داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شب تلخ برای سارا و ندا

من امیرهستم 23 سالمه بچه گیلان هستم
3ساله که شیراز زندگی میکنم(برای کارکردن اومدم)تودوران دانشگاه دوتا دوست شیرازی داشتم که اهل سکس بون بعددانشگاه اونا رفتن شیراز منم رفتم شهرخودم بعدش تقدیر روزگارطوری شد که بازم گذرمون به هم افتاد واسه کاررفتم شیراز اونجا یه خونه اجاره کرده بودم یه روزی داشتم از سرکار برمیگشتم که یه دفعه احساس کردم یکی داره منو صدا میکنه اولش توجه نکردم بعدش دیدم واقعا دارن صدام میکنن وقتی برگشتم دیدم حسن,اومد باهم دست دادیم روبوسی و…بعدکلی حرف زدن اون رفت خونشون منم رفتم خونمون یه دوهفته بعدش دیدم گوشیم زنگ میخوره حسن بود:
حسن:سلام داداچطوری عزیزم
من:باتعجب گفتم خوبم مرسی (اخه تاحالاسابقه نداشت حسن به کسی بگه عزیزم)
حسن:امیر یه کاری میتونی برام بکنی
من:تاچی باشه
حسن:نگران نباش خلاف نیست
من:بگو ببینم چی هست
حسن:اگه مشکلی نداره امشب بیام خونتون
من:خوب این که کاری نیست مشکلی داره بیا
حسن:پس ادرس بده بیام
من:برات اس میکنم
حسن:کارخوبی میکنی پس منتظرم
بعد قطع کردم و ادرس براش اس کردم بعد یه چنددقیقه ای حسن اس داد امیر دوتا دختروبلند کردیم نخواستیم توتک خوری بکنیم گفتیم توهم باشی البته دخترا یه کم اذیت میکنن اگه موزیک داری یه دونه خوبشو بذار اگه سروصداکردن بذارصداشون بیرون نره منم ترسیده بودم اخه تو کوچه چندتا نظامی زندگی میکردن یه موزیک گذاشتم طوریه که کسی شک نکنه بعد یه ربع حسن زنگ زد
حسن:امیر دادا ما رسیدیم سرکوچه کسی تو کوچه نیست ما بیایم
من:نه فقط زود بیاین تو کسی متوجه شمانشده
حسن:پس دروبازکن بیادم در
رفتم دروبازکردم حسن باعلی اومدن دوتادخترهم پشت ماشین نشسته بودن گریه میکردن پیاده شدن فقط به حسن التماس میکردن حسن هم میگفت اگه اذیت نکنین من هم قول میدم زیاد اذیت نکنم بعد درست شمارومیبرم همون جایی که سوارتون کرده بودم.من دلم واسه دخترا سوخت رفتیم تو خونه دختراها هم رفتن یه گوشه موندن و فقط گریه میکردن من حسن کشیدم کنار گفتم گناه دارن بذاربرن دخترجنده کم نیست یکی دیگه پیدا میکنیم حسن گفت نگاه نکن اشک تمساح میریزن بذاریه کم بهوشون حال بدم ببین اون موقع چیکار میکنن بعد بگو گناه دارن.بعد رفت به دخترا گفت برین تو اتاق لباساتون دربیارین اینقدرهم اشک نریزین دارم عصبانی میشم دخترا التماس میکردن تورخدا ما دخترهستیم تورخدابزارین بریم به جاش یه دوست داریم اون جنده هستش شمارشو میدیم بهت همین العان بهش زنگ بزن اون بیاد نمیخوادشماماروبرسونیدخودمون میریمحسن رفت طرف دختر اونو گرفت پرت کرد طرف اتاق دختر باشدت خورد به دراتاق خورد زمین اون یکی از ترسش خودش رفت این وسط علی گفت من نیستم قرار ما این نبود نمیدونم چه قراری گذاشته بودن بماند علی رفت من موندم با حسن.
دلم واسه دخترا سوخت به حسن گفتم تو برو آشپزخونه تا من این دوتارو ارم کنم رفتم سمت دخترا اونی که حسن پرتش کرده بود و بغل کردم بردمش تو اتاق اون یکی هم اومد فقط التماس میکردن که بذارم برن یه ذره بغلشون کردم باهاشون حرف زدم راستش منم خیلی دلم میخواست اون دوتارو بکنم یکیشون سارا بود یکی هم ندا(البته مستعار) بعدیه نیم ساعت حرف زدن راضیشون کردم که حال بدن به حسن گفتم اومد حسن سارا بغل کرد منم ندارو بغل کردم اولش باهم لب بازی کردم اصلا بلد نبود چون میترسیدم کسی متوجه بشه بدون فوت وقت لباساشو درآوردم یه ذره سینه هاشو خوردم بعدش دست کیدم رو کوسش خیلی نرم بود نمی دونید چه حالی میداد نداهم داشت یواش یواش حال میکرد اما سارا گریه میکرد و میگفت پردمو نزن التماس حسن میکرد حسن هم گفت فقط گریه نکن رو اعصابم نرو من پردتو نمیزنم سارا خیلی تلاش میکرد گریه نکنه اما نمیتونست من به کارم با ندا ادامه دادم تازه میخواستم لباسامو دربیارم حسن گفت بیا با سارا حال کن داره اعصابمو خورد میکنه ندا بده به من سارا اومد پیشم فقط التماس میکرد تورخدا پردمو نزن هرکاری دلت میخواد بکن فقط پردمونزن بهش گفتم من با پردت کاری ندارم گریه نکن اروم باش یه ذره سینه هاشو خوردم یه ذره لباشو خوردم سارا فقط میخواست بره ازبس گریه کرده بود دیگه حال نداشت حرف بزنه سارا بغل کردم گفتم باهات هیچ کاری ندارم بهت دست نمیزنم آروم بگیر بخواب سارا میترسید بغلش کردم نوازشش کردم یه ذره اروم گرفت همین که دستمو بردم طرف کسش پرید دوباره شروع کرد به التماس کردن و گریه کردن هرچی بهش میگفتم بخدا کاری باکوست ندارم پردتو نمیزنم باور نمیکرد حسن هم چون قول داده بود پرده نمیزنه داشتسوراخ ندا میکرد نداهم داشت گریه میکرد میگفت تورخدا بسه سارا با دیدن ندا حالش بدتر شد فکر کرد حسن داره به کس ندا میذاره مجبورشدم سارا ازاتاق بیارم بیرون تا اروم بشه ساعت شده بود 12دیگه کلافه شده بودم ازطرفی دلم میخواست سارا بکنم از طرفی دلم براش میسوخت حسن هم داشت ندا میکرد نداهم داشت گریه میکردو التماس حسن که ولش کنه سارا بغل کردم رو کمر خوابندمش شروع کردم به لیس زدن کس سارا اولش نمیذاشت بعدش که دید حال میده دیگه کاری نداشت ازش خواستم برام ساک بزنه بلند شد کیرمو کرد تو دهنش فقط سرشو انداخته بود دهنش زیاح حال نمیداد ازطرفی هم مجبور بودم برای اینکه دوباره وحشی نشه به همون راضی باشم بعد یک ربع ساک زدن سارا به روی شکم خوابندم یه زره کرم زدم به سوراخ سارا اولین انگشتموکردم تو سوراخش بعدش اروم اروم انگشت دوم کردم تو سوراخش بعد یه چند دقیقه خواستم انگشت سوم بکنم تو سوراخش دستمو گرفت تورخدا زودباش بکن بذار آبت بیاد مازودتربریم رفتم روش خوابیدم روش کیرمو فشاردادم تو سوراخش سارا پلکاشو روهم فشار داده بود معلوم بود خیلی درد داره خیلی اروم اروم میذاشتم تو سوراخش بعد چند دقیقه احساس کردم که سارا دردی نداره شروع کردم به تلمبه زدن سرعتمو بیشتر کردم سارا دوباره شروع کرد به گریه کردن و التماس کردن که زودباش دربیار اما دیگه دیر شده بود بدجورحال میداددیگه به گریه هاش اهمیت ندادم به تلمبه زدنم ادامه دادم ساعت 1 شده بود ندا و حسن هم دیگه کاراشون تموم شده بود اومده بودن بیرون ندا با دیدن سارا اومد طرفش برای اینکه زیاد درد نکشه اولش گفت بیا منو بکن بعدش شروع کرد به لیس زدن کوس سارا تا زیاد درد نکشه بعد یک ربع تلمبه زدن احساس کردم که داره آبم میاد به ندا گفتم بلند شو برو کنار داره آبم میاد ابم اومد ریختم رو باسن سارا بعدش سارا و ندا برای شستن خودشون رفتن حموم ازاینکه سارا بلایی سر خودش بیاره منم دنبالشون رفتم همش حواسم به سارا بود بعد که خوشونو شستن لباساشونا پوشیدن حسن گفت بیایین بریم دیگه طبق قولی که دادم به شما میبرمتون میذارم همون جایی که سوارتون کردم همین که از در داشتن میرفتن بیرون گوشی سارا زنگ خورد دوستش بود به سارا گفت مامانت بهم زنگ زد ازمن پرسید که سارا خونه شماست منم گفتم اره گفت چرا گوشیشو جواب نمیده گفتم سارا خوابیده گوشیشم تو کیفشه متوجه نشدیم بعد گفت بهش بگو بمونه فردا بیادالعان خطرناکه بعد سارا دوباره شروع کرد به گریه کردن من دیگه کلافه شده بودم حسن پیداه شد گفت :
حسن:جنده دوباره چه مرگت شد
سارا:اشغال العان کجا بمونم مامانم زنگ زده به دوستم،دوستم گفته سارا خونه ما خوابیده مامانم گفته اونجا بمونه فردا صبح بیاد العان چیکار کنم
حسن:به من چه من طبق قولی که دادم عمل میکنم میبرمت میذارم همون جای که سوارتون مردم
ندا:سارا بیا بریم خونه ما
سارا:نه مامانت حتما به مامانم میگه بیچاره میشم
حسن:خوب برو خونه همون دوست که العان بهت زنگ زده بود
سارا:اگه العان برم بابا مامانش نمیگن تا این موقع شب کجابودم چرا خونه خودم نرفتم مامانش حتما به مامانم میگه
حسن:بابا عجب گوهی خوردم شمارو بلند کردم
ندا:سارا بمون تو همین خونه من حسن میبره دم خونمون میذاره
سارا:نه میترسم ،خدا چیکارکنم
من دلم براش سوخت گفتم بخدا کاریت ندارم پاشو بیا خونه ما نگران نباش بهت قول میدم
ندا:سارا راست میگه این مثل حسن نیست پاشو برو خونه
حسن:هوی ندا حرف دهنتو بفهم،سارا پاشو یا برو خونه یا بیا بریم خونه ما
سارا:اگه برم باید بیرون بمونم اگه بیرون بمونم نمیدونم چه بلایی سرم بیاد میام خونت فقط تورخدا قول بده کاریم نداشته باشی
بلخره سارا اومد خونه دست و پاش داشت میلرزیدمیترسیدم که بلایی سرش بیاد بیفته گردن من بدبخت رفتم طرفش بغلش کردم نوازشش کردن چندتا بوسش کردم یه نیم ساعتی تو بغلم بود دیگه آروم شده بود ساعت 2 شده بود دیگه حسابی خسته شده بودم سارا شروع کرد به حرف زدن شروع به دردودل کردن من هی قربون صدقش میرفتم.
دیگه نفهمیدم چی شد یه دفعه بیدار شدم ساعت 3 و نیم سارا بغلم رو پاهام خوابم برده بلندش کردم بردم تو اتاق گذاشتم رو تخت یه دفعه از خواب پرید فکر کرد میخوام کاری بکنم ترسید دست و پاشو گم کرد بغلش کردم گفتم رو پاهام خوابت برده آوردم گذاشتمت رو تخت نگران نباش کاریت ندارم خوابیدیم صبحی ساعت 8بود بیدارشدم سارا بغلم خوابیده بود چهرش خیلی معصوم شده بود رفت صبحانه حاضر کردم ساعت نزدیکار 9 بود بیدارشدگفت:
سارا:ممنون دست درد نکنه رو حرفت موندی من دیگه باید برم
من:خوب بیا یه لقمه غذابخور
سارا:نه دیرم میشه
من:نگران نباش زودی میرسونمت
سارا:باشه
اومد نشست سر صبحانه یه ذره صبحانه خورد بهش گفتم از این که دیشب اذیت شدی ببخشید العان بازم دردداری گفت نه بعدش یه هو گفت میشه شمارتو داشته باشم اولش ترسیدم گفتم میخوای چیکار گفت نگران نباش نمیخوام شکایت کنم همینطوری میخوام داشته باشم شمارمودادم بهش بعدش براش یه آژانس گرفتم کرایشم دادم بعد یه ساعتی دیدم یه اس اومده برام نوشته بود داداش مرسی خیلی مردی رسیدم خونه من جواب ندادم
دوستان عزیز چون داستان طولانیه دفعه بعد قسمت دوم براتو میذارم
(اگه غلط املایی تو داستان بود به بزرگی خودتون ببخشید)
(ازاین که داستان منو خوندید کردیدممنونم)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها