنی ما دو نفر بهش کمک کنیم و یکم ازاین افسردگی بیاریمش بیرون امیدوارم که دست رد به سینه های نرم خانمت نزنی…نمیدونستم ازاین حرف اخرش بخندم یا از پیشنهادش همچنان فکم بازبمونه. یعنی زنم با دستای خودش میخواد شریک جنسی بیاره تو خونمون اونم چی مادرخودش! سریع یه مرخصی گرفتم و خودمو به خونه رسوندم واردکه شدم حدیثه شوکه شد که چقد سریع برگشتم بهم سلام کرد ولی من بدون جواب سریع گفتم حدیث دیوونه شدی؟ مخت عیب کرده؟ چی میگی؟ اونم در جواب گفت سجاد مامانمه عاشقشم نمیتونم ببینم جلوی چشمم آب میشه و داره هر روز افسرده ترمیشه. گفتم اخه از دست ما چه کاری برمیاد گفت مطمئنم با سکس و رابطه گرم سه نفرمون حالش بهترمیشه گفتم اخه ازکجا انقدر مطمئنی گفت خودش بهم گفته چشمام گرد شد. گفتم یعنی چی،چی گفته مگه؟ گفت یه شب که اینجا خوابیده بوده و تو داشتی منو میکردی از لای در داشته تماشا میکرده و خودشو میمالیده. با این حرف یکم داغ کردم و کیرم تکونی خورد اما خودمو جمع کردم گفتم وای حدیث دارم گیج میشم هیچی نمیدونم حدیث هم اومدکنارم دستاشوگذاشت روی شونم گفت سجادبخاطرمن لطفایه نگاه به چشماش کردم گفتم اگرهمه چیزبینمون خراب بشه چی گفت قسم میخورم اجازه نمیدم هیچوقت زندگیمون نابودبشه منم که اصراروتوی چشماش دیدم دلم نیومدنه بگم وزیرلب گفتم چشم هرچی توبگی اونم لباشوروی لبم گذشت بعدازیه بوسه طولانی گفت مرسی پس شب جمعه دعوتش میکنم منم ازهمون لحظه استرس تمام وجودموفراگرفت.خلاصه گذشت تاروزموعودفرارسید پنجشنبه به محض اینکه خونه رسیدم لباساموبرداشتم که برم دوش بگیرم دیدم همسرم پیام داده که منومامان رفتیم بازارخرید وشب برمیگردیم منم رفتم حموم وکیرموتامیتونستم برق انداختم وکلی خوشبوکننده بهش زدم واومدم بیرون سریع ماشینوبرداشتم رفتم داروخونه تاخیری وکاندوم خریدم وقتی رسیدم خونه اوناهم اومده بودن ازاسترس زیادسلامی دادم وبه اتاق رفتمولباسامو عوض کردم اون دونفرهم مشغول پختن شام بودن وبرعکس من زیاداسترسی داخل چهرشون پیدانبود شام روکه توسکوت خوردیم چون همه میدونستیم چه اتفاقی قراره بیوفته برای همین ازخجالت حرفی نمیزدیم،بعدازجمع کردن سفره وشستن ظرفهاتوسط خانما همسرم ومادرش ازاشپزخونه بیرون اومدن بعدازنیم ساعت حدود ده ونیم شب بودکه پاشدن گفتم کجا زنم گفت منومامان میریم داخل اتاق خواب شماهم هروقت صدات کردم میتونی بیای منم گفتم باشه اوناکه رفتن یه اب به صورتم زدم تاخستگیوبرطرف کنم چون عصرش استراحت نکرده بودم اصلابعدم یکی ازقرصایی که خریده بودم انداختم بالا چهل دقیقه که گذشته بودزنم صدام کردکه برم تواتاق اضطراب به اوج خودش رسیده بودنمیدونستم تواتاق باچه صحنه ای مواجه میشم وقتی دستم روی دستگیره اتاق رفت قلبم هزارتامیزد یه نفس عمیق کشیدم بالاخره درو بازکردم وای خدای من چی میدیدم دوتاچراغ خواب قرمزروشن بود دوتاحوری بهشتی باست مشکی وسفیدروی تخت نشسته بودن حدیثه باست سفید ومامانش خاطره خانم باست مشکی جوری هم ارایش کرده بودن انگارامشب عروسیشونه واقعاکفم بریده بودخیلی جذاب وسکسی شده بودن مخصوصابااین لباسا سینه های جفتشون داشت سوتین روجر میداد ولی خاطره خانم کلا سرش پایین بود و کاملا سرخ شده بود،منم باگفتن یه جوون بلند و کش دار در اتاقو بستم و به سمتشون رفتم…

مخلص همگی

ادامه…

نوشته: سجاد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها