داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بیشتر از یک مرد، من خدام

فرزانه توی پیاده رو که محمد جلوی راهشو سد کرده بود یکهو احساس کرده بود توی بین پاهاش آبی روان شده و حالا هر روز با هر پیاده رویی که راه می رفت یاد این پسری می افتاد که یک هفته بعد اون هم از زبان یکی دیگه شنیده بود که اسمش محمده و حالا شروع شده بود. مسأله اینجا بود که محمد از زن های قدبلند خوشش می اومد و از اونجا که فرزانه پاهای بلند و صورت زیبا و حرکات پر ادعاش باعث ترکیبی از شهوت و نفرت و خواستن توی محمد می شد یک روز توی پیاده رو محمد راه فرزانه رو سد کرده بود و گفته بود که از اون خیلی خوشش میاد. فرزانه پر ادعا حلقه ی ازدواجش رو نشون داده بود و محمد هم راهش رو کشیده بود و رفته بود. خوابیدن با زن همسایه، دوست مادر، دوست دختر و دانش آموزهاش محمد رو از لحاظ جنسی راضی کرده بود و حسادت پسرهای دیگه رو هم مثل نفرینی کم عرضه دنبال خودش انداخته بود. چندماه از این اتفاق گذشته بود که دوباره پیاده رو محل دیدار دوباره شده بود و فرزانه ایندفعه تا ته کسش لرزشی احساس کرده بود. بعد توی تخت خواب وقتی همسرش خستگی از هوش برده بودش فرزانه یاد لحن تند محمد و عصبانیت و شهوت توی چشم های این پسر افتاده بود. بعد یاد آورده بود که کُسش لزج و چسبناک شده بود. بعد یادش اومده بود که اولین بار که شوهرش دستی روی کسش کشیده بود همین اتفاق براش افتاده بود. خیلی زود دوباره به تصویر محمد که با پیاده روهای شهر عجین شده بودند برگشته بود و دیده بود که اون فقط با وادار کردن فرزانه به ایستادن و لحن تند و صریحش کسش رو چندبرابر بیشتر خیس کرده بود. فرزانه توی هفته های بعد سعی کرده بود که به این مسأله اهمیتی نده و راحت از کنار خیالاتش درمورد سکس های زیاد محمد بگذره. ولی وقتی شبی که اسمش رو فهمیده بود دیده بود که زنی از توی ماشین نگاه خواستنی ای به محمد کرده بود حسادتش گل کرده بود و همه چیز رو توی اون لحظه فراموش کرده بود. بارها به صفحه‌ی اینستاگرمش سر زده بود. علایق عجیبی داشت و به نظر فرزانه اومده بود که دیواری از سنگ های عجیب توضیح دهنده ی تصویر محمد می‌تونه باشه. بعد بیداری شب رو با تصور کیر محمد گذرونده بود. حالا هرشب توی کُسش داغی می افتاد. می دید که میخواست اون هم مثل زن های احتمالی دیگه زیر کیر محمد ناله کنه و از درد به خودش بپیچه. پوست سبزه. صورت خوش ترکیب. هیکل نسبتا معمولی. قدش از فرزانه کوتاه تر بود. فرزانه دیده بود که چطور دست هاشو از دهانش جدا می کرد وقت سیگار کشیدن. احساس می کرد مرد قوی ای باشه و حالا می خواست که تمام مدت زیر نظر این مرد بمونه. پیاده روهای شهر رو نگاه می کرد به امید دیدنش. بیرون توی صورت چیزی مشخص نبود. کسی اگر می دید همون فرزانه ی قبلی رو می دید. مغرور و توی فکر مشغول راه رفتن. با قدم ها و پاهای بلند و ران های کشیده. اما حالا همه اش منتظر بود. یکی دوبار دیده بود که رد شده و‌ همین برای شب راضیش کرده بود. ماجرا به همین شکل جلو رفته بود. فرزانه دیده بود و محمد رد شده بود. بی تلاش دوباره برای به دست آوردنش. مگر یک بار که توی کافه ای که می پلکید با شوهر فرزانه شوخی کرده بود. فرزانه دیده بود که با یکی دو کلام حرف زدن با شوهرش اون رو به خنده انداخته بود. شب ها وقت سکس به گاییده شدن زیر کیر اون فکر کرده بود. درست یک ماه بعد بود که فرزانه تا خونه ی محمد رفته بود. دیده بود که کیر کلفت و سیاهی داشت و فرزانه موقع ساک زدن کیر احساس کرده بود جمجمه اش گرم شده بود. محمد تمام مدت نگاه کرده بود. بعد موهای فرزانه رو چنگ زده بود و اون رو مثل برده ای روی تخت انداخته بود. فحش. بد دهنی و بعد گاییدن کس فرزانه تا ته. فرزانه احساس کرده بود که مظلومی توی دست های ظالمی هست و ناراحت شده بود ولی دیده بود بی که از جا تکون بخوره بیشتر می خواست که فحش بد دهنی و گاییدن ادامه پیدا کنه و از محمد خواسته بود «بیشتر. منو بگا. وای». محمد که دو پا دور کمر فرزانه فرود آورده بود کیر کلفت به ته کس زده بود. فرزانه جیغ زده بود . محمد فحش داده بود. بعد چنگ زده بود. فرزانه دیده بود با هر حرکت تحقیر آمیزی که با اون می شد راضی بود. از اینکه مردی همه طوره اون رو بی اهمیت می کرد و می گایید لذت برده بود. بعد وقتی سعی کرده بود توی تخت خواب بعد از دو ساعت گاییدن خودش رو به محمد بچسبونه دیده بود چطور محتاج توجه و کیر کلفت پسری شده که یکبار توی پیاده رو حلقه ی ازدواج به صورتش نشون داده بود. محمد گفته بود« دفعه ی بعد شلاق میارم با خودم». فرزانه زیر کیر که کلفتیش کسش رو داشت پاره می کرد داد زده بود که کونم. کونم رو چنگ بزن. بگا. بعد تمام مدت از ته دل آه کشیده بود و از این گاییده شدن لذت محض برده بود. توی پیام های آخر شب به محمد نوشته بود که فکر نمی کردم اینطوری من رو توی یک سال عاشق خودت کنی. محمد لبخند زده بود و از توی کشوی میز سیگار بیرون کشیده بود و گفته بود حالا برام سیگارم رو‌روشن کن. فرزانه روی شکم محمد نشسته بود و برای اون سیگارش رو روشن کرده بود. محمد سیگار کشان به فرزانه نگاه کرده بود. همین چندماه پیش بود که توی پیاده رو به محمد گفته بود که جلوی اون رو سد نکنه. یادش اومده بود که توی یکی از گوشهاش شنیده بود که رپر سیاه پوستی خوانده بود« من بیشتر از یه مردم، من خدام». با یادآوری این بیت خندیده بود. فرزانه از شکم سر خورده بود پایین و کنار محمد دراز کشیده بود. هردو به نور بعداز ظهر نگاه کرده بودند که چطور سرخی ریخته بود روی فرش و بعد دسته ی مبل که حالا زیباتر به چشم اومده بود. بود.

نوشته: کایوگا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها