داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

ماه عسلی که برای من طعم زهر داشت (۲)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

ممنون از نظرات دوستان . لطفا زود قضاوت نکنید . هیچ تجاوزی قرار نیست صورت بگیره . من خودم به شخصه از سکس محارم و تجاوز و سکس خشن متنفرم . ای کاش حداقل اجازه میدادین تا این قسمت هم بیاد . بریم سراغ داستان.
طاها برو ببین کیه بفرما آبرو نذاشتی واسمون . هعی میگم نکن .تو هم دست میذاری دقیقا رو نقطه ضعفم
طاها : هییییس عه میشنوه برو اونور نبینتت .
آروم رفت سمت در و در رو باز کرد و با باز شدن در صدای گوش خراش در اومد و طاها گفت بفرمایید . جانم امری داشتین ؟
پیرمرد آروم گفت : پسرجان من بهت اجازه دادم بیای تو خونم . یکم آروم تر لطفا آبرو دارم من جلو همسایه ها . من چند سال پیش به خاطرراه دادن یه مرد به داخل خونم و تجاوز اون به یکی از دخترای روستا تو همون شب تو منزل من آبروی منو برد و مردم اون آبادی خونم رو آتیش زدن .
بغض صدای پیرمرد رو گرفت و گفت بچه سه سالم توی آتیش سوخت . نجات پیدا کرد ولی انقدر زشت بود که خودکشی کرد و مرد . اگر امشب رو رعایت کنین ممنونتون میشم .
طاها با صدای گرفته و صورتی که سرخ بود از خجالت گفت چشم .
پیرمرد سوال کرد : راستی پسر جان گفتی اسمت چیه ؟
صدری هستم طاها صدری
پیرمرد گفت : صدری . بله آقااااای صدریییییی .
آقای صدریشو خیلی کشید . و بعد خداحافظی رفت .
طاها در رو بست و اومد سمت من که فقط یه شورت زرشکی پام بود . ببخشید خانومم .
چیو ببخشم طاها دقیقا ؟ ابرو برامون نذاشتی چی رو باید ببخشم واقعا ؟ من فردا صبح رفتنی چجوری تو چشای این پیرمرد نگاه کنم . هعی بهت میگم نکن دست نزن شیطنت نکن تو گوشت بدهکار نیست که . کار خودتو میکنی . یه ذره شرایط آدمو درک نمیکنی .
خب مریم جان من که معذرت خواستم . بسه دیگه لطفا .
طاها تو همیشه همینطوری بودی یه شخصیت لوس که هیچی از غرور مردونگی نفهمیده . سریع هرچیزی میشه معذرت می‌خوای و می خوای با همون معذرت خواهی همه چی ختم به خیر و خوشی بشه . نه خیر از این خبرا نیس . آبرومو بردی اینبار دیگه بخشش در کار نیست .
طاها اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو سینم و آروم شروع کرد مالوندن و فشار دادن . بلند گفتم دستت رو برمیداری یا شروع کنم به جیغ کشیدن . گمشو برو اونور ازم فاصله بگیر وگرنه …
طاها : وگرنه چی ؟ ها ؟ می خوای مثل منو بزنی ؟ فکر میکنی خیلی شاخی . فکر میکنی لابد خوشگل ترین دختر دنیایی و کشته مردتم . نباشی بی تو می میریم .
مریم : خاک تو سر بی لیاقتت کنن . گمشو برو اونور نمی خوام قیافه نحثت رو ببینم .
خیلی از دستش اعصابم خورد بود . رفتم یه گوشه نشستم تکیه دادم به پشتی و یه کنج کز کردم . معمولا اینجور موقع ها می اومد منت کشی ولی نه انگار نه انگار خبری نبود . با صدای باز شدن در اتاق از فانتزی و رویا اومدم بیرون . برگشتم دیدم طاها لباس تنش کرده داره میره بیرون .

هه من بیام منت تو رو بکشم آخه . به من میگه غرور ندارم از این به بعد غرور رو نشونش میدم . پیرمرد چه آتیشی درست کرده دمش گرم برم پیشش یکم باهاش حرف بزنم .
در رو باز کردم و از پله های خونه رفتم پایین از صدای کفشم فهمید دارم میرم پایین .
گفت : ببخشید نمی خواستم مزاحمتون بشم . راستش خاطره ای که دارم باعث میشه حساس بشم .
طاها : اشکال نداره . بالاخره پیش میاد دیگه .
با اینکه هوا به شدت تاریک بود ولی میشد یه منظره خیلی کم و مختصری از اطراف رو دید . رفتم رو کنده کنار آتیش دقیقا رو به روی پیرمرد نشستم . یک دقیقه ای تقریبا بینمون سکوت بود و فقط صدای جیرجیرک گوشه حیات به گوش میرسید و خورد شدن هیزم های داخل حلبی پنیر که ذره ذره می سوختن و تبدیل به یه هیزم عالی میشدن برای یه چای ذغالی .
سکوت رو شکستم و گفتم : راستی قصه اون مرد و آتیش زدن خونتون چیه ؟
گفت قصه که درازه ولی برات میگم .
سال ها پیش موقعی که جوون بودم وسطای زمستون بود که خانومم دردش گرفت و قابله روستا هم نبود و من بودم و زنم و دردی که داشت میکشید و بچه ای که داشت به دنیا می اومد .
مونده بودم چیکار کنم که خدا برام از آسمون یه فرشته فرستاد یه آقایی بود با قد بلند موهای تا دم گوشش و چشمای رنگی و صورتی که تماما تناسب داشت و آدم دلش می خواست فقط نگاش کنه . تقریبا تو مایه های خودت پسرم . فقط موهاش از تو بلندتر بود که اگر موهاتو بلند کنی خیلی شبیهش میشی . تقریبا میشی خود خودش .
اومد داخل حیاط خونه و بلند صدا میکرد صاب خونه . هستی ؟
اومدم دم ایوون خونه و گفتم بفرمایید .
گفت : ماشینم خراب شده میشه شب رو منزل شما اسکان داشته باشیم تا فردا بریم آبادی بدیم تعمیرش کنن .
بلند داد زدم نه آقا مگه هتله زنم داره میزاد قابله هم نداریم ولم کن تو این شرایط . آبادی یه یک کیلومتر بالاتره برو اونجا بمون .
روم رو برگردوندم برم که داد زد : من می تونم کمکت کنم .
اعصابم خورد شد و برگشتم سرش داد زدم . چیه نکنه قابله ای و ما خبر نداشتیم ؟
خیلی آروم و با آرامش گفت نه همسرم ماما هستش می تونه بچت رو به دنیا بیاره .
سریع دوییدم پایین افتادم به دست و پاش . بلندم کرد رفت زنش رو آورد . زنش خودش حامله بود . اومد و اونشب بچه مارو به دنیا آورد . پسری به زیبایی تمام . یه بچه خوشگل و پر مو .
هیچ وقت یادم نمیره اونشب رو . مب خواستن برن که نذاشتم برن . و شب رو نگهشون داشتم .
بعد از اون رابطه من و مهندس خیلی خوب شد . مهندس تو کار پرتقال بود و از شمال به نقاط مختلف کشور و چندتا از کشورای خارجی پرتقال می فرستاد یه آدم به شدت مایه دار .
و چون یه دفتر تهران داشت و یه دفتر شمال که جزو دفاتر اصلی شرکتش بودن زیاد رفت و آمد میکرد معمولا یه شب پیش ما می موند .
بچه مهندس به دنیا اومد و مادرش سر زا رفت کسی که جون زن منو نجات داده بود خودش سر زایمان مرد و به رحمت خدا رفت .
زن من هم بیماری لاعلاج گرفت بعد دو سال مرد .
من و مهندس دوتا مرد تنها و داغون بودیم .
منتها مهندس خیلی تو قید و بند این چیزا نبود و بعد از زنش زندگی رو برا خودش زهر نکرد و خوش میگذروند از مشروب گرفته تا سکس با زنای مختلف . و هر زنی به خاطر زیبایی که داشت و پولدار بودنش امکان نبود دست رد به سینش بزنه . تا اینکه اونشب اومد . یه شبی که من تمام زندگیمو و آبرومو از دست دادم .
دوستان بخش دوم داستان بود . حتما حتما زودتر بخش سوم رو می نویسم و امیدوارم خوشتون اومده باشه .

ادامه…

نوشته: عبدی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها