داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

خیانت، زن همکار، عذاب وجدان

سلام دوستان
این که میگم مربوط به چند سال پیش هست که برام اتفاق افتاد و یک داستان تخیلی نیست و ممکنه برای هر فردی اتفاق بیافته
من یک کارمند بودم توی یک شرکت خصوصی که در بخش نیروی انسانی کارای حقوق، بیمه و… کارکنان شرکت رو انجام میدادم و خیلی ادم مودب و خیلی هم آروم که کاری به خیر و شر کسی نداشتم، نمازم اول وقت بود و اهل سیگار و قلیون و مشروب و هیچی نبودم، دوستام همیشه منو مسخره میکردن و میگفتن سعید خیلی پاستوریزه است و حیف این بدن که اینجور پاستوریزه ببره زیر خاک، البته منم خیلی پاستوریزه نبودم، مثل هر پسر مجردی شیطنتای خودم (البته تو تنهایی) رو داشتم، گاهی فیلم پورن میدیدم و گاهی هم خودارضایی می کردم.
کار ما جوری بود که محل کارمون خارج شهر بود از خانواده خیلی فاصله داشتیم و بعد از چند وقت کار کردن می تونستیم به مرخصی بریم البته اینم بگم محیط کار کاملا مردونه بود و اصلا خانم توی محل کار نداشتیم.
یکی از دوستای صمیمی من رضا بود که تقریبا شروع کار ما با هم بود و رضا خیلی از زنش می ترسید و زن ذلیل بود، نمی دونم داستان چی بود زن رضا به مبلغ حقوقش شک کرد و احساس کرده بود اون مبلغ واقعی حقوق رو بهش نمیگه، که البته همین جور هم بود، از اونجایی که خانواده رضا توی روستا زندگی میکردن و وضع مالی خوبی نداشتن اون یه مقدار از حقوقش رو هر ماه از امور مالی مساعده میگرفت و بدون اطلاع خانمش میداد به خانوادش، البته اینو هم اضاف کنم رضا در مورد من با خانمش صحبت کرده بود که من کارای حقوق و بیمه و… رو انجام میدم، بالاخره داستان به جایی رسید که خانمش شماره من رو از توی گوشی رضا مخفیانه پیدا کرده بود، شیفت کاری من طوری بود که چند روز اول کاریم با رضا بود و چند روز آخر رو زودتر از اون به مرخصی میرفتم، یک رو تو دفتر بودم که گوشیم زنگ خورد، خانوم رضا بود من نشناختمش که بعد از حال و احوال پرسی خودش رو معرفی کرد و راجع به حقوق رضا پرسید، منم که داستان مساعده گرفتنش تو ذهنم بود، مجبور شدم دروغ بگم تا براش شر نشه، اونم برام توضیح داد که رضا مشکوک میزنه و… بالاخره منم بهش اطمینان دادم که راست میگه و مشکلی نیست. اما قضیه به اینجا تموم نشد که کاش تموم میشد.
زنگ زدنای خانم رضا به من کم کم زیاد شد مرتب راجع به رضا آمار میگرفت و راجع به محل کارش و… خوب منم خیلی شک نکرده بودم و خیلی عادی و معمولی برخورد می کردم، اما دیگه سوال راجع به کار و اینا تموم شد زن رضا(معصومه که تو خونه معصی صداش میکردن) راجع به زندگی با رضا صحبت می کرد و راجع به خانوادش که چندتا خواهرن چندتا برادرن و که البته برام عجیب بود، دیگه کم کم برام شک برانگیز شدکه چرا اینقدر زنگ میزنه، من اولش خیلی رسمی و اداری صحبت میکردم ولی وقتی دیدم اون خیلی راحت صحبت میکنه ذهنم به جاهای بد رفت، خیلی برام عذاب وجدان داشت، اما شبا موقع خواب همش خانم رضا تو ذهنم بود، تا دیگه کار بجایی رسید که هر روز زنگ میزد کلی صحبت می کرد با من شوخی می کرد، منم ناخواسته افتادم تو جریانی که دلم می خواست اما عقلم نه و دچار سردرگمی شدیدی شده بودم، هر وقت سر کار رضا رو میدیدم که با لبخند با من احوالپرسی میکنه از خجالت دلم می خواست آب شم برم زیر زمین، اون زمان هنوز شبکه های اجتماعی مث واتساپ و اینستاگرام و… نبود (که جای شکرش باقیه نبود والا الان شاید من خیلی اوضام خوب نبود) تازه جالبه اصلا معصی من رو تا اون زمان ندیده بود اما داستان خیلی کش دار شد و معصی ازم خواست تا ایمیل بهش بزنم و عکسم رو براش بفرستم، با اینکه من خیلی چهره قشنگ و جذابی ندارم وقتی عکسم رو دید کلی تعریف و تمجید کرد که چقدر بامزه ای و چقدر خوشتیپ و از این حرفا، سرتون رو درد نیارم، سعیدی که تا دیروز ماهی پنج هزارتومن شارژ گوشیش نمیشد الان شبی پنج هزار تومن شارژ مصرف میکرد، گاهی دو سه ساعت صحبت می کردیم که اواخر من اینور خط اونم اون ور خط خودارضایی می کردیم و صدا و آه و ناله و…
الان فکرش ذهنم رو عذاب میده، دیگه من تا جایی رضا رو میدیدم قایم میشدم یا مسیرم رو عوض می کردم تا چشمم بهش نیافته که عذاب بکشم.
هر وقت صحبت می کردیم معصی ازم می خواست برم پیشش و حتی می گفت خونمون خالیه بیا اینجا و یک شب با هم باشیم فرداش برو خونه خودتون، دلم خیلی می خواست اما ته دلم اجازه نمیداد، سعیدی که ته خلافش یه جلق و یک فیلم پورن بوده به کجا رسیده، خیانت اونم به کی رفیق صمیمیش، یک روز که صحبت می کردیم معصی بهم گفت یک روز که می خوام برم سر کار برم ببینمش منم توی شهر باهاش قرار گذاشتم، هیچ وقت یادم نمیره اول صبح زمستون هوا سرد، برای اولی بار چهره معصی رو دیدم زنی جوون، لاغر اندام، چهره قشنگی داشت اما رنگ چهرش به زردی می خورد، تا من رو دید کلی ذوق کرد حس عجیبی داشتم نهایت عذاب وجدان، تاکسی گرفتم برم ترمینال اونم با اصرار ازم خواست تا ترمینال باهام بیاد، تو تاکسی نشست کنار من، و خودش رو چسبوند به من و دستم رو محکم گرفته بود، اما من دیگه برام لذتی نداشت، خشک شده بودم و داشتم میمردم فقط شرم بود، رسیدیم ترمینال و من سریع باهاش خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم و رفتم محل کارم، اون روز برام خیلی سخت گذشت، خیلی بد گذشت، نمی دونم چی شد، دیگه هرچی زنگ زد جوابش رو ندادم خیلی پیام می داد که چی شده ، فقط یکبار جواب دادم و ازش خواهش کردم این رابطه رو تموم کنه و من اینکاره نیستم، نه اینکه من علیه السلام باشم، تا همینجاش هم که پیش رفتم به نظر خودم خطای بزرگی کردم، فقط یه چیزی ذهنم رو درگیر میکنه چرا باید رضا همچین زنی داشته باشه، چون اون ادم بدی نبود، مطمنم که زن رضا قبل و یا بعد از من هم از این رابطه ها داشته و خواهد داشت، اما چیزی که هست من خودم رو از این منجلاب کشیدم بیرون فقط یک خجالت همیشه گوشه ذهنم هست، امیدوارم همه ما فقط گناهمون همین خودارضایی و یه فیلم دیدن باشه و به زندگی و ارامش خودمون و هیچ کسی آسیبی نزنیم.

نوشته: سعید

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها