داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

یلدا با رویا (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

با صدای بسته شدن درب حیاط سریع بلند شدیم و لباسامون رو مرتب کردیم .مامان ومریم اومدن .صبحانه خوردیم .من رفتم دوشی گرفتم وبعدش هم مریم رویا رو به بهونه گرم بودن کرسی و عرق کردن فرستاد دوشی گرفت.
تا ظهر با صحبت و پیگیری یکسری، کارهای مریم سرکردیم . ناهار خونه منیژه بودیم وبعد از ظهر همگی رفتیم بیرون شهر برف بازی . خبری از اسکی وبازی های آنچنانی نبود. یک تیکه نایلون و یا تیوب ماشین وسر خوردن از یک سراشیبی و ولو شدن روی سر وکول هم وبعد هم دو دسته شدن وبرف به سر رو ری هم زدن .این همه لذت ما بود .رویا اولش میترسید ولی یکبار که اومد ترسش ریخت. چندباری همراه مریم پشت سرم نشستند و سر خوردیم .تا غروب موندیم با سرد شدن هوا برگشتیم .شام خونه امیر بودیم. ساعت12 بعد از کلی شوخی وبازی جمع کردیم، بریم خونه . مامان به خاطر قرص خوابش برده بود. امیر نذاشت بیدراش کنم .گفت فردا خودمون میاریمش .خدا حافظی کردیم و راه افتادیم . مریم!! گفت داداش میشه یک دوری توی شهر بزنیم خیلی وقته شب بیرون نرفتم ! آره عزیزم ،چرا نمیشه؟
پکر بود ،علتش رو پرسیدم ،گفت تو فردا بری من باز تنهایی دق میکنم ! گفتم:الهی قربونت برم .ما که روزی دوسه بار باهم صحبت میکنم! مریم جان ,عزیزم ،تو دیگه بایت همه حواست رو بدی به علی . من و امیر و منیژه همیشه باهات هستیم. چه دور چه نزدیک،هوات رو داریم ،ولی قطعا علی بیشتر دوستت داره و اونه که باید در کنارت باشه .
رویا برگشت سمت عقب ودست مریم رو گرفت : مریم جون در طول این مدتی که سعید رو میشناسم ،خیلی دلم میخواست تو رو ببینم.میخواستم ببینم که این کیه، سعید تحت هر شرایطی هر روز باهاش حرف میزنه ؟ شاید باور نکنی،ولی بهت حسادت میکنم !من بیشتر از 6 ماهه که با داداشم حتی یک کلمه حرف نزدم .اصلا الان نمیدونم کجاست .یادم نمیاد یک شبی مثل شما دور هم جمع بشیم ویا بگیم وبخندیم! من توی این دوشب بیشتر از همه عمرم خندیدم و بهم خوش گذشت .با شناختی که از سعید دارم .میدونم دلش نمیخواد حتی یک روز از شما جدا بشه . ولی عزیزم زندگی گاهی خیلی بی رحم میشه .سعید هم، همه فکر وذکرش شمایید .مریم زد زیر گریه :خوب ناراحتی منم از اینه .داداش کلا خودش رو فراموش کرده! کی باید استراحت کنه ؟اعصابم بهم ریخت. هم نمیخواستم این حرفا رو جلوی رویا بزنه هم طاقت گریه اش رو نداشتم .گفتم مریم بخوای ادامه بدی همین الان راه میفتم میرم و حالاحالاها نمیام !رویا گفت بزن کنار . رفت عقب ومریم رو بغل کرد .منم پیاده شدم و رفتم 5 دقیقه ای روی سکوی جلوی مغازه ای نشستم .چند دقیقه بعد رویا و مریم پیاده شدن و اومدن سمتم . چندتا گلوله برفی زدن بهم و منم مثلا مقابله کردم.هوا سرد بود .سوار شدیم و کمی توی شهر چرخیدیم و رفتیم خونه .
یواش یواش آماده شدیم برای خواب .یکباره مریم گفت من زیر کرسی سرم درد میگیره، میرم اتاق . با یک بوسه گفتم: مریم خیل عوضی هستی !بیا همین جا باهاش صحبت کن ما گوشامون رو میگیریم . با خنده گفت نه حرفامون طولانیه !وسایلش رو جمع کرد و رفت اتاق آخری .
رویا پرسید چی شد ؟گفتم هیچی میخواد ما پیش هم باشیم !سعید زشته، ما که هر موقع بخواهیم پیش همیم ،برو بیارش .گفتم نمیاد از غروب نقشه اش همینه مگه ندیدی قرص مامان رو زودتر داد تا خوابش ببره؟باز اصرار کرد .رفتم سراغش دیدم هندزفری زده : مریم زشته پاشو بیا اونور تا رویا هم راحت باشه !بلند شد و با بوسه ای هلم داد سمت در:زشت نیست ،راحت باشید پشت در حیاطم انداختم که اگر امیر ومامان اومدن در بزنن .
صدای چرخش کلید توی قفل اتاق این اطمینان رو داد که قصد بیرون اومدن نداره.برقا رو خاموش کردم وتیشرتم رو درآوردم وبا یک شلوارک، درازکشیدم زیر کرسی تا رویا از سرویس بیاد .نور برق داخل حیاط بصورت ملایم میخورد توی خونه و نقش شب خواب رو داشت.رویا اومد، دستم رو باز کردم .دراز کشید و سرش رو گذاشت روی سینه ام . یکم در باره برگشتن به شرکت صحبت کردیم.به پیشنهاد خودم قرار شد من جلوی هم عذر خواهی کنم و رویا هم مبلغی رو، صوری بعنوان جریمه در نظر بگیره.
رویا گفت: خوب ،سعید خان این جریمه شرکت ،جریمه آزار واذیتم خودم چی؟گفتم اینو باید مفصل در باره آش فکر کنیم!!!گفت فکر نمیخواد که.دستش رو گذاشت دم دهنم و گازی زد به سینه ام .با حرص فشار میداد میخواستم سرش رو بکشم اونور ولی دندونش گیر کرده بود بیشتر دردم میومد .نکن رویا! جاش میمونه،مامانم ببینه ، دعوام میکنه !خنده اش گرفت .ول کرد .دوسه تا مشت زد روی سینه ام ویکم دعوای زرگری و با صدای آروم کردیم .
دستم رو گذاشتم روی صورتش وشروع کردم به نوازشش.صورتش رو گرفت رو بالا لبش رو بوسیدم ،اونم لب منو .برگشتم روی شونه ام و لبش رو کشیدم توی دهنم .یکم لب بازی کردیم و به پیشنهاد رویا قرار شد اونشب برنامه ای نداشته باشیم تا برگردیم .
ناخواسته فکرم در گیر شد.انگار قرار نیست دلهره ونگرانی دست از سرم برداره !!! کم یا زیاد،امیر ومنیژه رفته بود سر زندگیشون.مریم هم تا یک ماه دیگه میرفت . شاید بعد از رفتن مریم بار مشکلاتم کمتر بشه و باید خوشحال باشم ولی ته دلم میلرزید . یاد حرف مریم افتادم :داداش تو بری من تنها میشم!ولی در اصل این من بودم که با رفتن مریم تنها میشدم !! از دو ماه پیش و شب یلدا زندگی من عوض شده بود. بعد از سالها عاشق شده بودم ولی بیشتر از عشق ،ترس از دست دادنش رو داشتم .از اینکه این فاصله طبقاتی دردسر بشه عاقبت مون چی میشه؟
با بوسه رویا روی لبم به خودم اومدم . کجایی سعید ؟نفس عمیقی کشیدم .رویا فکر میکرد ذهنم درگیر جهیزیه مریمه !گفت:سعید ،عزیزم نگران چیزی نباش !من کنارتم . به مریم هم گفتم هر چیزی کم داره تهیه کنه !
چند تا بوسه زدم به صورتش ،نه قربونت برم، راستش نگران خودمم! نیم خیز شد :چرا ؟مگه چیزی شده ؟دستم رو گذاشتم روصورتش و خوابوندمش. نه عزیزم .راستش رویا ،دوست دارم دیگه برای همیشه کنارم باشی و من هم کنارت باشم !با تعجب پرسید مگه غیر از این فکر می کردی ؟نه عزیزم !ولی نگران جواب وموقعیت تو هستم .
دوباره نیم خیز شد .سعید داری منو میترسونی ،درست حرف بزن، یعنی چی؟لبخندی زدم . رویا جون ببین، خوشحالم که اومدی وبا خانواده ام آشنا شدی !وضعیت وشکل زندگی ما رو رو داری میبینی .من هم تقریبا با شکل زندگی و موقعیت اجتماعی تو آشنا شده ام.اگر ازت بخوام ازدواج کنیم نظرت چیه ؟خنده ای کرد: برو دیوونه !
سعید ،فکر میکنی اگر دوستت نداشتم وعاشقت نبودم، حاضر بودم باهات بخوابم ؟من این همه راه نیومدم دنبالت که فقط برگردی سرکار !!اومدم که بهای عشقم رو پرداخت کنم !!سعید خیلی وقته جواب مثبته من آماده است !!
دوباره با نگرانی پرسیدم :رویا جان خانواده ات چی ؟فکر میکنی ،مامان وبابا هم مشکلی ندارن ؟
سعید من اونقدر بزرگ شده ام که خودم تصمیم بگیرم . ولی جهت اطلاعت بگم آره موافق هستند و گذاشته اند به عهده خودم .
جا خوردم : یعنی چی رویا ؟
یعنی اینکه بابا و مامان ،کامل در جریان هستند عکست وقسمتی از فیلم شب یلدا رو هم دیده اند.ظاهرا خوششون اومده ولی باز هم تاکید کرده اند که مدتی در رابطه باشیم برای شناخت بیشتر، ولی تصمیم نهایی رو به عهده خودم گذاشته اند. البته با اجازه شما برای عروسی مریم جون هم دعوتشون کرده ام!!گیج شدم .مگه عید نمیری پیششون ؟نه سعید خان !! مگه عروسی خواهر شوهرم نیست ؟اونا میان ایران!!نکنه من دعوت نیستم؟
لبخندی تمام وجودم رو فرا گرفت .رویا بدون اینکه اجازه حرف زدن به من بده ،سعید تمام خواسته من از تو فقط یک چیزه :همونجوری که عاشق خانوده ات هستی، عاشق منم باشی !
انگار خستگی ومرارت های سی و چند ساله ،یکباره از تنم خارج شد. بی اختیار اشکم جاری شد کشیدمش توی بغلم ودیوانه وار شروع کردم بوسیدنش .رویا ،عاشق که هیچ ،دورت هم میگردم .دلم میخاست از ته دلم داد بزنم و بگم که همه نگرانی های وجودم خالی شد. کشیدمش روی خودم و چشام رو بستم .دلم نمیخواست به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم .دیگه مطمئن شدم که رویا یک تکه از وجودمه .در گوشش گفتم رویا از امشب به بعد همه دردات رو به جون میخرم .رویا اشکام رو پاک کرد وسرش رو گذاشت روی سینه ام .
داداش !
صدای مریم بود .یکدفعه یادم افتاد رویا توی بغلم خوابیده . از جام پریدم ولی رویا نبود.مریم با خنده شیطنت آمیزی گفت:نگران نباش خیلی وقته بیدار شده!!! دوباره دراز کشیدم دست انداختم گردنش وکشیدمش توی بغلم :بمیری مریم که از دست تو آسایش ندارم !چیه،چی میخوای از جونم ؟صورتم رو بوسید :داداش میری حلیم بگیری ؟باشه ،بذار فعلا یکم بخوابم !صدای رویا از توی اتاق بلند شد :بیخود !پاشو داریم از گرسنگی میمیریم .پاشو ظهر شد .
بعد از صبحانه مریم داشت توی آشپزخونه ناهار درست میکرد. رفتم دستش رو گرفتم وآوردم توی پذیرایی .نشوندمش پیش رویا وخودم هم نشستم کنارش .مریم میتونی راز دار باشی؟فکر کرد منظورم در باره رابطه مونه ،لبخندی زد خیلی وقته که میدونم رابطه دارید،خیالتون راحت باشه!!کسی چیزی نمیفهمه !!منو رویا نگاه هم کردیم و خندیدیدم .
گفتم عزیزم از اولش هم میدونستم فضولی، ولی قول بده به کسی چیزی نمیگی !از جاش بلند شد ول کن داداش غذام میسوزه ! همه فقط فکر خودشونن خیالت راحت باشه.و رفت سمت آشپز خونه .
با خنده گفتم دیوونه منو رویا میخوایم ازدواج میکنیم ! نا باورانه برگشت سمت ما .دوباره برگشت سمت آشپزخونه .چند قدم رفت و باگریه دووید وپرید توی بغلم :داداش ،بگو جون مریم راست میگی ؟رویا جون جدی میگه؟ رویا بلند شد وبغلش کرد آره عزیزم جدی میگه !!ولی تا فعلا صبر کن .خوشحالی مریم بیشتر از من بود .کاراش خنده دار بود . جیغ میکشید میپرید بغل من،میپرید بغل رویا ،میرقصید ،نمیدونست باید چکار کنه! گرفتمش توی بغل و بوسیدمش :مریم دیونه اینجوری که همه شهر فهمیدند !!!ببین حتی به مامان نگفتم تا قطعی بشه .فقط تو میدونی پس لطفا خودت رو کنترل کن!! تا ساعت 4 که حرکت کردیم مریم سر از پا نمیشناخت .ماشینم رو گذاشتم که آخر هفته علی با مریم و مامان بیان تهران ومن همراه رویا برگشتیم.

نوشته: سعید

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها