داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

برای من ، برای تو!

تو تمام چیزی بودی که میخواستم ، تمام نیازم ، تمام وجودم و در نهایت تمام زندگیم برای تو بود ؛ به معنای واقعی کلمه برای تو بود ، من زندگیم و همونطور که یک رود زندگیش و به پای یک درخت میریزه ، همونطور به پای نهال عشقمون زندگیم و ریختم …
تو زیبا بودی و این خلاف تمام تصوراتم بود ، زیبا مثل یه فرشته ، هر انسانی زیبایی تورو تحسین میکرد؛ اون هارمونی زیبای بین چشم ها و ابروهات ، اون ترکیب بی نقص لب هات ، تو زیبا بودی و این بی رحمانه بود ، چون انتظار نداشتم که اینقدر زیبا باشی!
تو دقیقا وقتی وارد زندگی من شدی که من هیچ چیز نبودم ، من توده سیاهی از افسردگی بودم ، من رزیدنت پزشکی ، کسی که شب ها و روزها برای این جایگاه تلاش کرده بودم حالا خودم رو پوچ میدیدم !
من همجنسگرا بودم، دختری بودم که عشق رو بین همجنس های خودش جستجو میکرد ، مغرور،سرد، خشن و حتی گاهی وحشیانه ! تمام این ها ویژگی های خوب من نبودند ، من مثل جسم زخم خورده که هربار بخیه میخوره ضخیم و سرد و سخت شدم ، چون هیچ کس نبود برای دوست داشتن هیچکس نبود برای عشق ورزیدن !
اینو مینویسم تا بمونه، تا فراموش نشیم!
انترن احمقی که همه رو کلافه کرده بود ، بیمارستان ما مثل فیلم های خارجی نبود ، همه چی سفید و استرلیزه و زیبا نبود ، نه!
ما در بدترین محیط کار میکردیم ، با قدیمی ترین تجهیزات، با کم ترین امکانات و با کمترین امید کار میکردیم ، من پزشکی خوندم چون مادرم خوند چون مادرم تنها زن قوی بود که می‌شناختم، زنی پر قدرت ، زیبا ، لطیف ، پر از احساس ، به تنهایی و بدون نیاز به هیچ کس ثروتمند و از همه مهمتر پر از شور زندگی و پدرم ، مهربون ترین مرد جهان بود از تمام حرکات این مرد عشق برای مادرم فوران میکرد ، من با این والدین بزرگ شدم ، بی نقص و پر عشق!
برای بار آخر سر انترن ها داد زدم ، انترن بودن یعنی پادویی یعنی باید عین یه برده گیر رزیدنتا بیوفتی ، اینارو خوب میدونستم چون خودمم انترن بودم ، کلافه و خسته از این همه شیفت از این همه کشیک و خسته از این نظام پزشکیی که بر اساس هر چیزی بود جز شایسته سالاری !
تو محوطه بیمارستان نشستم و سیگارم و روشن کردم میدونستم کسی این ساعت اینور نمیاد ، پک عمیقی به سیگارم زدم و به صداهای اطرافم گوش دادم به کوچکترین صداها، کمکم میکرد که تمرکزم و قوی کنم که عصابم و آروم کنم ، صدای پای کسی گوش هامو آزار داد و بعد صدای افتادن کسی روی نیمکت رنگ و رو رفته
_قهوه میخورید خانم دکتر ؟
سرمو به نشانه تاسف تکون دادم و قهوه رو گرفتم
_قهوه باعث نمیشه دفعه بعد بیایی تو اتاق عمل من !
چشمهاش و به نشانه تعجب گرد کرد
_من فقط …
نذاشتم حرفش و تموم کنه
_واقعا فکر میکنی تو این استراحت چند دقیقه ایم به بدبختی های تو گوش میدم ؟
_شما حق ندارید اینطوری حرف بزنید
نگاه پر حرصی بهم انداخت، برای اولین بار در طی این یه سال براندازش کردم ، از جام بلند شدم و با یه قدم نزدیکش رفتم ، خوشگل بود، زیبا بود ، خودمو سرزنش کردم ولی به نگاه کردنش ادامه دادم
_نظرت راجب من چیه علیزاده؟ به نظرت آدم مهربون و خیلی مبادی آدابی میام ؟
میدونستم که کار کردن تو این بیمارستان و جمع کردن رزومه براش خیلی مهم بود و همونقدر هم میدونستم که چقدر با استعداده ؟
_نه…یعنی آره … واقعا این دیگه چه سوالیه
یه قدم از من فاصله گرفت و من همچنان نگاهم و روش نگه داشتم میدونستم که داره یه چیزایی تو قلبم رخ میده ، انگار که نتونه نگاهش و از من بگیره عقب رفت و سریع از من دور و دورتر شد .

دستامو برای بار سوم قبل عمل میشستم
_چرا موهات اینقدر کوتاهه ؟
ابروهام از تعجب بالا رفت ، منو تو خطاب کرد ؟ با نگاه ترسناکی بهش خیره شدم همونطور که دستاش و قائم گرفته بود و در اتاق عمل و با پاش باز میکرد با نگاه خماری بهم گفت
_موهات و دوست دارم …خانم دکتر
مکث آرومی کرد و داخل شد ، ضربان قلبم برای یک لحظه کند شد، تند نشد چون انگار داشت از حرکت می ایستاد ، انگار که میخواستم این حس فقط یه طرفه باشه ! میخواستم این فقط من باشم که پنهانی دوسش دارم .

از در بیمارستان بیرون اومدم و سمت ماشینم رفتم صدای قدم هاش و پشت سرم می‌شنیدم ، قبل از اینکه در و باز کنم و تو ماشین بشینم دستش رو در نشست سمتش برنگشتم اما نزدیک بودنش و با سلول به سلول تنم حس کردم
_از من فرار میکنی ؟ باور کنم که هیتلر داره از من فرار میکنه ؟
نفسم تند شده بود ، دستش و برداشت و چند لحطه بعد روبروم و جلوی در شاگرد دیدمش
_منم برسون
بدون اینکه حتی از من بپرسه تو ماشینم نشست سوار شدم و حتی نمیدونستم چیکار باید کنم ، بهش نگاه کردم ، شال آبی روشن با اون موهای بلوند ، با این آفتاب لعنتی که داشت طلوع میکرد ، تو چی هستی لعنتی ؟
ماشین و روشن کردم و بدون حرف مشغول رانندگیم شدم ، یه دستم رو فرمون بود و دست دیگه ام تکیه به پنجره و زیر چونه ام بود
_نمیخوایی بدونی چرا بهت هیتلر گفتم نفس ؟
واقعا دیگه نمیتونستم طاقت بیارم که اسمم از بین لباش خارج بشه ، نفس عمیقی کشیدم، نداشتن سکس تو یه مدت طولانی دیوونه ترم کرده بود ، اونم سکس با احمق هایی که حتی منو نمی‌نمیشناختن، اونوقت تو با این همه زیبایی کنار من نشسته بودی و با من لاس میزدی؟
_بهت میگیم هیتلر چون با ما مثل یهودی ها رفتار میکنی
از طنز بی مزه خودش خندید و من همچنان ساکت بودم ، حتی نمیدونستم چه اتفاقی داره میافته ، من رزیدنتش بودم ، من آینده شغلیش و میتونستم تضمین کنم ، ما تو یه محیط اداری همکار بودیم ، اونوقت چه اتفاق لعنتی داشت بینمون می افتاد ؟سیگارم و روشن کردم و بالاخره حرف زدم با صدایی که از سکوت و هورمون دورگه شده بود
_نکته انتظار داری خونه ات و بلد باشم ؟
_من خونه نمیمونم خانم دکتر ، من خوابگاه میمونم
آدرس خوابگاهش و میدونستم بارها تو پرونده اش خونده بودم
_البته اینجا بیمارستان نیست که بهت بگم دکتر ، درسته نفس؟
یه دختر ۲۳ ساله داشت منو عین موم نرم میکرد ، سر خیابون خوابگاه نگه داشتم، یه طرفه بود و نمیتونستم برم ، بدون توجه بهش مشغول سیگار کشیدن شدم تا پیاده شه ، سیگار و از دستم قاپید ؛ برگشتم سمتش و نگاهم از چشمای خمار عسلی سبزش سمت لباش رفت ، سیگار و پک زد و دودش و بیرون داد ، محو لباش بودم محو اون زیباییش !
_اینقدر سیگار نکش ، از طعم سیگار خوشم نمیاد .
عصبی بودم از این احساس، از اینکه انگار داره بازیم میده ، چونه اش و محکم گرفتم و جلو کشیدم
_داری با بد کسی بازی میکنی
پلک آرومی زد
_دوست داشتن برای تو معنی بازی میده؟
از اعترافش یخ زدم، کسی نمی‌دونست من لزبینم ، چرا داشت زندگیم و زیر و رو میکرد، چونه اش و ول کردم، دستش رو صورتم نشست
_اسمم و بگو
نفسام سنگین شده بود ، خیلی سنگین، انگار که به جای اکسیژن دارم دود و نفس میکشم ،بر خلاف منطقم حنجره ام و به کار انداختم
_شیرین
لبخندی زد و به لبام خیره شد
_دوست داری که شیرین و یه شب شام دعوت کنی ، نفس؟
با حرص دندون قروچه کردم اما کوتاه نمیومد
_منو به یه قرار دعوت کن ، میدونم که شماره ام و داری، منتظر پیامت میمونم !
پیاده شد و رفت!
منو با دریای خروشان احساس و رویا تنها گذاشت .

یک ماه طول کشید تا با خودم و احساسم و منطقم کنار اومدم ، و بهش پیام دادم ، قرار شد که تو خونه من ، شام بخوریم !

با دقت قارچ هارو خرد میکرد ، موهای طلاییش و بالای سرش جمع کرده بود و با دستایی که ظرافتشون متعلق به دستای یک جراح بود داشت خردشون میکرد ، با سوختن دستم حواسم و به آب پاستا که سر رفته بود و رو دستم ریخته شده بود دادم ، چرا انگار همه چیز رنگی شده بود ، چرا انگار خونه ام روح داشت ؟
پاستا رو تو آبکش ریختم پشت سرش موندم که داشت سس و درست میکرد ، بوی عطرش و عمیق داخل ریه هام کشیدم ، دستم و روی کمرش گذاشتم از بالای شونه اش نگاهم کرد، برای همین عاشق جنس زن بودم ، لطیف ، پر از احساس ، زیبا و عین یه نقاشی ، ولی انگار این دختر با همه فرق داشت ، جادو داشت.
_سر قرار اول باید اول سعی کنی شخصیت منو بشناسی ، نه بدن منو خانم دکتر!
دم گوشش گفتم
_اگه بدنت و نشناسم چطور میتونم عاشقت بشم
انگار که داشت سست میشد
_آنتونی بدن جزو درسهای پایه اس
سمتم برگشت انگار که انتظار نداشت
_نفس ساکت و سرد کجا رفته؟
دستش و لای موهام کرد و به کانتر تکیه داد سمتش خم شدم اونقد که نفسش رو صورتم پخش می‌شد، اونقدر که میلیمتری فاصله داشتیم
_بهت گفتم داری با بد کسی بازی میکنی
لبامو دقیقا گوشه لبش گذاشتم و بوسیدم ، طولانی و نرم ، لباش از هم باز مونده بود صداش از روی نیاز بلند شد
_منو ببوس
کمر باریکش و با دستم طی کردم ، و با دست دیگه ام موهاش و باز کردم ، دستاش آروم دور گردنم حلقه شد ، لبام روی لباش نشست ، بوسه نرمی نبود ، خشن بود اما پر از عشق ، دستاش تو موهام چنگ میزد و بدنش و بهم نزدیک تر میکرد، آه آرومی بین لبام کشید
_لعنت بهت شیرین ، لعنت
سرمو سمت گردنش هل داد و با صدایی که از شهوت میلرزید گفت
_لبام اینقدر از خود بی خودت کرد، توی تخت قراره دیوونه بشی؟
پررو بود، جسور بود، بی پروا و پر از تابو شکنی .
گردنش و می‌بوسیدم طوری که لرزیدن پاهاش و حس میکردم ، دستاش زیر تیشرت خزیده بود و کمرم و لمس میکرد ، صدای یهویی ما رو به خودمون آورد، سس پاستا ذغال شده بود!
گونه هاش گر گرفته بود و چشماش برق میزد ، لبخندی بهش زدم
_الان غذا سفارش میدم، بشین ، تا یه چایی بخوریم میرسه
انگار که حالا خجالت کشیده بود ، یقه بلوزش که بخاطر من تا روی شونه اش دکمه هاش باز شده بود و درست کرد و سریع سمت سالن رفت، خنده ام گرفت، پس کجا رفت خانمِ شجاع؟
چایی و دادم دستش
_جز من با چند نفر دیگه بودی ؟
از سؤالش جا خوردم و بغلش نشستم
_ما الان با هم دیگه محسوب میشیم؟
با آبروی بالارفته نگاهش کردم، از معذب کردن این آدم به شدت خوشم اومده بود ، حدسم نمیزد که من همچین آدمی باشم ، یه جرعه از چای ام و خوردم
و گفتم
_رابطه احساسی ۳ نفر
گوشه لبش و جویید
_رابطه جنسی چطور
چایی و از دستش گرفتم و با فشار دستم رو مبل خوابوندمش و روش خیمه زدم لباشو بی معطلی بین لبام کشیدم ، تیشرتم و از تنم بیرون کشید و منم دکمه های بلوزش و که تمنا می‌کردند برای باز شدن و باز کردم ، با صدای گرفته ای گفتم
_پاهاتو دور کمرم حلقه کن
با گیجی کاری که گفتم و انجام داد ، دستمو زیر کمرش بردم و بلندش کردم،موهاش دورم پخش بود ، آروم خندید ، سمت اتاق خواب بردمش .
لبامون تو هم گره خورده بود، آروم رو تخت گذاشتمش ، دکمه شلوار جینش و باز کردم ، کمرش و بالا داد ، لبام از روی گردنش روی شکمش نشست ، آروم شلوارش و پایین کشیدم، سوتین مشکیش و باز کرده بود و انداخته بود کنار تخت چشمام تنش و دوره کرد، نگاهش خمار بود ، خمار من!
لبام سینه هاش و میبوسید،آه آرومش تو گوشم پیچید ، دستش و تو موهام فرو کرد و سرمو به سینه اش فشار داد، آروم زانوم و به عضوش فشار دادم
_درش بیار
نگاهش کردم خمار بهم نگاه کرد
_لخت شو
سوتینم و باز کردم وشلوار و شرتم و در آوردم ، پوست برهنه و داغم و رو پوستش کشیدم ، آروم سرم و بین پاهاش بردم چشماش بسته بود و گردنش و عقب کشیده بود ، زیباترین منظره عمرم بود ، مثل متولد شدن نطفه عشق بود!
_بهم نگاه کن
چشمای به زور بازش و بهم داد ، زبونم و لای عضو داغش کشیدم، خیره به چشمای هم بودیم ، انگشتم و داخلش هل دادم ، آخ بلندی گفت و ناله کرد ، سینه اش و تو دستش فشار میداد و بدون پلک زدن بهم نگاه میکرد، انگشتم و تکون میدادم و عضوش و میخوردم ، موهام و چنگ زد و سمت بالا کشید
_بیا کنارم بخواب
سرم و رو بالش بغلش گذاشتم و به پهلو سمت هم خوابیدیم ، نوک سینه هامون بهم میخوردم انگشتش و سمت لبام آورد و داخل دهنم کرد ، انگشتاش و با زبونم خیس میکردم ؛ دستم و گرفت و روی عضوش گذاشت و دست خودش هم بین پاهام رفت، دستامون تکون می‌خورد و ما در هم غرق شده بودیم ، من دریایی بودم که داشتم به اقیانوس عشق اون راه پیدا میکردم، دستامون محکم تکون میخورد و ناله هامون آزاد میشد ، بدنش لرزید و با بی‌حالی سرش روی سینه ام افتاد ، منو به پشت خوابوند و آروم پایین رفت ، زبونش و لای عضوم می‌کشید و من به رو تختی چنگ میزدم ، حس میکردم بدنم به لباش داره التماس میکنه، بعد از چند لحظه آه آرومی کشیدم و ارضا شدم؛ کنارم خوابید و سرش و رو سینه ام گذاشت
_خیلی احمقم اگه بگم دوست دارم؟
دستمو لای موهاش کشیدم
_اگه با گفتن این حرف احمق میشی، من خیلی احمق تر از توام!

اگه داستانم دوست داشتید و میخوایید که ادامه داشته باشه بهم بگید!

نوشته: عصیان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها