داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

آقا رضا وانتی 61

اینجارو ببین; چه قدر قرآن!
اینورو نگاه کن; تا سقف قرآن هارو; رو هم چیدن. اینطرفم هست. این یکی انبارم پره. اینارو چیکارمی کنند رضا;
فرزانه تا حالا این مقدار قرآن یکجا ندیده بود. دور تا دورمون پر بود از قرآنهایی که به خاطر نداشتن جا مجبور بودن بیارن داخل انبار. چند تا انبارو رد کردیم تا رسیدیم به جایی که آخوندا نشسته بودند.
نمیدونم واقعا اینهمه قرآن برای چی چاپ میشه; هر مسجدی که میری چند هزار تا قران تو کتابخونه هاست و خیلی بیشتر از اون داخل انباری. تو هر خونه ای; یکی دو تا پیدا میشه با این وجود هر کسی می میره چند تا جلد قرآن چاپ می کنه. عکس مرحومو چاپ می کنند پشت جلد و میذارند داخل حسینیه ها و مسجدها. همه کتابها ساخته شدند از بهترین کیفیت در جلد و کاغذ. وقتی آمار چاپ کتاب رو می بینی; پرتیراژترین کتاب; بازم قرآنه. اونم با چه تفاوت فاحشی نسبت به کتاب دوم.(تقریبا چند برابر) و چقدر یارانه که صرف اینکار میشه. واقعا به این همه قرآن نیاز داریم; قسم می خورم اگر تا سه هزار سال دیگه هم; چاپ قرآن نداشته باشیم; همین تعداد موجود; کافیه. واقعا ما به این کتاب بیشتر نیاز داریم یا به دانستنیهای سکس;من به یک کتاب نیاز دارم که بدون شرم و حیا; بدون استفاده از کلمات سنگین عربی و انگلیسی; صاف و صادق ; مشکلاتمو برطرف کنه. مثلا داخلش بنویسه که اگر کیرت می خارید و دونه های ریز زده بود; سوزاک گرفتی. یا اگه کیرتو بکنی داخل مقعد زن و بدون اینکه بشوری وارد کوس کنی;زن دچار عفونت رحم میشه و ایندفعه که میخوای کسش رو لیس بزنی; باید بوی گند ترشحاتشو تحمل کنی. من نمیگم قرآن بده. کتاب خوبیه و بیشتر جاهاشو قبول دارم; ولی هر نفر به یک قرآن بیشتر احتیاج نداره. کوچیکتر که بودم حافظ چند جزء قرآن بودم و اینقدر ازش می دونستم که جلوی چهارتا آخوند کم نیارم.
.چند ردیف صندلی چیده بودند که مراجعین بنشینند. چند تا از این حجت الاسلام ها نشسته بودند پشت یک میز و رو سر هر کدوم نوشته بود پرداخت دیون شرعی. به ترتیب سلیمی; من; فرزانه و سحر; نشستیم کنار هم. حاجی به محض اینکه نشست; شروع کرد با بغل دستیش صحبت کردن. خیلی جالب بود. سلیمی اومده بود حرم حضرت معصومه; تا ضمن زیارت; خمس و زکاتشو پرداخت کنه. قرار بود فردا برای چندمین بار و به قول خودش آخرین بار بره مکه و برای حاجی شدن; نباید بدهی به هیچ کس داشته باشی حتی به خدا. حاجی اومده بود تا داوطلبانه خمسشو بده و با این وجود; از بغل دستیش می پرسید که کدوم یکی از آخوندا با انصافتره و خمس کمتری می گیره. یکی از روحانیون سرش خلوت شد و مراجعه کننده ای  نداشت. به سلیمی گفتم: حاج آقا; نوبت شماست. سلیمی گفت: نه آقا رضا. پیش اون نمیرم; پارسال که اومدم; پوستمو کند. میگن این سیده از همه بهتره. میرم پیش این. صبر کردیم تا آخوندی که عمامه مشکی داشت; نفر قبلی رو راه انداخت و سلیمی رفت خدمتش. سلیمی لیست اموال و درآمد یکسال گذشته رو نوشته بود و تک تک برای روحانی میخوند و در موردش توضیح میداد. خندم گرفته بود. وقتی صحبت از ویلای کرج شد; آخونده گفت; اگر یکسال گذشته از این باغ; استفاده نشده; باید یک پنجمشو برای خمس بدید به حاکم شرع. رنگ حاجی پرید. یک پنجم قیمت باغ تقریبا میشد دویست ملیون تومن. سلیمی به آخونده گفت: نه حاج آقا; خودم که استفاده نکردم ولی… بعد به من اشاره کرد و گفت: ولی کارمندای شرکت; چند وقت یکبار میرن اونجا برای تفریح و خوشگذرونی. (حداقل نشئه کردن و کوس سمیرا گذاشتن من و عباس; برا حاجی دویست ملیون سود داشت.) سلیمی با آخونده بحث میکردند و چونه میزدند. رفتم کمک سلیمی; بی انصافی بود که تنها باشه. پنج ملیونم من تخفیف گرفتم و هر طور بود; آخونده با سی و دو ملیون رضایت داد. سلیمی عرق کرده بود ولی خوشحال بود. حاجی نبرد رو برده بود. تو مسیر که میومدیم; میگفت فکر کنم باید امسال; صد ملیونی بدم برای خمس.
به آخونده گفتم: حاج آقا این خمس; کجای قرآن اومده; من تا حالا جایی ندیدم.
آخونده بی مقدمه شروع کرد به خوندن:و اعلمو انما غنمتم…
نذاشتم ادامه بده گفتم: حاج آقا این که در مورد غنیمت جنگیه. چه ربطی به درآمد و ملک و ویلا داره;
آخونده چند تا روایت گفت تا ثابت کنه منظور خدا; غیر از غنیمت; به بقیه کسب و کارم ربط داره.
پرسیدم: حاج آقا; حالا چرا خدا مارو پیچونده. سی و دو بار در کتابش گفته زکات; یک آیه رو هم; میذاشت و قشنگ در مورد خمس توضیج میداد.
سلیمی نذاشت ادامه بدم. دستمو کشید و با خودش برد بالا. یک چک سی و دو ملیونی نوشت و تقدیم دفتر مربوطه کرد و رسید گرفت. حاجی کارهای واجبتری داشت که انجام بده. برای همین عجله داشت.
زن بعد جدا شدن از همسرش تا چهار ماه و ده روز حق ازدواج نداره. یکهفته پیش عده سحر تموم شده بود و الان میتونست ازدواج مجدد داشته باشه. خودم زنگ زدم و با خان عمو در مورد خواستگاری سلیمی از سحر صحبت کردم. راضی کردنش کاری نداشت. بالاخره داشتن یک داماد پیر; بهتر از بیوه بودن دخترش بود. سلیمی هم بعد از من با خان عمو صحبت کرد. قرار شد; فعلا یک صیغه موقت دو ماهه بین سحر و سلیمی جاری بشه تا بعد برگشتن حاجی از مکه; رسما برن آذربایجان و عقد دائم رو بخونند. امروز من و فرزانه هم اومدیم تا شاهد ازدواج سحر باشیم. سحر خوشحال بود. میدونست; اگر همسرش; کمی سنش بالاست; در عوض با جون و دل دوستش داره. میدونست سلیمی به خاطرش دست به خطر زده. سلیمی حرف کارگرای شرکت رو به جون خریده بود تا به سحر برسه. سلیمی که باید الان به فکر داماد کردنه پسر نیمچه پزشکش باشه; خودش ازدواج کرده بود تا جنگ پنهانی رو با حامد شروع کنه. سلیمی سحرو می پرستید. درسته که غرور و ملاحظاتی که سن و سالش;به دنبال داشت; اجازه نمی داد; زیاد خودشو خوشحال نشون بده; ولی میشد; خوشحالی رو در چشمانش خوند. میشد شور شادی و جوانی رو در گوشت و خونش لمس کرد. وقتی خطبه عقد جاری شد; سلیمی همینطور ایستاده بود و چیزی نمیگفت. سحر دستشو گرفت و در حضور حضرت معصومه صورتشو بوسید. صدای صلوات حرمو پر کرد. خیلیای دیگه شاهد این بوسه زیبا بودند و حیف بود یک صلوات نثار هر دو نفر نکنند. سلیمی فقط امشبو وقت داشت. فردا; برای یکماه و نیم میرفت مکه و باید عجله میکرد تا از سحر کام بگیره. سلیمی کور خونده بود; سحر هنوز خونه ما زندگی می کرد; و برای من زیاد سخت نبود که متوجه شم; سحر از دیروز پریود شده.
تا خود تهران پشت سرشون حرکت می کردم. سحر تا جایی که میشد; خودشو چسبونده بود به سلیمی و تقریبا بغلش کرده بود. درسته تفاوت سنی دو نفر زیاد بود اما به هم میومدند. سحر از نظر فکری خیلی بزرگتر از سنش بود.
پشت سر ماشین اونا حرکت می کردیم. هر دو تا ماشین یک مسیرو میرفتند. با یک سرعت; با یک ریتم. ماشین اونا پر از شادی بود و ماشین ما سوت و کور. هر دو تا ماشین یک مسیرو میرفتند; یک شهر; یک محله. سحر خودشو چسبونده به حاجی تا نزدیکتر باشه به اون. فرزانه خودشو چسبونده بود به شیشه تا از من دورتر باشه. سحر که همیشه; کم حرف بود; از قم تا تهران صحبت می کرد و فرزانه وراج; حتی یک کلمه هم صحبت نکرده بود. سلیمی میرفت که امشبو با سحر خوش باشه. من میرفتم که فرزانه رو بذارم خونه و برگردم. باید برمی گشتم. باید برمی گشتم خونه لیلا. یه چیزی اونجا جا گذاشته بودم. سیخ و سنجاقم; خونه لیلا جا مونده بود…..ادامه دارد نویسنده :looti-khoor  نقل از سایت انجمن سکسی کیر تو کس

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها