داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

یکدانه ای برای همه 1

تازه هیجده سالم شده بود و در یکی از دانشگاههای  نزدیک شهرمون پذیرفته شده بودم . اسمم سحره و دو تا داداش بزرگتر از خودم دارم به اسامی سینا و سانا . سینا و سانا دوسال ازم بزرگترن دوقلوهستن و اتفاقا اونا هم دانشجوبوده و در همون رشته مهندسی عمران و در همون دانشگاهی که من درس می خونم تحصیل می کنن . ولی یه سه چهار ترمی رو ازمن جلوترن . بابام سالار خان که واقعا مرد سالار و خوش تیپیه پولشم از پارو بالا میره افتاده توی برجسازی و دیگه فکر کنم بعد از صد و بیست سال اگه سرشو بذاره زمین به بچه هاش حداقل نفری یه برج می رسه . اون وقتی که تازه رفتم دانشگاه و زندگیم از این رو به اون رو شد   سالش بود و مامان سالش . داداشای خوشگل منم که هر کدومشون دو سالی رو ازم بزرگتر بودند . من شده بودم یکی یدونه  خونواده خیلی لوسم می کردند . هر چی می خواستم واسم فراهم بود و از این می گفتن که به هر جایی منو شوهر نمیدن . بابام می گفت که اصلا تا آخرش باید پیش خود من بمونی -چی میگی بابایی مگه میشه . -چرا نمیشه تا من زنده ام تو اینجا پیش من می مونی .. -چی میگی مرد مگه می خوای ترشی بندازی ;/;  یه خونه ویلایی خیلی بزرگ داشتیم با کلی دم و دستگاه و استخر و جکوزی و سونا و دیگه چی بگم یه کاخ بود . کاخی که می شد چهار فصلو درش ببینی . هر وقت هم که می خواستی می تونستی بری استخر . تابستون و زمستون نداشت . همه اعضای خونواده در بر خورد با هم خیلی راحت بودند . از این نظر که چطور بپوشن و به خودشون برسن . من که همش با یه شلوارک و تاپ و خیلی راحت جلو بابام بودم . اون منو خیلی دوست داشت و از بچگی همش  سعی داشتم خودمو بهش بچسبونم . مامان می گفت دختر معلوم نیست که تو دختری یا پسر . این قدر باباتو اذیتش نکن . در هر حال زندگی خوبی داشتیم و همه منو خیلی دوست داشتند . ولی منم سعی می کردم زیاد پامو از گلیم خودم دراز تر نکنم . هر چند که از این تعریف و تمجید اونا خیلی خوشم میومد و لذت می بردم . .. از گوشه و کنار شنیده بودم که بابا اهل تفریح و یه خورده هم چشم داشتن به زنای دیگه هست . بهم بر خورد و ناراحت شدم ولی از بس دوستش داشتم یا نخواستم باور کنم یا این که یه جوری این مسئبله رو تحملش می کردم . وقتی که شنید دانشگاه قبول شدم از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه .آخرای تابستون بود و هوا هم گرم . دو نفری خودمو نو انداختیم توی استخر . با این که مامان و داداشا خونه بودند ولی دیگه نیومدن پیش ما . اون روز یه حرکاتی از بابا سر زد که یه جوری شدم .. البته دو جوری شدم . یه جورش رو تاسف خوردم و یه جور دیگه شو هم بر می گرده به حال و هوای جوونی و غریزه هایی که در یه دختر وجود داره . دختری که با اون دم و دستگاه و زندگی و تشکیلات هنوز دست پسری بهش نخورده . هیکلم تازه می رفت یه رشد زنونه ای پیدا کنه . یه مایو بیکنی نما پوشیدم . بابا خیلی قوی هیکل تر از من بود .عادت داشت توی آب بغلم کنه و من دست و پا بزنم و رو به جلو حرکت کنم و اونم منو داشته باشه . این عادتو از بچگی داشتم . اون وقتا که شنا بلد نبودم . ولی حس کردم که دستشو  به یه طریقی گذاشته پشتم که انگاری می خواد نوازشم کنه . یا قصد خاصی داره . شایدم اشتباه می کردم . من هنوز در فاز این مسائل نبودم . اونم اصلا نمی تونستم فکر کنم که بابا بخواد همچین خیالی نسبت به من داشته باشه . شایدم از رو صمیمیت و سادگی و عشق زیاد بود که  این تماس ها رو عادی می دونست . همه تعجب می کردند که من با این فکر و فر هنگ خودم چطور حتی روسری خودمو جلو پسرای فامیل بر نمی دارم . طرز فکر و فر هنگ من این بود . می خواستم متانت خودمو حفظ کنم و به کسی رو ندم . بابا دستشو آورده بود جلو تر و اونو به چاک سینه ام رسوند .  حالت مایوم طوری بود که قسمتی از سینه هام و زیر گلوم مشخص بود . دستش بالای سینه هامو لمس کرد . اولش فکر کردم تصادفیه ولی وقتی که به این کارش ادامه داد هم چندشم شد و هم لذت بردم . نمی دونستم چی بگم . تمام بدنم اون داخل آب در حال لرزیدن بود .. نمی دونم متوجه حسم شد یا نه . دستشو از رو سینه هام بر داشت .. کمی آروم شدم ولی دلم می خواست دوباره این کاروانجام بده .. اوووووخخخخخخ بابابا نه تو که این جوری نبودی . چرا داری باهام این کارو می کنی . نه من اشتباه می کنم .. من قبلا توی اینترنت یکی دو تا داستان سکس پدر با دختر رو خونده بودم . نمیگم که حشری نشدم ولی  وقتی که خودمو جای دختر داستان می ذاشتم که به پدرم دارم حال میدم داغون می شدم و دیگه دنبال این جور داستانها نرفتم . بابا پاها مخصوصا قسمت بالای رون منو با یه حالتی مالش می داد که دست کمی از مالوندن سینه هام نداشت . دستشو هم گاهی از زیر بیکنی به بر جستگی کونم می رسوند . انگاری کارش شده بود ماساژزیر آبی من . تکون نمی خوردم . . دلم می خواست در همون حالت می موندم . جالب اینجاست که بیشتر به این فکر می کردم که نکنه پدرم به این فکر کنه که من چه دختر پر رویی هستم ….. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها