داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

از کجا تا عشق (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلامی دوباره به همه ی دوستان ببخیشد یکم دیر شد بچه ها من سعی میکنم داستانو زود براتون بزارم اما خوب از طرفی سایت هم شلوغه و یکم دیر میشه راجب غلط املایی هام شرمنده بلاخره صفحه چت گوشی هست
داستان محتوای گی داره کسایی که دوست ندارن نخونن لطفا

داشت بلند میشد که دستشو گرفتم نشوندمش و به سمت لباش حمله ور شدم حالا اون تعجب کرده بود با این که من چشام بسته بود و لباش میبوسیدم اما اون حرکتی نمیکرد فکر این که الان سرمو بالا بیارم و اینکه مجبورم توی چشاش نگاه کنم توی دلمو خالی میکرد اما خوشبختانه به خودش اومد و همراهیم کرد انقدر شدت لب گرفتنمون زیاد شده بود که احساس میکردم لبام زخم شده اما هر دو حشری شده بودیم کنترلی رو خودمون نداشتیم بدنم داغ کرده بود صدای ملوچ مولوچ لب گرفتنمون تنها صدایی بود که سکوت توی اتاقو میشکست تا این که لباشو از تو دهنم کشید بیرون چشامو که وا کردم دیدم رو تخت خوابیدم نصف تنه ی اونم رومه و توی چشام زل زده خلاصه همونی که نباید میشد شد چشم تو چشم شدیم چند لحظه فقط داشتیم همین طوری همو نگاه میکردیم که یهو گفت
_ چشای خیلی قشنگی داری بهشون که نگاه میکنم
حرفشو قطع کردم و با چشای درشت شده ازش پرسیدم

چند دقیقه پیش چه اتفاقی افتاد؟
_ همیشه میگن ادمای خنگ کیوت ترن اما دیگه خنگی حدی داره دورت بگردم
من تو این مدت یزره مغز داشتم اونم همین چند دیقه پیش سوخت میشه تو بهم بگی؟
_ اهان پس میخوای از من بشنوی اکی میگم راستش یه چند وقتی بود خیلی چشممو گرفته بودی همش بهت نگاه میکردم خودمم نمیفهمیدم چمه اصلا نفهمیدم چیشد اما کم کم هر جا که بودم چه خوشحال چه ناراحت به تو فکر میکردم اگه مدرسه بودیم نگات میکردم اگرم پیشم نبودی فکرت راحتم نمیزاشت حس داشتن به پسر به اندازه ای برام سنگین بود که هر کار میکردم از تو مغزم بیرونت کنم حتی به جایی رسیدم که میخواستم به خودم بقبولونم که میتونم اذیتت کنم یا حداقلش میتونم شاهد اذیت کردنت باشم واسه همین قبول کردم با احمد اینا بیام واقعیتا من فقط تو مدرسه باهاشونم بعد از اون تایم تا حد ممکن سعی میکنم نبینمشون نمیگم بدنا نه من دوسشون دارم اما روم تاثیر میزاشتن واسه همینم سعی می کردم ازشون دوری کنم اون روز قرار بود بیایم ببینیم خونتون کجاس واسه همین تعقیبت کردیم اما وقتی پیاده شدی نقشه عوض شد من قبول کردم که فقط یه مشت مالی کوچیک باشه نه سکس واقعا از این ماجرا خبر نداشتم وقتی گرفتنت تو ماشین واقعا حالم بد بود نمیتونستم تحمل کنم اما باید هر طور شده به خودم ثابت میکردم که بهت حسی ندارم تا این که فهمیدم قصدشون چیه نتونستم دیگه تحمل کنم و تا الانشم خودت میدونی دیگه لازم به گفتن من نی حالا ازت یه سوال میپرسم راستشو بگو من تمام حقیقتو بهت گفتم حالا نوبت تو هس
تو چه حسی بهم داری؟ منو دوست داری؟؟
و منی که نزدیک بود سکته کنم چیزایی که شنیدمو باورم نمیشد ینی این همه مدت دوسم داشته و من بی خبرم لعنتی مگه داریم از شدت قاط زدگیم شروع کردم به خندیدن نمیتونستم خنده هامو کنترل کنم بیچاره امید( فک کنم اون موقع یه لحظه ناامید شد ازم گفت این دیگه کیه ادم قحطی بود 😂) همین جوری نگام میکرد که یه لحظه به خودم اومدم بازم تو چشای هم زل زدیم رفتم سمت گوش یه بوس کوچیک بهش زدم و در گوشش گفتم گیریم من دوست داشته باشم اونم خیلی زیاد
اما واسه چی باید باور کنم حرفایی که زدیو با این که همه ی حرفاشو با قاطعیت زده بود و من بهش باور داشتم اما خوب کرمم گرفته بود دیگه دوست داشتم راضیم کنه بهم ثابت کنه
خلاصه میخواست جوابمو بده که در وا شد حالا ما چطور بودیم اون چار زانو نشسته بود رو تخت منم نشسته بودم رو پاش دستام دور گردنش حلقه کرده بودم اونم دور کمرم قشنگ جفتمون یه سکته ریزی اونجا کردیم که مثل برقو باد از هم جدا شدیم داداشم طوری نگامون میکرد که هر عان احساس میکردم ممکنه بیفته به جون امید تا میتونه بزنتش اما دور از انتظارم اومد تو گفت سینا مامان داره صدات میزنه برو ببین چیکار داره اینا رو که میگفت چشمش تو چشای امید بودم منم لال شده بودم بدن به اون داغی از شهوت تو اون لحظه های رمانتیک از ترس یخ زده بود امید گفت
_ خوب دیگه من برم با اجازتون ببخشید زحمت دادم
منم حالا بگو تو این وضعیت چیکار داری بزار بره فردا روز خداس دیگه چه بخواد چه نخواد مال خودمه اما یهو گفتم نه تو کجا بشین ببینم هنو کارم باهات تموم نشده دستشو گرفتم نشوندمش رو تخت که داداشم گفت
اونوقت چیکارش داری؟
گفتم وا خو رفیقمه این همه مدت نبود دلم براش تنگ شده بود بغلش کرده بودم الانم باید همه چیزو از سفرش برام تعریف کنه که امید گفت باشه حالا هر طور راحتی که داداشم لب زد : از کی تا حالا مردم رفیقاشونو این طوری بغل میکنن؟
گفتم اخه خبر ازداوجشو بهم داد دیگه ذوق مرگ شدم مگه نه امید؟ یواشکی از پاش یه بشکون گرفتم که گفت
_ اره اره! دارم ازدواج میکنم دیگه گفتمو خیلی خوشحال شدیم همو بغل کردیم خودمم خیلی خوشحالم دارم ازدواج میکنم اصن ازدواج خیلی خوبه شرینی زندگی به ازدواجشه شما قصد ازدواج نداری؟
قشنگ معلوم بود چقد هول شده ینی به زور میتونستم جلو خودمو بگیرم که نخندم که داداشم گفت
چی تو داری ازدواج میکنی دروغ؟ بچه تو مگه چند سالته من که سنم از تو بیشتره و این همه کیس مناسب دارم به ازدواج فکرم نمیکنم حالا کی هست عروس خانم مبارک باشه شازده پسر
داداش دیگه دروغ نگو هر کی ندونه من که میدونم زن بهت نمیدن
که داداشم یه پس کله ای نصیبم کرد و سه تامون زدیم زیر خنده
خوب پاشو برو سینا ببین مامان چیکارت داره خو این همه صدا زد
+باشه باشه میرم الان
خلاصه که تا شب نتونستم با امید حرف بزنم به خاطر برادر عزیزم که تا شب امیدو تو خونه نگه داشت و از عروسیش حرف میزد و کلی شوخی مسخره بازی مامانمم حسابی از امید خوشش اومد و اونو شام خونمون نگه داشت دیگه ساعت 10 شب بود که اقا پسر تازه داشتن رفت زحمت میکردن که گفتم من تا ماشینش همراهیش میکنم که داداش عنترمم گفت اره مامان جون ما همراهیش میکنیم و حتی تو اسانسورم نذاشت ما تنها باشیم حسابی حرصم گرفته بود که بلاخره بعد از کلی تارف کو*چر بلاخره اقا رفت و منی که در حسرت یه بوس کوچولو موندم اون شب رو من هر طوری شده با اون همه فکر خیال و رویا بافی پشت سر گذاشتم تا اینکه لنگ ظهر روز پنج شنبه از خواب پاشدم هنو چشامو وا نکرده بودم که گوشیمو روشن کردم از یه خط ناشناس برام پیام ارسال شده بود به امید این که امید باشه بازش کردم و بله امید بود
_ سلام خوشگلم چطوری؟ بیدارشدی؟
که براش تایپ کردم
سلام خوبم قربونت تو چطوری اره همین الان
که همون دقیقه انلاین بود و طولی نکشید که سین زد
_ اوهو چه رسمی
رسمی نبود
_ بود
+نبود
_حالا هر چی خو کیمیای ببینمت دیشب که نتونستیم درست حرف بزنیم؟
اره فرصت نشد هر چی زود تر بهتر
_ به به دلت تنگ شده برامااا اکی لوکیشن خونمو برات میفرستم کسی خونمون نیست راحت میتونیم حرف بزنیم اگه مشکلی نیست تا 5 اینجا باش
خونتون؟
_ چیه نکنه میترسی قرار نیست بخورمت فقط حرف میزنیم بعدش دوست ندارم انقدر نسبت به من بی اعتماد باشی
اکی چیزی نگفتم که باشه تا 5 اونجام
_ منتظرم
اون مکالمه ای بود که بینمون انجام شد راستش من واقعا میترسیدم به خونش برم خیلی دوست داشتم بهش اعتماد داشته با‌شم اما ترس وجودمو ول نمیکرد هزار تا فکر تو سرم بود اما برای اینکه هم به خودم و هم اون یه فرصت داده باشم سریع رفتم یه چیزی خوردم و بعد از حمام یه شلوار لی مشکی با یه تیشرت سبز پوشیدم تیشرتم همرنگ چشام بود و این ستی که پوشیده بودمو جذاب تر میکرد به ادرسی که داده بود رفتم ساعت 5 و پانزده دقیقه بود که جلو خونش بودم با وجود اون همه استرس زنگ درو زدم و بعد بدون این که کسی ایفونو برداره قفل در وا شد همین استرسمو هزار برابر کرد وارد حیاط‌شون شدم خونشون بالا شهر بود البته ما هم پایین شهر نبودیما اما خوب اونا بالاتر بودن مسیر حیاطو طی کردم تا در خونشون باز شد و امید ازش اومد بیرون یه شلوارک ابی با یه تیشرت مشکی تنش بود امید از من نزدیک 10 سانت بلند تر بود و اینکه بچم باشگاه میرفت و هیکلشم از من بزرگ تر بود وقتی رفتم جلو سلام کردم که گفت سلام طوله و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و لباشو گذاشت روی لبام و از هم لب گرفتیم منم که دستام رو شونه هاش بود چند لحظه بعد لبامونو از هم جدا کردیم که پیشونیمو بوسید گفت دلم برات تنگ شده بود جوجه بهش گفتم
بچه جوجه طوله من اسم ندارم؟
که با خنده گفت اینا بیشتر بهت میان
دعوتم کرد تو خونه الان دیگه اروم بودم ترسی ندا‌شتم نمیدونم لامصب تو هر وضعیت گوهی که میبودم کنارش ارامش و حس امنیت داشتم وقتی رفتیم تو خونه نشستم روی مبل که گفت چی میخوری برات بیارم که اصلا حواسم نبود چشام داشت خونه رو دید میزد که یه دست زد که نگام رفت روش گفت
_ لازم نی با چشات خونه رو بخوری کسی خونه نیست نمیدونم چی رو نمی تونی بفهمی که این جور رفتار میکنی
که بهش گفتم چرند نگو همین طوری داشتم خونه رو میدیدم اگه باورت نداشتم الان اینجا نبودم با اون اتفاقا منم نمی دونم تو چرا متوجه نمیشی
_ درسته بشین برات یه چیز بیارم بخوریم
من که دیگه هیچی نگفتم و منتظرش موندم بیاد که با یه سبد میوه دو تا پلاستیک خوراکی اومد گفتم چه خبره کی قراره اینا رو بخوره که گفت هنو نصفش مونده وایسا بهش گفتن لازم نی عزیزم اینا بمونه برای بعد الان قرار بود حرف بزنیم که یه باشه اکی گفتو دوباره برگشت تو اشپزخونه ( قیافه ی اون موقع من 😐) نه به اون اکی گفتنش و نه به اون گوش ندادنش
خلاصه با دو تا پیش دستی یه بطری شراب برگشت گفت که اینا اصل کارین همرو رو میز چید نشست کنارم گفت
_ خوب چه فیلمی بزارم؟
چی؟ فیلم؟ مگه قرار بود بیایم فیلم ببینم؟ گفتی میخوایم حرف بزنیم همون حرفایی که دیشب نصفه موند
دستمو گرفت گفت
قربونت برم چه حرفی اخه وقتی من این همه دوست دارم و تو هم دوستم داری مگه حرفیم میمونه درسته من اشتباه کردم نباید از اولش اجازه حتی فکر کردن به اون کارو بهشون میدادم اما الان دیگه نمیتونم گذشتهرو درست کنم اما میتونم جبران کنم من الان میفهمم که چه بخوام و چه نخوام دوستت دارم و منم میخوام هم تو رو هم چشاتو هم حسی که ازت میگیرمو دوست دارم اگه تو هم منو بخوای اگه قبول کنی مال من بشی به خدا که همه جور پشتتم باعث میشم همیشه لبات بخنده من حرفامو زدم و به نظرم دیگه حرفی نمی مونه اما باز تو اگه حرفی داری میشنوم
و من که حرفاش برام یه سند بود نیاز به ثابت کردن نبود هر چند که قبلا هم با نجات دادنم بهم ثابت کرده بود اما دیگه شکی نداشتم که دوستم داره با حرفاش کارو تموم کرد
رو بهش گفتم
فیلم ترسناک چی داری؟
که نزدیک تر شد گفت
_ بچه جون درسته گفتم حرفی نمی مونه اما یه حرفی هست که از الان تا اخر عمرمون باید باشه اونو باید بگی
چیرو و رومو برگردوندم
با دستش چونمو گرفت و به روی خودش برگردوند
_ همون که حکم اینو صادر میکنه که تو هم منو میخوای
میدونستم ازم میخواد که حسمو بهش اعتراف کنم اما خودمو زدم به کوچه علی چپ
همین که الان اینجام کنارتم حکمو صادر نمیکنه؟
_ نوچ نمیکنه باید بگی
خوب نگفتی فیلم چی داری
_ با لحن ناراحت گفت اکی نگو زوری دوست ندارم بگی فیلمم هیچی ندارم و بعد مثل بچه ها یه پفک وا کرد شروع کرد به خوردن
خدایی خیلی ناز شده بود دلم میخواست بخورمش با خنده گفتم
الان مثلا قهر کردی؟ که گفت
_ قهر!؟ من!؟ به این هیکل اصلا میخوره قهر کنه امکان نداره
پس چرا فیلم نمیزاری ببینیم
_ تو خودت فیلمی اصلا تو بشین من میخوام نگات کنم
بعدش ازم دور شد نشست جلوم و شروع کرد به زل زدن به من و پفک خوردن
منم نگاهمو هی ازش میدزدیدم که یه چیپس بر داشتم و بازش کردم مشغول خوردن بودم که گفتم
الان برنامت اینه بشینی منو ببینی من تا یه ساعت دیگه بیشتر نمیتونم بمونم حالا خود دانی
_ واسه چی یه ساعت؟
باید برم دیگه قبل 9 باید خونه باشم بعدش مگه تو خانواده نداری
_ قبل 9؟ یه ساعت دیگه تازه 7 هست بعدشم داشتن دارم اما جفتشون سر کارن تا اخر شبم نمیان خوشبختانه یا متاسفانه خواهر برادرم ندارم
خوب حوصلم سر رفت
_ اکی یه بوس بهم بده یه فیلم بزارم
که بدون اینکه چیزی بگم وایساد کنارم خم شد صورتمو بین دستاش گرفت و ازم لب گرفت بعدش جدا شد رفت یه فیلم گذاشت گفتی ترسناک
اره
یه فیلم ترسناک گذاشت و مشغول خوردن بودیم که درو شرابو وا کرد دو تا پیک ازش پر کرد یکیشو داد دست من و یکی هم خودش من تا حالا نخورده بودم اما تابلو نکردم و همزمان با هم سر کشیدیم واقعا تلخ بود مزه زهرمار میداد همین طوری گذشت که سه تا خورده بودیم و من چون بار اولم بود سرم سنگین شد بعد داغ کرده بودم اون داشت فیلم میدید و خوراکی میخورد اما من اصلا تو حال خودم نبودم منگ میزدم که نگام به کیرش افتاد همون موقع بود که دلم میخواست باهاش سکس کنم همه اشغالا رو زدم کنار و رفتم نشستم رو پاش اونم موند یه لحظه چسبیدم به لباش شروع کردیم لب گرفتن حدود 10 دقیقه ای میشد که دستم رفت سمت کیرش از رو شلوار لمسش کردم که متوجه بزرگ شدنش شدم اما همین که میخواستم بگیرمش دستمو گرفت لباشو از لبام کشید بیرون و رو بهم گفت
_ نگو که بار اولته شراب خوردی
+که خنده ی بلندی کردم اصلا تو حال خودم نبودم با لحن حشری بهش گفتم چه فرقی میکنه مهم اینه که الان میخوامت رفتم سمت گوشش و میخواستم بمکمش که گفت
_ تو الان مست کردی نمیفهمی چی میگی
منو از رو پاش بلند کرد
اما تو خودتم میخوای با من سکس کنی دیگه کم مونده شلوارتو جر بده
_ میخوام معلومه که میخوام اما نه این طوری من به مست جماعت دست نمیزنم دیگه چه برسه به تو
بلند شدم پرتش کردم رو مبل دوباره رفتم رو زانو هاش در گوشش گفتم من دیگه مال توعم پس از هیچی نترس فقط منوجرم بده میتونی لعنتی یا پاشم برم خونمون و دوباره ازش لب گرفتم کاملا معلوم بود چقدر حشری شده که با مالیدن کونم بهم فهموند که اکی وقتش رسیده…
دوستان اگه خواستین ادامشو بزارم تو کامنتا بگین حتما

نوشته: سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها