داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن داییم نداد بهم

من الان از 25 رو رد کردم و سابقه حضورم در سایتهای سکسی و داستان خونیم بر میگرده به دوره سایت آویزون ، که هم سنی های من یادشونه ، سایت خوبی بود ، هیچی دیگه اون زمان اینترنت هم نداشتیم تو خونه و راهی کافی نت میشدیم و از طریق فیلترشکنهای اون دوره میرفتیم سایت آویزون و کلی حال میکردیم یه وقتایی تو کافی نت هم اگه شرایط بود جق میزدیم ، و این داستان تا انجمن کیر تو کس ادامه پیدا کرد ، انقدر داستان درباره کردن زندایی و زن عمو وخاله عمه بود که منم باورم شده بود میشه کردشون زنای دور بری رو ، خواهر هام که خدایی هیچ حسی بهشون نداشتم و هیچوقت بهشون فکر هم نکردم ، یکی از خاله هام بود جوونتر و خوشگل تر از همه بود که اون موقع ها تو فکرم بعضی وقتا باهش حال میکردم ولی خایه نداشتم عمل کنم !! دختر دایی متاهل ، زندایی ها و زن عمو ها رو مرتب تو فکرم میکردم و منتظر بودم یکیشونو بکنم ، خیلی دیگه مقدمه چینی شد ، یکی از زن عموهام خیلی آس بود ولی اینم نمیشد آخه عموم بد سگی بود ، رفتار این زن عموم هم جوری بود که فوقش یکم باهاش لاس میزدم و ازش یواشکی وقت تنهاییمون تعریف میکردم و راستش میترسیدم برم سمتش ، این وسط میموند یه زن دایی ، که زن دوم یکی از دایی هام بود و دایی ما هم خیلی عرضه ای نداشت و یه جورایی بی صاحب بود این خانمی ، و آمار داشتم که خواهرش خرابه و خانواده پدرش همچین مالی نیستن ، گفتم خودشه سجاد خان ، باید برنامه اش رو ردیف کنی (ملت همه دارن میکنن زن دایی ها رو تو هم بکن ) زیاد به سکس باهاش فکر میکردم ، البته دوتا دختر هم داشت که یکیشونو که دو سه سالی از من کوچکر بود رو چندبار دستمالی کرده بودم که اونم داستانی داره واسه خودش که به وقتش تعریف میکنم به هر بهونه ای میرفتم خونشون ، ولی همیشه یه سر خر بود ، تا اینکه یک روز با چندتا از پسر دایی هام که از شهرستان اومده بودن و داشتن میرفتن اونجا که به داییشون سر بزنن مثلا ، همراه شدم وقتی رسیدیم دیدم تنهاست و نشستیم یکم حرف زدیم ، و چای خوردیم که پسر داییهام گفتن بریم ، من بهونه اوردم که یه دوست همین محله دارم شما برید من میخوام برم بهش سر بزنم ، هیچکس شک هم نکرد !! اونا رفتن و من موندم و زن دایی الهامم ، حالا یکم از قیافه اش بگم اندامش متوسطه یعنی چاق نیست و لاغر هم به هیچ وجه نیست قدش هم نسبتا بلنده و بدن کشیده ای داره ، سنش هم تقریبا 39-40 سال هست فک کنم تیپش هم او روز معمولی بود (بلوز دامن داشت ، حتی شلوار هم داشت نکبتِ اُمُل) بهش گفتم خیلی کمرم درد میکنه (اینو از تو همین سایتها یاد گرفته بودم و بارها با خودم فکر کرده بودم چطور بیارمش تو راه) گفت چرا چی شده ، گفتم نمیدونم فک کنم بخاطر باشگاه باشه و بدنم عادت ندارو ازین حرفا ، گفت میرفتی دکتر گفتم دکتر نمیخواد یه ماساژ میخواد و … رفتم کنارش نشستم که مثلا بگم کجای کمرمه ، گفتم انجاست دقیقا دست بزن ، بی خبر از همه جا دست زد ، گفتم یکم ماساژش بده ، داد . بهش گفتم اینطوری نمیشه بیا وایسا رو کمرم ، با خنده و تعجب و یکم خجالت گفته نه ولش کن و… دستش رو کشیدم اوردمش اون سمت اتاق. وایستاده بود رفتم در اتاقشون رو که رو به حیاط بود بستم و جلوش دراز کشیدم . گفتم یک لحظه وایسا روش خوب میشه ، یه پایی اومد رو کمرم ، گفت بسه ؟؟ گفته نه ادامه بده ، کیرم داشت منفجر میشد ، بهش گفتم دوپایی وایسا . اومد رو کمرم منم دستام و بردم پشت سرم و ساق پاشو گرفتم ، اروم شروع کردم مالیدن ساق پاهاش (فک کردم مث همه زن داییها و خاله های سایت انجمن کیر تو کس الان خودش میگه بیا منو بکن )و از یک طرف دیدم با مالوندن پاهاش مخالف نیس ، گفتم تیرت خورد تو هدف آقا سجاد ، بهش گفتم میشینی ؟؟ گفت نهههه وو به زرو نشوندمش رو خودم ، میخواستم کم کم شروع کنم به کردن و… کامل برگشتم طوری که نشسته بود رو شکمم و میخواست بلند بشه ، بهش گفتم ماساژت بدم ؟؟ قشنگ میشد تو صورتش ترس و تعجب رو دید ، گفت نه ولم کن ، دستام میلرزید ، صدام هم بدجور نویز داش 😀 محکم کشوندمش سمت خودم و دیدم داره مقاومت میکنه ولش کردم نشسته بود سریع رفتم پشت سرش گرفتمش تو بغلم و گفتم بخواب ماساژت بدم شاید 20 ثانیه من تلاش میکردم بخوابونمش و اون مقاومت ، اخرسر عصبانی شد و گفت ولم کنه بی ادب ، کثافتِ احمق ،از داد و بی دادش فهمیدم اوضاع خوب نیست و طبق تصورات قبلی من الان باید میخوابید و من ماساژ میدادم آخر سر هم میکردمش (اخه تو داستانها همیشه همینطور میشه) که نشد کلی سر و صدا کرد ،گفت به بابات میگم کثافت ، به داییت میگم و… بد جور ریده بودم ، افتادم به خایه مالی که بخدا من منظوری نداشتم تو مث مامان خودمی و میخواستم بهت محبت کنم مثلا ، منظور نداشتم بقران و… شاید نیم ساعت التماسش میکردم و غیر مستقیم میگفتم گوه خوردم که گفت بسه خفه شو – گمشو بیرون بعد کلی خایه مالی به صورت غیر مستقیم گفت به کسی نمیگم ، با کیر شل و رنگ زرد و استرس از خونه اش زدم بیرون اونروز ما کس نکردیم و یه نکته رو خوب فهمیدیم ، اونم اینکه زنی که بچه اش هم سن منه به این راحتی ها شل نمیشه و این خوار کسده هایی که میان زن داییشون با 4 تا حرف و یکم ماساژ میکنن کس شعر میگن ، خلاصه اینکه من یاد گرفتم اینایی که ازین داستانا سر هم میکنن 99 درصدشون کس شعر تعریف میکنن ، نمیگن یه کس خلی مث منم باور میکنه و میره سراغش ، فک میکردم اون داستان تموم شده و به گا نرفتیم که اخیرا یکی از دایی هام که بزرگتر از همه است بهم گفت تو خیلی آشغالی که رو زن داییت نظر داری اومدم بپرسم گفت حرف بزنی دست و پات رو میشکنم ، ظاهرا الهام اومده همه چی رو به این داییم تعریف کرده ، من این روزها به گا رفتم به خاطر چرندیات جقول ها.

نوشته: سجاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها