داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فاصله (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

شب رضا اومد خونه .
نیومده ازم پرسید : خب بینم با پویا حال کردی؟ موندم چی بگم . من من کردم .
گفت : نمی خواد ناراحت بشی . من از همه این چیزا خبر دارم . بهت که گفتم باید با من راحت باشی . تو زنمی و دوستت دارم ولی تو سکس من خیلی آزادم . و تلفن رو برداشت و گفت : مهناز جون بیا اوضاع رله است .
آب گلومو قورت دادم : مهناز کیه ؟
گفت : هیچ کی . یه دختریه که منشی یکی از بچه هاست . گفتم بیاد که یه حالی با هم بکنیم .سه تایی .
چی ؟ چی کار کنیم؟
هیچچی بیاد اینجا شب پیش ما بخوابه تو یه رختخواب . مشکلی داری؟ اینو با عصبانیت گفت .
صدامو بریدم . چی می تونستم بگم ؟ سرمو تکون دادم . توی منجالابی افتاده بودم که نمیدونستم چه جوری بیام بیرون .1 ساعت بعد زنگ خونه رو زدند .رضا پرید در رو باز کرد . و زن بسیار قد بلندی وارد خونه شد . راحت 180 سانی قد داشت . با رضا و من دست داد و نشست .
رضا نشست کنارش و گفت : مهناز جون چرا همینجوری نشستی ؟ از زنم خجالت میکشی ؟ نترس اون تو جریانه . مهناز جون یه خنده ای کرد و پاشد و مانتوش رو کند زیر مانتو آستین حلقه ا ی پوشیده بود به رنگ آبی . اومد کنارم نشست و دستشو انداخت توی موهام .
گفت : رضا این زنت خیلی خوشگله ها من که زنم اینو می بینم آبم میاد چه برسه به مردا . اینو ورداری بیاری تو مهمونیها پاره پاره ش می کنن.
بعد هر دو خندیددند . موهامو نوازش کرد و دستشو گذاشت روی گردنم . دستشو پس زدم .
نمی خواد به من دست بزنی .
رضا اومد جلوترو گفت : مثل این که نفهمیدی هنوز . تو باید این جوری که من میخوام سکس کنی ؟ من شوهرتم و هر جوری که بخوام باید بکنی . هنوز نصف روز نشده که با یکی دیگه خوابیدی بدون حضور من . هنوز هیچچی نشده یادت رفت حاج خانوم؟
سرمو اداختم پایین و لالمونی گرفتم .
مهناز باز هم دستشو گذاشت روشونه ام و گفت : غصه نخور خانوم خوشگله یه کم بگذره عادت میکنی و خوشتم میاد
اونوقت گردن منو ماچ کرد . واومد پایین تر . دکمه پیرهنمو باز کرد و پیراهنمو از تنم در آورد .
رضا بهش گفت : مهناز ببین میخوام همچین بکنی که آبم 2 متر بپره ها .
مهنازه خندید و گفت : چشم .
و ا زروی سوتین شروع کرد به خوردن پستونهام . اولش حس بدی داشتم ولی لعنتی جوری بدنمو میلیسید که رعشعه به تنم افتاده بود .روی کاناپه خوابوندم و دامنو از پام کند و من موندمو یه شورت و سوتین . خودمو کامل در اختیارش گذاشته بودم . دیدم که رضا در چشم به هم زدنی لخت مادر زاد شد و اون هم از پشت دامن مهناز رو کشید پایین و دولا شد روی کونشو صدای بوسش به کون مهناز به گوشم رسید . از یه طرف بدم اومده بود و از یه طرف داشتم کیف می کردم .چون مهناز سرشو کرده بود لای پام و لیس میزد . کیفی داشت که نگو نپرس و بعد چند دقیقه من صدام بلند شد و آه آه میکردم . مهناز هم همنینطور چون رضا داشت از عقب میکرد تو کسش و شدید عقب جلوش میکرد .ناخود آگاه لباس مهناز رو از تنش کشیدم بیرون . پستونهای به این خوش فرمی رو فقط تو مجلات مد می شد دید. گرد گرد با نوک برجسته . بی اختیار لب زدم و آه مهناز تحریکم کرد که بکنمش تو دهنم . شروع کردم به میک زدن . ناله مهناز بلند شده بود . از عقب رضا و از جلو هم من پستونشو میک میزدم . دست رضا رو روی کسم حس کردم که به شدت چوچولم رو تکون میداد . حشر من باعث شده بود که تو میک زدن پستون مهناز بیشتر جدیت کنم و ناله مهناز رو بیشتر بلند کنم . چند دقیقه ای به این منوال بودیم که رضا از رومون بلند شد و هردومون رو خوابوند به پشت و کیرشوگرفت تو دستش.
نگاهی به مهناز کرد و گفت : خب کی اول؟
مهناز گفت : اول منو
و کیر رضا رفت تو کسش . مهناز آه وناله اش دوباره بلند شد و دستشو گذاشت روی پستونام . بعد از چن تا تلمبه رضا آورد بیرون و کرد تو کس من . حشریت من به قدری بالا رفته بود که علی رغم این موضوع که تو شرایط بدی بودم کاملا داشتم لذت میبردم . رضا کمی دیگر تلمبه زد و آبش رو ریخت تو تنم و همونجا آروم گرفت . مهناز کیر رضا رو از توی کس من در اورد و کرد توی دهن خودش و باز هم میک زد و
رضا یه ناله ا ی کرد : خوارکسده نکن الان سرش حساسه .
ولی مهناز گوش نداد . و حسابی میک زد و بعد که کارش تموم شد به من گفت : آخه مزه آب رضا رو خیلی دوست دارم .
از جام پاشدم . رفتم توی دستشویی و نشستم . حالا که حشریت از سرم پریده بود عقلم به کار افتاده بود . وای این کارا یعنی چی ؟ عقلم کم شده؟
مهناز صدا کرد عزیزم بیا ببینم شام چی داری برای امشبمون .
اومدم بیرون .مهناز لخت مادرزاد توی آشپزخونه ایستاده بود . هیکل خیلی خیلی قشنگی داشت .موهای کوتاهشو شو مش کرده بود و کسشو هم تیغ اتداخته بود . روی هم موجود دلپذیری بود .
رضا از پشت بغلم کرد و گفت : عزیزم لذت بردی؟ جوابشو ندادم . مهناز اومد جلو و لبمو بوسید.
به رضا گفت : رضا تا الان زنی به لوندی زن تو رو ندیده بودم . خوش به حالت کیرت بشکنه اگه تنهایی بکنیش ها . رضا کون مهناز رو گرفت و گفت : خوبه خوبه اگه کیر من بشکنه کی شما ها رو دیگه بکنه؟ اون شب تا صبح 2 مرتبه دیگه سه تایی رابطه داشتیم . بار آخر دیگه جون نداشتم از جا پاشم . نمیدونستم چی کا رکنم . هم از این کار بدم میاومد وهم موقعی که شروع می شد نمیخواستم تموم بشه
چند روز بعدش رفتم خونه آقا جونم اینا . از در که بیرون اومدم حس بی پروایی منو گرفته بود . باید از این وضعیت می اومدم بیرون . تو لحظات شهوت خیلی لذت بخش بود ولی وقتی هوس فروکش میکرد پشیمونی می اومد سراغم . با رضا صحبت کردم و گفتم که من نمی تونم این جوری زندگی کنم
چرا مگه بد میگذره ؟ من باید ناراحت بشم که نمی شم .
خب من خودم نمیتونم این چیزا رو . تو فرهنگ من نیست .
خندید : بی خیال بابا مگه تو فرهنگ من بوده ؟ حالا میکنم و خیلی هم بهم خوش میگذره . تو هم عجله نکن . زنهایی بودند که اولا مثل تو بودند ولی الانه منو میذارن تو جیب بغلشون .
ازت خواهش میکنم که منو معاف کن . من نمیتونم .
عصبانی شد : ببین بس کن دیگه من نمی فهمم تو چرا این قدر با من مخالفت میکنی .آخر این هفته یه مهمونی دیگه داریم . توی ویلای یکی از بچه هاست توی لواسان . میخوام این دفعه خودتوحساب خوشگل کنی و بترکونی. البته خوشگل هستی خودت ولی لباساتو باید اون جوری که من می گم بپوشی . فهمیدی؟
اشک ریختم ولی فایده ای نداشت .
ازت میخوام جدا شم . ما به درد هم نمیخوریم .
اجازه نداری . نمی تونی هم بری دادگاه . خودت م یدونی چرا .
ازت خواهش میکنم . من زنی نیستم که به درد تو بخوره
ولی این حرفها بی فایده بود و اون از موضع خودش عقب نشینی نکرد .
مادر جونم منو که دید با خوشحالی گفت :خوب شد که اومدی اینجا مدتی بود که ندیده بودمت . ولی قصد من از اومد به اینجا دیدن اونا نبود . می خواستم عباس رو ببینم . پسر همسایه که بار ها از دور دیده بودمش و می دونستم که اون هم ازم خوشش میاد . از شانس خوب من یه ساعت نشده بود که از پنجره دیدم که داره وارد ساختمون میشه . رفتم و تو راه پله ها ایستادم . داشت بالا می اومد که منو دید و خشکش زد . انتظار هرچیزی رو داشت جز منو . بار اولی بود که بی چادر منو می دید …روسریم هم شل بود و موهام دیده می شد .زیر لبی سلام کرد .
گفتم : سلام عباس آقا چطوری؟
با لحنی که معلومه تعجب کرده جواب داد که خوبه و میخواست بره بالا که بازوشو گرفتم . طفلک داشت سکته میکرد . از ترس یا چیز دیگه رو نمی دونم ولی خیلی تکون سختی خورد .
یواش گفتم : عباس میخوام یه موضوعی رو بهت بگم . ولی جایی که کسی نباشه . بیام بالا؟
بدبخت گفت : شاید عزیز اینها خونه باشند .
گفتم : نه نیستند خیالت راحت باشه
دنبالش رفتم بالا . نشستم .چشای عباس گرد شده بود عین دو تا نعلبکی و منو زیر نظر داشت . کمی من و من کردم . حالا که اومده بودم جلو پشیمون شده بودم .نمی تونستم حرفی رو که می خوام بزنم . کمی آب دهنمو قورت دادم . عباس رو دوست داشتم ولی همیشه حیا باعث می شد که چیزی بگم یا کاری بکنم . بارها شده بود که با خیال عباس به خواب برم . اونم رو ترس با خجالت یا هر چیز دیگه ای که بود پا پیش نگذاشته بود . چشاش پر سوال بود .
ببین عباس آقا نمی دونم بهت می تونم اعتماد کنم یا نه ؟
با تردید سرشو تکون داد .
من ….من …… تو بد مخمصه ای گیر افتادم .و بغضم ترکید و شروع به گریه کردم . عباس هول شد و دوید سمت در در رو باز کرد گفت : برم مادرتو بگم بیاد .
ا ز جا پاشدم . نه نمیخواد بابا . بیا بشین باهات کار دارم .
در رو بست و نشست . براش موضوع رو تعریف کردم . . نمی تونست باور کنه . تو چشمهاش اشک جمع شد و بی اختیار اومد جلو و کنارم نشست .
بهش گفتم : عباس منو هنوز دوست داری؟
قفل دهنش باز شد : آره صد بار آره . من تو رو خیلی میخواستم . هنوز هم میخوامت . حتی با این چیزهایی که تعریف کردی . تو چی منو تو هم میخواهی ؟
سرمو تکون دادم . دستاشو باز کرد و خودمو تو آغوشش جا دادم . چه احمقی بودم من . چرا به عباس گوشه چشمی نشون نداده بودم تا بیاد جلو والان اون شوهرم باشه نه اون رضای کثافت . دستشو گذاشت رو موهام و نوازشم کرد .
عزیزم میدونی چه شبها که بی خوابی کشیدم . اون روزی که بابات به شوهرت جواب مثبت داد 3 روز تو کوه مونده بودم . ولی چه کنم . من احمق روم نمی شد که بیام جلو . حالا هم این سزای منه . تو چی ؟ تو از کجا فهمیده بودی که دوستت دارم؟
خودمو ازش جدا کردم : من اون اواخر فهمیده بودم ولی تو که می دونی منم یه دختر چشم و گوش بسته بودم و عمرا اگه جرات میکردم که چیزی بگم .
دستشو آورد جلو و موهامو نوازش کرد . یهو افتاد زمین و زانومو بوسید . زیر بغلشو گرفتم و بلندش کردم .پیشونیش رو بوسیدمش . اومد نشست روبروم و خیره نگاهم کرد .
گفت : بیا ازش طلاق بگیر . خودم نوکریت رو می کنم تا آخر عمر .
گفتم : نه طلاقم نمیده . نمیدونم چی کا رکنم .
عباس رفت تو فکر و گفت : باید یه راهی باشه که بتونی راحت شی
از جا پاشدم : عباس جان باید برم مامانم نگران میشه نمی دونه کجام . بهت زنگ میزنم .
عباس از جا پاشد و نگاهی بهم کرد: یه چیزی بگم؟
بگو
اجازه میدی ببوسمت؟
تنم لرزید .اومد جلوتر و دستشم گذاشت روی شونه ام . سرشو جلوتر اورد و لبش را چسبوند به لبم . چشمام رو بستم .طعم لب عباس منو برد به رویا .لبهای هم رو خوردیم وخوردیم . این قدر لب پایینیمو کشیده بود که بی حس شده بود . متوجه شدم که دستشو دورم حلقه کرده وداره به سمت کاناپه میکشونه .باهاش همراهی کردم .درازم کرد و منو چسبوند به خودش . بازوهامو سفت فشردم به پشتش و گذاشتم که پستونهامو حس کنه . کیرشو هم حس کردم که برجسته شده بود .تو حال بیخودی بودیم . دستشو از بالای پیراهنم کرد تو و رسوند به پستونم . بالاشو نوازش کرد . نفسم تند تند میزد .سینه ام به شدت بالا پایین میرفت دکمه های بالایی پیرهنمو باز کرد و سوتینم نمایان شده بود . سرشو کرد توی پستونهام و بین دو شکاف رو شروع به بوسیدن کرد . بی اختیار آه کشیدم . این آه من باعث شد که عباس تکون سختی بخوره و سرشو با فشار بیشتری توی پستونهام فرو کرد . با دست دیگه اش پیرهنمو زد بالا و دستشو به نافم رسوند . دستامو رها کرده بودم و فقط ناله میکرد م . دیگه منتظر هرچیزی بودم که ناگهان عباس از جا پاشد و ایستاد . چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم . دستشو دراز کرد که گرفتمش . منو بلند کرد . و لباسامو مرتب کرد .
ببین اگه الان این کاررو بکنم خودمو نمیبخشم . تو به من پناه آوردی باید اول از مشکلات رهات کنم بعد درخدمتم . در رو باز کرد و اومدم بیرون . وای که چه حس خوبی داشتم . دلم میخواست بخندم . باید زود میرفتم به خونه . باید رضا رو راضی می کردم که منو طلاق بده .
شب که رضا اومد خونه . یه مرد دیگه باهاش بود که نمیشناختمش . معرفی کرد .
آقا محسن از دوستای قدیممه . اون شب تو مهمونی ندیده بودیش و مهمون ما است امشب . و خنده مخصوصی کرد . رفتم تو آشپزخونه و صداش کردم .
رضا این کیه برداشتی آوردی خونه ؟ من آمادگی پذیرایی از اونو ندارم . تازه میخواستم باهات حرف بزنم .
رضا گفت : ببین . من به این بدهکارم . دیشب کلی بهش باختم و باید تو امشب بهش محبت کنی تا بی خیال من بشه . فهمیدی؟
عمرا اگه این کا ررو بکنم .
تو غلط کردی . تو زن منی و هر چی بگم باید انجام بدی .
خودت غلط کرد ی. منو طلاقم بده . آشغال کثافت عوضی .
حمال خفه شو . صداتو میشنوه میافتم تو هچل . هرچی میگم باید گوش کنی وگرنه زنده ات نمیگذارم
ولم کن بمیرم بهتر از این زندگی سگیه .
در همین موقع آقا محسن اومد دم در و گفت : آقا رضا چیزی شده؟
رضا الکی خنده ای کرد : نه بابا محسن جون . بفرما بشین الان میام خدمتتون . محسن از جلوی در آشپزخونه دور شد . رضا با خشم نگاهی بهم کرد .
ببین من دیشب به این 500 میلیون تومن باختم . بهشم چک دادم . ندارم هم که . حالا راضی شده که اگه تو باهاش بخوابی بهم مهلت بده 6 ماه دیگه . منم تا اون موقع تو یه قمار دیگه در میارم وبهش میدم ولی الان باید راضی شی . بدبخت تعریف تو رو زیاد شنیده و دوست داره که بکنتت . حاضر شو بیا تو . آبرو ریزی کنی . جسدت رو میاندازم جلوش . و رفت بیرون .
باورم نمی شد . تصمیم گرفتم فرار کنم . با همین لباس خونه میرم . مهم نیست هر چی بشه از این بدترکه نمیشه . دستگیره در رو گرفتم ولی باز نشد . وای خدا جون در رو قفل کرده بود . چند بار فشار دادم ولی نخیر باز نشد . کشیدم و ولی نشد .
چی کا رمیکنی ؟
برگشتم نگاهش کردم .رضا با خشم به من نگاه میکرد
من و منی کردم و گفتم : کار دارم میرم بیرون الانی میام .
با لبا س خونه می ری تو کوچه؟
اومد جلو دستمو گرفت کشید تو هال .
ولم کن گردن کلفت . نمی خوام بیام مگه زوره ؟
ساکت میشی یا ساکتت کنم؟
نمی دونستم چی کا رباید بکنم ؟ جیغ بزنم و از همسایه ها کمک بخوام؟ یا لال شم و به خواسته پلیدش تن در بدم ؟ دستمو کشید و پرتم کرد روی مبل پیش یارو .
لبخندی به محسن زد و گفت : من برم بیرون یه کاری دارم . برمیگردم . .
در آپارتمان رو باز کرد .و رفت . صدای چرخش کلید رو توی قفل شنیدم . بله . در رو قفل کرده بود که مطمئن شه که جایی نمیرم . نگاهی به محسن خان کردم . با چشایی کنجکاو منو برانداز میکرد .
از جا پاشدم و ازش فاصله گرفتم : با صدایی لرزان گفتم : آقا محست میشه که کاری با من نداشته باشی؟
خندید : من که با هات کاری ندارم کوچولو . فکرکردی میخوام بخورمت ؟ فقط بیا اینجا پیش من بشین .
گفتم : نه خواهش میکنم . من از اون تیپ زنهایی که فکرمیکنی نیستم .
محسن از جا پاشد و اومد به سمتم و ساعدمو تو دستش گرفت : چیه بابا میخواهی از دستم در ری؟ مگه من لولو خور خوره ام؟
و منو بیشتر به سمت خودش کشید .
خودمو عقب کشیدم : نه ولم کن . من نمیخوام . ولم کن
و دستمو از تو دستش رها کردم .دویدم پشت میز ایستادم .
محسن با تعجب نگاهی به من کرد و گفت : ای پتیاره میخواهی که قیمتو بالا ببرین؟ نه عزیزم . همون یه ماه رو مهلت میدم …اونم چون تو خیلی خوشگلی ها .
و به طرفم اومد . دویدم اون طرف میز . من بدو اون بدو . به نفس نفس افتاده بودیم . هردو . اون از من سنگینتر و مسنتر بود و زود به نفس تفس افتاد .ولی از بدشانسی پام به پایه صندلی گیر کرد و افتادم زمین و همین کافی بود تا اون بیافته روم .
ای جنده کوچولو خوب منو دوندی . حالا باید به جاش خوب هم حال بدی
و با یه حرکت تی شرتم و از بالا تا پایین جر داد.و سوتینمو از تنم کند . اشک از چشام جاری شد .
التماست میکنم آقا محسن . منو بذار برم . به پات می افتم
ولی گوش اون بدهکار نبود . منم دیگه تو تنم رمقی نمونده بود که بخوام باهاش مقابله کنم و بی حال در انتظار تموم شدن این ماجرا بودم . شلوارم رو از پام کشید پایین و بلند شد ایستاد . لخت زیر پاش افتاده بودم و اون به من خیره شده بود . یه پاش رو گذاشت روی یکی از پستونهام و فشار داد .پاشو گرفتم و از رو زدم کنار . عصبانی شد و نشست و یه سیلی محکم ناغافل زد تو صورتم . گیج شدم و اشک تو چشام جمع شد … دستم رو گرفتم روی صورتم . از لای انگشتام دیدم که لباساشو داره در میاره و کیرشو ا ز تو شورتش انداخته بیرون .
دهنتو با زکن ببینم
ولی من سفت گرفتم . موهامو کشید و مجبورم کرد که باز کنم و
ببین قشنگ و بی دندون ساک میزنی و غیر از این باشه وای به حالت .
و کیرشو فرستاد توی دهنم . آروم آرم ساک زدم .چشاشو بست . و آه آه کرد . فکر کردم اگه آبش بیاد ولم میکنه و با سرعت بیشتری ساک زدم . کیرش مزه عرق و شوری میداد و من ادامه میدادم . دستاشو رو پستونام گذاشته بود و فشارشون میداد . حال من کم کم داشت عوض میشد ولی هر چی ساک براش زدم آبش نیومد که نیومد . بعد از 10 دقیقه که دیگه کاملا خسته شده بود . کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو دمر کرد روی زمین . یه کوسن گذاشت زیر شکمم و ا زتو کیفش یه کرم در اورد .
نالیدم : آقا محسن نه تورو خدا . ا زکون نه .
اون بی اعتنا به من کیرشو کرمی کرد و گذاشت در سوراخ کونم . ا زجا خواستم پاشم که با مشت زد تو کمرم . وای خدا جون دیگه از جام هم نمیتونم پاشم . درد غریبی پیچید توی تموم تنم . کیرشو حس میکردم که داره سعی می کنه تو کونم ولی جون مقابله نداشتم . دردی ناگهانی توی سوراخم حس کردم و به نفس نفس افتادم ولی اون بیشتر و بیشتر میکرد تو . جر خوردن رو اونجا تجربه داشتم میکردم . دستمو مشت کردم و زدم به پهلوش ولی اون به یه مشت وحشتناک دیگه جوابمو داد .بی حال افتادم و اون با لذت تموم منو میکرد تا حالا حتی رضا هم منو ا زکون نکرده بود . دلم می خواست بمیرم واین نفس من نفسهای آخرم باشه که این قدر خفت نکشم
محسن تکونهای خفیفی خورد و روی من آروم گرفت . یعنی زجر و عذابم به انتها رسیده؟ به زحمت تکونی به خودم دادم و محسن خان رو از روی خودم کنا رزدم .به شدت کونم درد میکرد و دچار درد توی بند بند بدنم بودم . ولی به سختی از جا پاشدم و دستمو گرفتم به لبه میز و ایستادم . محسن روی زمین دمر دراز کشیده بود و کیرش داشت آروم آروم جمع میشد . لنگ لنگان به سمت توالت رفتم .و خودمو شستم . از پشتم خون میامد و حسابی میسوخت . در رو باز کردم . محسن خان لباساشو پوشیده بود و نشسته بود روی مبل .
منو که دید گفت : برو یه چیزی بیار بخورم گلوم خشک شد .
ا زتو یخچال آب برداشتم و براش ریختم تو لیوان . آب رو خورد .
نگاهی بهم کرد و گفت : چیه ازم ناراحتی؟
جوابشو ندادم . رفتم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم . اومدم بیرون دیدم که دم در وایستاده و به قفل در ور میره .
چرا این در باز نم یشه ؟ کلید بیار وازش کن .
کلید ندارم رضا در و بسته رفته
موبایلشو برداشت . زنگ زد . آقا رضا کجایی بابا چرا در رو قفل کردی ؟ خب … خب … باشه بیا دیگه .
گوشیشو قطع کرد و نشست روی مبل . زیر چشمی نگام کرد . من هم نشستم روبروش دم در آشپزخونه . تنم هنوز می لرزید و چشمام دودو میزد .
من من کرد و گفت : آخه حیف تو نیست به این خانومی و خوشگلی زن این نامرد شدی؟
آب گلومو قورت دادم: دل زدم به دریا و گفتم : نه این که شما خیلی مردی؟
گفت : حق داری . من هم آدم خوبی نیستم ولی هیچ وقت هم زنمو زیر دست کس دیگه ای نمیاندازم . ببین . من خودم نخواستم که بیام اون به من اصرار کرد که بیام و این که تو هم راضی هستی .ولی وقتی فهمیدم که تو راضی نیستی دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم . چون تا حالا به خوشگلی تو کم دیده بودم . نتونستم به وسوسه تصاحب تو غلبه کنم .
گفتم : پس چرا این قدر با خشونت ؟ مگه من چی کارت کرده بودم ؟
و دوباره اشک ا زچشمام سرازیر شد . سرشو به زیر انداخت . حق داری نمیدونم چرا این قدر وحشی شده بودم .و سرشو گرفت تو دستاش و تکون داد . ولی من نمیتونستم ببخشمش . حالا که غریزه اش خوابیده یاد محبت افتاده. در خونه باز شد و رضا اومد تو. نگاه سوالی به من و محسن خان کرد . من از جا پاشدم و رفتم تو اتاق و در رو خودم بستم . صداشونو مبهم میشنیدم ولی گوش نمیدادم که چی میگن . کونم شدیدا میسوخت .ولی نای بلند شدن نداشتم . در باز و بسته شد . فهمیدم که محسن خان رفته . رضا در رو باز کرد و امد تو …

ادامه…

نوشته: صدف

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها