داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آتش زیر خاکستر (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

چند کلمه با شما عزیزان: سلام دوستان. داستانی که پیش روی شماست حاوی 36,500 کلمه و با روایت سه راوی مختلف همراه هست: “کلاویه سفید، کلاویه سیاه” با روایت علیرضا، “پرسه” با روایت مینا و “مکعب روبیک” با روایت هومن.
میدونم که این قسمت داستان، خیلی طولانی شد ولی من نهایت استفاده رو از فرصتی که ادمین عزیز بهم داد ( نگارش یک مجموعه پنج قسمتی، برای پایان دادن به مجموعه آقای نقاش) دارم میکنم. در مقابل انتقادها مخصوصاً نقد به طولانی بودن داستان، سرم رو خم میکنم. حرفی ندارم!
امیدوارم لذت ببرید.
.
.
.
کلاویه سفید، کلاویه سیاه (1)
راوی: علیرضا

همه چیز برام عوض شده! در حقیقت سرعت تغییر انقدر زیاده که من رو به درجه ای رسونده که از هیچ چیز جدیدی سوپرایز نمیشم.
صبح روزی که هومن به هوش اومد، متوجه شدم فقط به شرطی که با باراد بخوابم میتونم به هومن سر بزنم. همین کار رو کردم و کابوس چند وقته ی من تعبیر شد: زیر تلمبه های باراد بودم که خندید و گفت : “دیدی بالاخره اومدی!”
از اون روز تا حالا دیگه این کابوس رو ندیدم که ندیدم! تموم شد! فقط باید تجربش میکردم. خب کردم!
از فردای اون روز، روزی نبود که باراد لااقل من رو برای 1 ساعت به حال خودم بذاره! از همه بدتر برام “کره خر” هایی بود که پشت سر هم بهم میگفت! اون اوایل اصلاً نمی فهمیدم این “کره خر” هایی که میگه همشون ابراز محبت هستن… راستش طول کشید بفهمم باراد دوستم داره و خوب… الان بعد از گذشت این همه وقت باید بگم… خب… خودمم دوستش دارم…

اتفاقات بین من و باراد دقیقاً از فردای روزی که هومن به هوش اومد شروع شد…
یادمه باراد وارد سوئیتم شد، توی تخت نشسته بودم و خیر سرم داشتم نت هایی که باید مناسب با شیفراژهای داده شده بود رو مینوشتم! روی تخت کنارم نشست و دستش رو دور گردنم انداخت.

باراد:چیکار میکنی کره خر؟

کره خر باباته!
+درس میخونم. امتحانات نزدیکه.

کتاب و مدادم رو ازم گرفت. بازوش رو دور گردنم انداخت و محکم شقیقم رو بوسید.
+میشه بذاری درسم رو بخونم؟
خندید: میشه بزاری من یه کم وضعیت درسیت رو چک کنم؟

بهش نگاه کردم. اصلاً باورم نمیشه موسیقی رو به صورت تخصصی بلد باشه!

+مگه هارمونی بلدی؟
از حالتی که کنارم به پشتی تخت تکیه داده بود، توی تخت نشست و با صدای بلند زد زیر خنده! همونطور که میخندید دستش رو توی موهام کرد و موهام رو به هم ریخت.

-خنگول!
+خنگ خودتی! باهام درست حرف بزن!

دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید، محکم بغلم کرد و گردنم رو بوسید. هنوز می خندید!
-کره خر!
+بهم فحش نده!
-ای خدا!! ای خدا!

آب دهنش رو قورت داد و دستش رو روی چشمام کشید. هنوز ته مونده ی خندش روی لبش بود. دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و آروم لباش رو روی لبام گذاشت. وای… دوباره شروع شد…
زبونش رو توی دهنم روی زبونم میکشید و صورتم رو نوازش میکرد. بعد از چند لحظه ازم جدا شد.

-پاشو برام ساک بزن. دلم میخواد نگات کنم.

سرم رو پایین انداختم. ما دیروز برای اولین بار (البته اگر اون شب کذایی رو در نظر نگیریم) با هم سکس کردیم. الان اومده که من براش ساک بزنم؟ چه خبره؟ چرا باید پشت سر هم سکس کنیم؟ توی همین فکرا بودم که چونم رو گرفت و سرم رو بالا آورد. با لبخند بهم نگاه میکرد.

-پاشو. سخت نگیر. (چونم رو نوازش کرد) هووم؟

بلند شدم. باشه! برات ساکی میزنم که تا آخر عمرت اسم ساک میشنوی کهیر بزنی!
-لباسات رو دربیار پسرم، لباسای منم دربیار.

دستور میده! عین این حاکما! عین دوران خان ها و رعیت ها! همه لباسام به جز شورتم رو درآوردم، روی تخت دراز کشیده بود، به سمتش رفتم. تا دستم به کش شلوارش خورد، دستم رو گرفت و گفت:

-چرا شورتت رو درنیاوردی؟ نکنه میترسی من کونت رو ببینم؟
+خب… خب لازم نیست.
ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: اونوقت چرا؟
+خب من میخوام برات ساک بزنم.
خندید: عزیزم ساک مقدمه چیز مهم تریه! شورتت رو دربیار. بذار کون پنبه ایت رو ببینم.

کون پنبه ای؟ آخه این چه اصطلاحیه؟
بلند شدم و شورتم رو درآوردم و دوباره به سمتش رفتم. شلوار گرمکن تنش بود. با شورتش با هم از تنش بیرون کشیدم و بعد تیشرتی که تنش بود رو درآوردم. به محض اینکه یقه تیشرت از سرش بیرون اومد، پشت گردنم رو گرفت و سرش رو بالا آورد. فقط برای چند لحظه بهم نگاه میکرد. چقدر چشمای آبیش قشنگه…
نه… نه! نه!
چشماش قشنگ نیست. اون یه حیوونه. یه حیوون زورگو.
درازم کرد و روم خوابید. برای چند لحظه فقط بهم نگاه کرد و بعد بهم لبخند زد و بینیش رو به بینیم کشید.

زمزمه کرد: مژه هات خیلی بلندن.
+هووم.
-علیرضا؟
+بله؟
-با هیچکس به اندازه من بهت خوش نمیگذره.
+با هومن بهم خوش میگذره.
لبخند روی لبش پهن تر شد: پس این یعنی تو اصلاً تعریفی از خوشگذرونی نداری!

بدن داغش، پوستم رو گرم کرده بود. لباش رو به صورتم میکشید، زبون میزد، و مرتب چشمام رو میبوسید.
چرا واقعاً من نمیتونم خودم رو کنترل کنم؟ آخه چرا باید شق کنم؟ آخه بیشعور یه کم به خودت مسلط باش!
کیرم رو حس کرد چون مدام با رون هاش کیرم رو فشار میداد. زبون زدنش بیشتر شده بود، با نوک زبونش، عین بچه گربه ای که بخواد به شیرش زبون بزنه، روی گونه هام و لبام زبون میکشید. داغی بدنش، زبون خیسش، رون های محکمش و کیر سفتش که بهم مالیده میشد حالم رو به شدت عوض کرده بود. صورتم رو ول کرد و پایین تر رفت، زیر چونم رو مک های ملایمی میزد و همزمان گوش هام رو میمالید. به نفس نفس افتاده بودم.

روی صورتم بالا اومد و گفت: ببینم تو میدونی کی بود میگفت من نمیخوام شورتم رو دربیارم؟
+من خاک بر سر!
خندید: دور از جونت! ولی خوب شد شورتت رو درآوردی وگرنه کیرت جرش میداد!

محکم لبام رو توی لباش گرفت. توی دهنش حتی از بدنش هم گرم تر بود! نتونستم خودم رو کنترل کنم، زبونش رو مک زدم، چشماش رو باز کرد و ابروهاش رو برای یک لحظه بالا انداخت. هُرم بدنش داشت من رو دیوونه میکرد…
دستام رو بالای سرم گرفت و وزنش رو کامل روی من انداخت، خودش رو بهم فشار میداد، پاهام رو با پاهاش گرفته بود و خودش رو جوری بهم گره زده بود که حتی نمیتونستم یک سانتی متر خودم رو تکون بدم. دهنش رو نزدیک گوشم نگه داشته بود، نفس گرمش توی گوشم میپیچید و مرتب صدام میزد: علیرضا… علیرضا…
اینقدر شهوتم بالا رفته بود که اصلاً نتونستم خودم رو کنترل کنم. سرم رو چرخوندم و سریع لباش رو توی دهنم گرفتم. لباش رو مک میزدم و تمام سعیم رو میکردم که زبونش رو توی دهنم بگیرم!
نذاشت…
از روم بلند شد و ولم کرد. به پشتی تخت تکیه داد و پاهاش رو باز کرد.
-بیا اینجا پسرم. بیا تو بغلم بشین.

اصلاً تازه هوا داشت وارد ریه هام میشد! مغزم کار نمیکرد! به سمتش نگاه کردم، با دستای باز شده منتظرم بود.
خب!
ببین تو نذاشتی من زبونت رو توی دهنم بگیرم، اونم وقتی انقدر احتیاج داشتم! خب حالا منم توی بغل تو نمیام! تو همین فکر بودم که یهو دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید، بابا من میخوام خیر سرم تو بغل تو نیام که تلافی کنم! خب چرا نمیذاری؟!
سرم روی قفسه سینه داغش بود، همون بو… همون خاطره از دل اون شب بیدار شد… صدای هومن توی گوشم پیچید:” باراد دیگه هرگز به تو آسیب نمیزنه چون تو کلید ایده پردازیشی…”
باراد…
واقعاً چه حالی میشی اگر بفهمی، این لحظه که اینجوری من رو توی بغلت گرفتی و سرم رو روی قفسه سینت گذاشتی، این صدای هومنه که آنچنان خیالم رو راحت میکنه که میتونم از بدنت لذت ببرم؟
دستم رو روی قفسه سینش گذاشتم. دستم رو توی دستش گرفت.

-عزیزم علیرضا به استودیو من خوش اومدی.
+هووم.

سرش رو بین موهام کرد و نفس عمیقی کشید. تو فکر این بودم که اصلاً این کارش رو درک نمیکنم که کف سرم رو بوسید. خب این یکی رو اصلاً نمیفهمم!
-بلند شو پسرم. بلند شو لبای خوشگلت رو دور کیرم کیپ کن.
+من ساک زدن بلد نیستم.
-میدونم!
+اگه میدونی چرا میخوای برات ساک بزنم؟
لبخند زد: دلایل زیادی داره. اول اینکه حتی از فکر اینکه لبای تو دور کیرم کیپ بشه حشرم میره روی 100! دوم اینکه نگاه کردن به صورتت وقتی داری تلاش میکنی کیر من رو ساک بزنی برام خوشاینده و دلیل سوم و مهم ترش اینه که بالاخره باید یاد بگیری!
+چرا باید یاد بگیرم کیرت رو ساک بزنم؟
با صدای بلند خندید: چون من بارادم عزیزم! باراد! اینو یادت نره! الان هم بلند شو بین پاهام بشین. نگران ساک زدن هم نباش، خودم یادت میدم! زانیار نمونه کارمه! خودم یادش دادم!

سرم رو پایین انداختم. که اینطور! دیروز برای اولین بار، با من سکس کرده و الانم اومده درس ساک زدن بده؟
باشه!
ساک زدنی نشونت بدم که تو تاریخ این استودیو بنویسن!
از توی بغلش خودم رو بیرون کشیدم و بین پاهاش نشستم. همچنان به تاج تخت تکیه داد بود. دستاش رو پشت سرش گذاشته بود و داشت با نهایت رضایت به من نگاه میکرد. نگاهی به بدنش انداختم. سفید، سرحال، ورزیده و عضله ای! خط عضلات روناش رو نگاه کن! لعنتی عجب پاهایی داره! من همیشه توی باشگاه از زیر تمرینات پا در میرم! یهو توی صورتم بشکن زد.

-عزیزم اگه دلت میخواد میتونم بلند شم برات بچرخم که بهتر دید بزنی!
+هان؟
-نگاهت روی رون هام موند. از خط رون هام خوشت میاد یا از خودشون؟
+چـ…چی؟
مکث کرد و لبخند زد و با سرخوشی زیادی گفت: خب! که اینطور…

تکیه اش رو از تخت برداشت، بهم نگاه کرد و از تخت پایین رفت و ایستاد و در اتاق رو بست. بعد پرده و یالانش رو کامل کشید، اتاق کاملاً تاریک شد و تنها روشنایی اتاق فقط نور تقریبا خفه ای بود که از پشت یالان ضخیم پرده خودش رو به زور مهمون اتاق کرده بود. دوباره روی تخت نشست و دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید. دستاش رو دورم حلقه کرد و من رو توی بغلش نگه داشت. در گوشم گفت:
-پس از رونام خوشت میاد.
+نه نمیاد.

با صدای بلند خندید. همونطور که به صورت نشسته، توی بغل هم بودیم، دستش رو پشت سرم گذاشت به صورتی که انگشتاش روی پیشونیم بود و کف دستش روی بالای سرم.
دست دیگش رو دور شونم حلقه کرده و نگهم داشته بود. مثل خون آشامی که بخواد گلوی قربانیش رو سوراخ کنه گلوم جلوش بود، روی گلوم رو زبون میزد و دندوناش رو روی شاهرگم فشار میداد. کیر سفتش به کیر من میخورد و زبونش… لعنتی زبونش چجوری تکون میخورد…

-میتونم ژل بریزم روی کیرت و بین رونام فشارش بدم… باور کن زور اینکه کیرت بین رون هام تلمبه بخوره رو دارم. (دستی که شونم رو گرفته بود رو برداشت و به کیرم رسوند و شروع به مالیدنش کرد) بعدش، همونطور که کیرت بین رونهای منه، روت خم میشم و سینه هات رو گاز میگیرم، اما گازهای کوچولو، با لبام…

نفس گرم باراد لاله گوشم رو نوازش میکرد. حالا با یه دستش پشت گردنم رو گرفته بود و با دست دیگش کیرم رو میمالید. حرفای سکسی ای که بهم میزد، قدرت تخیلم رو فعال کرده بود، تجسم میکردم! تمام کارهایی که میگفت رو داشتم تجسم میکردم…

-علیرضا…
دوباره نه تنها نفس گرمش رو حواله گوشم کرد، زبونش رو هم به لاله گوشم کشید، هنوز داشت کیرم رو میمالید.

-کیرت بین رونامه، نوک سینه هات بین لبام… به نظرت با دستام چیکار کنم هان؟
جوابی ندادم. لاله گوشم رو کامل توی دهنش گرفت، نفسم کاملاً رفت ته دلم!

-هان؟ به نظرت با دستام چیکار کنم؟
+نـ…نمیــ… دونم!
خندید و گفت: فرض کن به تاج تخت تکیه کردی. پاهات بازه. من روی پاهات میشینم، در ژل رو باز میکنم، یه کم میریزم لای رونام که کیرت راحت تر تکون بخوره، حالا رونام رو بیشتر به هم فشار میدم، کیرت بین رونام، بین عضلاتم، بین همون خط عضله هاییه که داشتی نگاهشون میکردی… حالا که دارم تلمبه میزنم، نوک کیرت از بین رونام بیرون میاد… نگهش میدارم، با انگشتام میمالمش… هووم؟ خوبه؟

کلاهک کیرم رو دورانی میمالید، بعد دست انداخت و تخمام رو توی دستش گرفت و میمالید.
یهو ولم کرد و صورتم رو گرفت، لبام رو محکم بوسید. درازم کرد، ژل برداشت و روی کیرم ریخت و بعدش روم خوابید، مثل حالتی که بخواد شنای سوئدی بره، پاهاش رو توی هم انداخت و کیرم رو بین روناش گرفت. دستاش دو طرف سرم ستون بودن، روناش رو به هم فشار داد، رونایی که کیر من بینشون بود… ناخواسته نفسم رو بیرون دادم و آه بلندی کشیدم. خندید، سرش رو پایین آورد و دوباره روی گلوم رو بوسید. خودش رو بالا و پایین میکرد و کیر من با هر بالا و پایین شدن باراد، بین روناش تلمبه میخورد… نفسم بالا نمیومد! از فاصله خیلی کم، توی تاریکی اتاق به چشماش خیره شده بودم. صورتش رو به صورتم میکشید، برق چشماش، حالت نگاهش، داغی بدنش، هرم نفساش، خیسی بین روناش و تاریکی اتاق حس عجیبی رو برام به وجود آورده بود.

-هان؟ چیه؟ چرا رنگت قرمز شده؟
+بارا…د! بسمه…
خندید: چرا وقتی بهت گفتم لباسات رو دربیار شورتت رو در نیاوردی؟
+غلـ…ط… کر…دم!
-خب نکن! ببین الان بهت میگم ساک بزن، چرا نمیزنی؟ (صداش رو آروم تر کرد) نکنه داری دوباره غلط اضافه میکنی؟
+آره… دارم… باراد من داشتم غلط اضافه… آخ! …اوه!.. میکردم!
-عه؟ ولت کنم چیکار میکنی؟
+ساک… سا…ک میزنم!
-چیو؟
+کیرت… آخ… باراد، اوه بسه… من کیرت رو… ساک میزنم!

متوقف شد. دستاش رو زیر گردنم چفت کرد و لب محکمی ازم گرفت و ولم کرد. از روم بلند شد و دوباره به تاج تخت تکیه داد و لبخند زد. چندتا نفس عمیق کشیدم تا تازه فهمیدم چی به چیه! به باراد نگاه کردم، لبخند پر از رضایتی روی لبش بود! با چشماش به کیرش اشاره کرد. بین پاهاش نشستم.

-برام قمبل کن. کونت رو بالا بده و روی کیرم خم شو.

خیلی خب! دهنت سرویسه! بلایی به سرت میارم که یادت نره!
با خنده داد زد: نقشه نکش!

ها؟ نکنه ذهنم رو خوند؟

+نقشه چی؟
-ای خدا!!
+هوم؟ باراد؟ نقشه چی؟
یهو تکیش رو از تخت برداشت و به سمتم خیز گرفت و گفت: اصلاً میگما، اگه ساک نمیزنی که بکنمت!

به طرفش رفتم، دوباره به تخت تکیه داد. بین پاهاش نشستم و کیرش رو با دستم گرفتم. خداوکیلی این دیگه خیلی کیره! زیادی بزرگه!
خب! شروع میکنم! چرا که نه!

با صدای بلند خندید و گفت: ای خدا!!
+چی شده؟
-بهت میگم نقشه نکش!
+من نقشه نمیکشم!
سرش رو تکون داد و با خنده بهم گفت: ابروت رو میندازی بالا و یه وری لبخند میزنی! این حالتت یعنی داری نقشه میکشی موذی بشی!
+نخیر. اصلاً اینطوری نیست!

کیرش رو توی دهنم کردم و دو تا مک محکم زدم. صدای آه باراد که دراومد، دندونام رو به کلاهکش کشیدم، آخ بلندی گفت و سرم رو محکم به عقب هول داد. بهش نگاه کردم، برای چند لحظه بدون هیچ حرفی داشتیم به هم نگاه میکردیم.

+خب من که گفتم بلد نیستم!

حرفی نزد، بعد از چند لحظه چشماش رو باریک کرد و بهم لبخند زد. والا چهرش حتی از وقتی که عصبانیه هم ترسناک تر شد!

-باشه عزیزم. سخت نمیگیریم. دهنت رو باز کن و کلاهکم رو توی دهنت بگیر. بالاتر نرو. کلاهکم رو توی دهنت نگه دار و مک بزن.
+باشه.
-علیرضا؟

بهش نگاه کردم، بهم لبخند زد و دوباره چشماش رو باریک کرد.
-عزیزم، خاطرت برام عزیزه ولی کاری نکن که بخوام تنبیهت کنم.
+تنبیه؟ مگه مدرسس باراد؟
خندید: چه جورم!

دوباره به تاج تخت تکیه داد و پاهاش رو باز کرد. هنوز داشتم بهش نگاه میکردم، با چشماش به کیرش اشاره کرد. تاریکی اتاق بدجور تحریکم کرده بود…
-یادت نره پسرم. فقط کلاهک رو توی دهنت بگیر و مک بزن.

باشه!
کلاهک رو توی دهنم گرفتم و دندونام رو دورش خفت کردم، فشار خیلی کمی دادم یهو داد زد: آخ! ولم کن!
ولش کردم. کیرش رو توی دستش گرفت، ابروهاش رو توی هم کشیده بود و چشمای بستش گواه میداد دردش اومده. ناخواسته لبخند زدم. آخیش! این دلم خنک شد! یهو چشماش رو باز کرد، سریع لبخند رو از روی لبم برداشتم. سرش رو تکون داد.

-میخندی؟
+به چی؟ نه! اصلاً!
سرش رو به نشونه “باشه” چند بار پشت سر هم تکون داد و گفت: علیرضا داگ استایل شو و بچرخ.
+چی؟
-مگه کری؟ گفتم داگ استایل شو و بچرخ.

کاری که گفته بود رو کردم، چنان روی کونم اسپنک کرد که بالا پریدم! داد زد: کی بهت اجازه داد پوزیشنت رو تغییر بدی؟ بهت گفتم داگ استایل!
بدجور عصبانی شده بود. دوباره داگی شدم، این دفعه اون یکی کونم رو اسپنک کرد. نه تنها خیلی دردم میومد، بلکه ناخواسته دوباره اون خاطره برام زنده شد… اون شب هم همینجوری اسپنکم کرد و بعد یهو کیرش رو توی سوراخم هول داد. دیروز وقتی میخواست باهام سکس کنه بهم گفت باید اون شب کذایی رو فراموش کنم… بهم گفت هیچ وقت دیگه اون شب تکرار نمیشه و حالا؟
تازه دیروز هومن به هوش اومده و باراد به من درس ساک زدن رو میخواد یاد بده و کاراش داره اون شب رو برام تداعی میکنه…

-حالا بچرخ. دوباره برام ساک بزن. کاری که گفتم رو بکن. فقط کلاهک رو مک بزن.

مرتب آب دهنم رو قورت میدادم که بغضم نترکه! چیکار کنم؟ همیشه همینطوری بودم! از بچگی!
همیشه اشکم دم مشکم بود! دوباره بین پاهاش نشستم و آروم کلاهم رو توی دهنم گرفتم. صدای آهش در اومد.

-آفرین پسرم. همینطوری فقط کلاهک رو مک بزن.

آفرین؟ برای اینکه دارم کیرت رو میخورم بهم آفرین میگی؟ اصلاً به جهنم، آب از سر که گذشت چه یک وجب چه ده وجب!
دندونای پایینم رو به زیر کلاهکش کشیدم و کمی فشار دادم. دوباره آخ کشداری گفت و تا خواست سرم رو به عقب هول بده، دستش رو پس زدم و خودم کیرش رو ول کردم و توی تخت نشستم. سرش رو پایین انداخته بود و کیرش رو گرفته بود و میمالید. دوباره با عصبانیت نگاهم کرد.

-بچرخ.
+نمیچرخم!
-علیرضا بهت گفتم بچرخ.
+اصلاً مگه زوره؟ من نمیخوام باهات سکس کنم!

پشتم رو بهش کردم و از روی تخت بلند شدم، یهو اتاق دور سرم چرخید و روی تخت پرت شدم.
-کره خر چموش من! درستت میکنم!

تاریکی اتاق و صدای باراد حس استرس بدی بهم میداد.
-داگ استایل شو.

راستش… خب… به شدت ترسیدم! کاری که گفت رو کردم و داگ استایل شدم. هیچ صدایی از باراد در نمیومد و همین، شرایط رو برام ترسناک تر کرده بود. منتظر شدم، نخیر! هیچ خبری نیست! آروم به عقب نگاه کردم و خوب… راستش عذاب وجدان گرفتم!
باراد پشت سرم ایستاده بود و کمربند شلوار من رو از روی چوب لباسی برداشته بود و توی دستش گرفته بود. چشماش رو بسته و صورتش رو به سمت چپ خم کرده بود. از ابروهای تو هم کشیدش معلوم بود داره فکر میکنه، نکنه… نکنه بین زدن و نزدن من گیر کرده…؟
از روی تخت بلند شدم. چشماش رو باز کرد و بهم نگاه انداخت. چند لحظه بهش نگاه کردم، چرا دارم شرایط رو برای خودم سخت میکنم؟ چرا باید تنش بیشتری بین خودم و باراد به وجود بیارم اونم وقتی اول و آخرش حرف اونه که به کرسی میشینه؟
بدون هیچ حرفی به هم زل زده بودیم. روبروی من ایستاده بود، با بدن ورزیده و قدی که از من بلندتره، با کمربندی که توی دستشه و تاریکی اتاقی که به طرز عجیبی ابهتش رو بیشتر کرده…
به طرفش رفتم و جلوش زانو زدم، کیرش رو توی دهنم گرفتم، همونطور که میخواست، فقط کلاهک رو توی دهنم گرفتم و شروع به مک زدن کردم. سعی میکردم مک های محکمی به کیرش بزنم، چیزی کنارم زمین افتاد.
کمربند…
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم، لبخند روی لبش بود.

تقریباً هر روز باراد سروقتم میومد. اصلاً نمیذاشت به کارام برسم! بعضی مواقع حریفش میشدم، البته بهتره بگم “میذاشت” حس کنم که حریفش شدم! این جور مواقع تا میتونست بهم ور میرفت، ولی وقتی برای سکس بهونه می آوردم بهم میخندید، دستش رو توی موهام میکرد و همشونو به هم میریخت، بعدم بغلم میکرد و میرفت و تا چند ساعت کاریم نداشت.
یه بار که از حموم اومده بودم داشتم موهام رو سشوار میکردم که باراد وارد اتاقم شد.
-عافیت باشه پسرم.
+ممنونم.
-اتفاقاً منم تازه همین الان حموم بودم.
+خب… آآآمم… عافیت باشه.
-مرسی عزیزم! مرسی!

روی تخت نشست، به تاج تخت تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد.
-علیرضا، تو میدونی که من عاشق پاهاتم. آره؟
+بله.
-دلم میخواد حس تو رو تجربه کنم.
+یعنی چی؟
-وقتی انگشتات رو میخورم، وقتی قوس صاف و نرم پاهات رو میبوسم… اون لحظات همیشه چشمات رو میبندی و نفس هات به هم میریزن. چرا؟

خب چون خبر مرگم تا حد انفجار، تحریک میشم!
+خب… خب… باراد… اون کارای تو… منو یه کم تحریک میکنه.

با صدای بلند زیر خنده زد.
-یه کم؟ کره خر تو به نفس نفس زدن میفتی و بعدم درجا شق میکنی!

سرم رو پایین انداختم. حالا خوبه خودشم پسره! بابا اختیار این کیر وامونده که دست خود آدم نیست!
+خب حالا میخوای چیکار کنم؟
-خب… پاهای من رو دوست داری؟
+مگه چاره ای هم دارم؟
-تو دوباره شجاع شدی کره خر؟

سرم رو پایین انداختم و هیچی نگفتم. به طرفم اومد و صورتم رو بوسید. سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم. چشمای آبیش، لبخند روی صورتش…
-میدونم که رونام رو دوست داری. میخوام از انگشتای پاهام شروع کنی و بالا بیای… لیس بزن، مک بزن و وقتی بهت گفتم میتونی بیای بالاتر بیا بالاتر. تا قبل از اون اجازه نداری.
+هووم.
-هووم چیه؟ وقتی باهات حرف میزنم درست جوابم رو بده.
+باشه.

از روی تخت بلند شد و دستم رو گرفت. لباس های خودم و خودش رو درآورد و محکم بغلم کرد. بدنش داغ بود، مثل همیشه!
کف سرم رو بوسید و دوباره نشست و به تخت تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد.
-بیا اینجا.
روی تخت نشستم و گفتم: خب حالا چیکار کنم؟
-پام رو ببوس.

پاش رو بالا آوردم. داد زد: نه!
+ها؟ چی شده؟
-خم شو، قمبل کن. کونت رو بالا بده و همزمان سرت رو به انگشتام نزدیک کن.
+باراد مگه من بردتم؟
چشماش برق زد: به اونم میرسیم.
کاری که خواسته بود رو کردم. روی پاهاش خم شدم و به شست پاش یه بوس کوچیک زدم.
-خوبه، حالا دونه دونه توی دهنت بگیرشون و زبونت رو بهشون بکش.

انگشتای پاهاش رو توی دهنم گرفتم و آروم مک زدم. پاهاش هیچ بوی بدی نداشت، شاید چون تازه از حموم دراومده بود.
-کف پاهام رو ببوس.

سرم رو بالا آوردم. حس تحقیر داشتم.
+باراد؟ من تا کی باید این تحقیر رو ادامه بدم؟
لبخند زد: تا سی سال آینده عزیزم.

سرم رو پایین انداختم.
-اما الآن تا وقتی باید ادامه بدی که باراد خان بیدار بشه و توی چشمات نگاه کنه.

به کیرش نگاه کردم. نیمه خواب بود. بیدار بودنش یه دردسره، خواب بودنش یه دردسر دیگه!
-سخت نگیر. دوباره از اول.
+چی؟
-کارت رو خوب انجام ندادی! دوباره انگشتام رو ببوس، بعد کف پام رو لیس بزن و بعد دوباره انگشتام رو ببوس و مک بزن. فعلاً نمیخوام بالاتر بیای.
+باراد این کارت محترمانه نیست.

یه جوری زیر خنده زد که یه لحظه ترسیدم! تکیش رو از تخت برداشت و همونجوری که می خندید من رو به طرف خودش کشید و محکم بغلم کرد. گوشم رو گاز محکمی گرفت تا داد زدم، ولم کرد و لبام رو بین لباش کشید. یه جوری لبام رو میخورد که انگار سالهاست من رو ندیده و تازه فهمیده میتونه لبام رو ببوسه! بعد از چند لحظه لبام رو ول کرد و محکم چشمم رو بوسید.

-آخ عزیزم! آخ عزیزم… آخ، آخ، آخ…!
+باراد چته؟
-قربون این استدلال های کره خر وار تو من بشم! (اَدام رو در آوردم) باراد؟ این کارت محترمانه نیست! ( و بعد دوباره خندید)
-آخ علیرضا… تو تا حالا کجا بودی؟ کره خر من، قربون این خنگولیات بشم!
+من نه کره خرم، نه خنگ!

خندش شدیدتر شد! هولم داد و روم دراز کشید، دستاش رو زیر گردنم چفت کرد و دوباره لب محکمی ازم گرفت. بعد از چند لحظه، لبام رو ول کرد و به چشمام زل زد. با شست هاش شقیقه هام رو ماساژ میداد و با لبخند توی صورتم نگاه میکرد.

+منو مسخره نکن!

دوباره خندید! سرش رو تکون داد، بعد یه لب کوتاه ازم گرفت و از روم بلند شد.

-بدو علی! اگه دلت میخواد بکنمت بدو!
+دلم نمیخواد!
-خواهیم دید.

و با چشماش به پاهاش اشاره کرد. کاری که میخواست رو کردم. انگشتاش رو توی دهنم گرفتم مک میزدم، لیس میزدم، با زبونم با کف قوس پاش ور میرفتم. یه لحظه سرم رو بالا آوردم ببینم در چه حاله که باهاش چشم تو چشم شدم. چشماش حالت خماری به خودشون گرفته بودن و لبخند پر از رضایتی روی لباش بود.
-آفرین عزیزم! حالا بیا بالاتر. بعدم از ماهیچه پاهام تا کف پاهام پایین برو و اینکه حواست باشه! من دو تا پا دارم!

بدون هیچ حرف یا مقاومتی کاری که میخواست رو کردم. مقاومت چه فایده داره وقتی تهش کتکه و بعدش به کرسی نشستن حرف باراد؟
با نوک زبونم از انگشتای پاهاش لیس زدم و بالا رفتم. مچ پاهاش، ماهیچه هاش…

-وقتی یکی از پاهام رو داری لیس میزنی با دستت اون یکی رو ماساژ بده.
تا دستم رو روی ماهیچه اون یکی پاش گذاشتم زمزمه کرد:
-چرا به چشمام نگاه نمیکنی؟

بهش نگاه کردم، همچنان داشتم پاهاش رو لیس میزدم. راستش… نگاهم روی کیر شق شدش موند… نگاهی که از چشم باراد دور نموند…
کیرش رو با دستش گرفت و تکون داد و خندید: هنوز مونده تا برات سفت سفت بشه، (به طرفم خم شد و سرم رو بالا آورد و توی گوشم زمزمه کرد: ) اون موقع رگاش بهتر بیرون میزنه، بعد تو رو میشکافه و میاد تو!

دستش رو زیر گلوم کشید، گردنم رو چرخوند و لیس محکمی به گوشم زد. دوباره تکیه داد.
-بیا… بیا نوبت بازی با رونامه. خط عضلم رو دوست داری؟ لیسش بزن، تا کشاله برو. فعلاً به باراد خان کاری نداشته باش، بذار داره کش و قوس در میکنه! (و خندید)

به سمت روناش رفتم. تا لیس زدم گفت: نه. یه فکر بهتر دارم.

سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
-روی پام دراز بکش. وزنت رو روی پام بنداز، دلم میخواد وقتی داری رونم رو لیس میزنی با انگشتای پاهام با کیرت بازی کنم. فعلاً با همین پای راستم شروع میکنیم.

از بین پاهاش بلند شدم و روی پای راستش خوابیدم. هر کدوم از پاهام یه طرف پای راستش بود. انگشتای پاهاش به کیرم کشیده میشد. زبونم رو روی خط عضلات پاهاش میکشیدم و میمالیدمشون. یه لحظه به کیرش نگاه انداختم، پیش آبش اومده بود و حسابی شق شده بود.

یهو صدا زد: بسه. ساک بزن.
+پس اون یکی پات چی؟
بهم نگاه کرد و لبخند زد: آفرین! خیلی آفرین علیرضا! (بعد خندید) نمیخواد. برام ساک بزن و تو چشمام نگاه کن.
از روی پاش بلند شدم. بغضم رو قورت دادم. مهم نیست… اگر من این کارا رو نمیکردم الآن ساغر جای من بین پاهاش باراد نشسته بود. ساغر دووم نمی آورد… خصوصاً اینکه باراد بهم گفت فقط اون نیست که داماده… فرهود و زانیار هم هستن… باشه… من کیر باراد رو ساک میزنم عوضش ساغر مثل یه هرزه بین این سه تا دست به دست نشد…
ته کیر باراد رو با دستم گرفتم، دوباره بغضم رو قورت دادم، باراد دستم رو گرفت و من توی بغلش کشید.

-چیه؟ چرا بغض کردی؟
+ولم کن برات ساک بزنم.

سرم رو بالا آورد و به چشمام نگاه کرد. مرتب آب دهنم رو قورت میدادم.
-عزیز دلم… چرا انقدر دنبال ناراحت بودنی؟ مگه من تا حالا کیر تو رو ساک نزدم؟ (چشمم رو بوسید) هووم؟
+چرا زدی. ولم کن تا منم برای تو رو ساک بزنم.
-میزنی! فعلا لبای خوشمزت رو رد کن بیاد!

بازوهاش رو دور گردنم انداخت و لباش رو روی لبام گذاشت و نرم و آروم شروع به بوسیدنم کرد. زبونم رو توی دهنش گرفت، حتی یه مک آروم هم نزد، فقط با زبونش با زبونم بازی میکرد، مرتب از زبونم جدا میشد و یه بوس آروم روی لبم میزد و دوباره زبونم رو توی دهنش میگرفت.
نمیدونم چه مرگم شد! به طرز عجیبی از نرم بوسیدن باراد لذت میبردم و استرسم هر لحظه کمتر و کمتر میشد.
لبام رو ول کرد و به صورتم نگاه انداخت. دستش رو روی صورتم کشید و آروم گفت: دیگه نبینم مژه هات خیس بشن!

سرم رو تکون دادم. نمیدونم چرا انقدر آروم شدم. فقط به خاطر 4 تا بوس؟ از بین بازوهاش بیرون اومدم. حداقل یه چیزی رو میدونم… باراد هرگز ساغر رو اینطوری نمیبوسید…
بین پاهاش نشستم و همونطور که میخواست کونم رو بالا دادم و کلاهک کیرش رو توی دهنم گرفتم. آه بلندی کشید.

-تخمام… علیرضا تخمام رو بمال. هر وقت برام ساک میزنی یادت باشه باید تخمام رو بمالی و توی چشمام نگاه کنی!

زیر تخماش رو گرفتم و آروم شروع به مالیدنشون کردم. به چشماش نگاه کردم، بهم لبخند زد و دستش رو زیر چونم گذاشت و خیلی آروم فشار داد.
-یه کم اینو ببند، خیلی کم، اینجوری دهنت بیشتر دور کیرم چفت میشه. (چند لحظه مکث کرد) اووه… عالیه… حالا یکم محکم تر توی دهنت بکشش، مک های محکم بزن، زبونت رو توی دهنت پهن کن، اینجوری هم روی دندونات میاد و هم به زیر کیر من کشیده میشه.

هر کاری که میگفت رو کردم. تا نصفه کیرش تو دهنم بود. بهش نگاه میکردم. حشر خالص! حالت خماری چشماش بیشتر شده بود و نفس نفس میزد.

-آفرین پسرم… اوه… محکم تر… (مکث کرد و بعد از چند لحظه گفت) حالا برای اینکه فکت درد نگیره کیرم رو ول کن، به فکت استراحت بده و تخمام رو لیس بزن. چند دقیقه که گذشت دوباره کیرم رو ساک بزن.

کیرش رو ول کردم و تخماش رو لیس زدم. حال خودمم به طرز عجیبی به هم ریخته بود. بدون اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم، دستم رو به رونای باراد کشیدم، با حرکت آرومی روناش رو به هم نزدیک کرد، رونای عضله ای محکمش رو… تخماش رو ول کردم و شروع به لیسیدن رونش کردم. چقدر روناش داغه، چقدر سفته… خط عضلاتش… چشمام رو بستم، بدون اینکه خودم بدونم چیکار میکنم، تیکه به تیکش رو توی دهنم میگرفتم و مک آرومی میزدم. یه لحظه از رونش جدا شدم تا نفس تازه کنم، به سمت صورت باراد نگاه کردم. با نگاه رضایتمندانه ای بهم خیره شده بود…
دوباره باراد برنده شد…

باراد هر بار یه مدل جدید با من سکس میکرد. مهارتش توی سکس به طرز عجیبی بالا بود. یه بارش که خیلی برام خاصه رو هرگز فراموش نمیکنم. میگم برام خاصه چون… به طرز عجیبی به آغوش بعدش نیاز داشتم، نیازی که باراد بی جواب نذاشت…

قضیه از این قرار بود که من توی سالن سوئیت نشسته بودم و داشتم توی گوشیم توی اینستاگرام میچرخیدم. خسته شده بودم. همش درس! گفتم یه استراحتی بکنم و داشتم توی اینستاگرام چرخ میزدم. توی نوتیفیکیشن هام هر روز تعداد کسایی که فالوم میکردن بالا و بالاتر می رفت. خب صفحه باراد و فرهود و زانیار، مدام از صفحه من پست استوری میکردن. باراد میگفت باید پیجم رو بالا بیارن چون میخوان برام تبلیغات بگیرن. میون اونایی که فالوم کرده بودن اسم و صفحه کسی رو دیدم که به شدت من رو به دوران خوش و خرم دبیرستان پرت کرد. همون دوره ای که توی خونه داشتم پادشاهی میکردم! نه خبری از ورشکستگی بابام بود و نه خبری از اتفاقات بعدش!
به اسم و آیدیش نگاه کردم… هلیا شعبانی…
دوست دختر اون موقعام…
یهو صدای پای باراد رو شنیدم. داشت از پله ها پایین میمومد، گوشی رو به یه طرف دیگه پرت کردم و به سمت کتاب و خودکارام شیرجه زدم!
دیدن پیج هلیا یه حس نوستالژیک عجیبی رو در من بیدار کرده بود. باراد از در که داخل اومد، سرم رو بالا آوردم.
-چطوری پسرم؟
+خوبم، درس دارم!

اومد و کنارم نشست.
-خب به نظرم برای کمرت زیاد خوب نیست که همیشه روی زمین بشینی و روی کتابات خم بشی! حالا اگه میخوای میز رو یه امتحانی بکن.
+همینجوری راحتم. ممنون.

سرم رو پایین انداختم و خودم رو مشغول درس خوندن نشون دادم، ظرف کوچیکی توی جیبش بود، درش آورد و روی میز گذاشت و دوباره دستش رو توی موهام کرد و من رو توی بغلش کشید و محکم صورتم رو بوسید.

+باراد؟ درس دارم!
با خنده گفت: ای خدا… ای خدا!!
+چیه؟
-من قربون تو و اون پیشونی عرق کردت برم که همیشه لو میده داری دروغ میگی!
+دروغ نمیگم! درس دارم!
-بیا بغلم کره خر!

بدون اینکه منتظر جواب من بشه، محکم من رو توی بغلش کشید و مرتب گردنم رو میبوسید. کم کم هولم داد و کامل روم خوابید، بازوی یکی از دستاش رو انداخته بود پشت گردنم و با اون یکی دستش پشت سرم رو گرفته بود. زبونش توی دهنم حرکت میکرد و به زبونم کشیده میشد. بعد از چند لحظه، لب گرفتن رو متوقف کرد، لبخند زد و به چشمام خیره شد.

-تو پسر منی؟
+هووم!
دستش رو روی مژه هام کشید و گفت: یه روزی خودم مژه هات رو میخورم!

چشمم رو بوسید و بلند شد.
-پاشو روبه روم بایست.
+باراد درس دارم!
-پس زود باش که به دَرست هم برسی!

بلند شدم و ایستادم. روی زمین نشسته بود، دستاش رو پشت سرش ستون کرده و پاهاش رو دراز کرده بود و به من خیره شده بود.
+خب چیکار کنم؟
خندید: تو مال خودمی! (مکث کرد و با لبخند سرش رو تکون داد) دکمه هات رو باز کن. آروم!

سرم رو پایین انداختم. ولش کن… دلم که کتک نمیخواد!
آروم دستم رو به سمت پیراهنم بردم و دکمه هام رو باز کردم. باید حواسم باشه از این به بعد تیشرت بپوشم!
پیراهنم رو درآوردم و با نهایت حوصله شروع به تا زدنش کردم! البته نه که از سر مرتب بودنم باشه، هدفم وقت کشتن بود که خب طبق معمول محاسباتم غلط از آب دراومد! چرا؟ چون به طرف باراد برگشتم و بهش نگاه کردم، لبخند و حالت صورتش گواه رضایت کاملش از عملکرد من بود!

+خب؟
-شورت و شلوارت رو دربیار. همین آرامشت رو هم حفظ کنی ازت ممنون تر هم میشم!

بفرما! نگفتم؟ بدون اینکه جوابش رو بدم کاری که گفته بود رو کردم، البته شلوارم رو تا نکردم! چون هنوزم خبر مرگم خجالت میکشم! نمیتونم کامل جلوی باراد لخت بایستم! باید دستام رو روی این کیر وامونده که داره بیدار میشه بذارم! دستی از پشت روی شکمم نشست، باراد بود! کی بلند شد؟

-ششش… آروم پسرم! نبینم اضطراب داری! بار اولمون که نیست!

نه نیست… هومن هنوز توی این خونه روی تخت خوابیده، من نگران وضعشم و هر روز دارم با تو سکس میکنم…!
دستاش رو از روی شکمم به روی سینم کشید، کامل از پشت بهم چسبید، یکی از دستاش رو روی شکمم میکشید و با اون یکی دستش کیرم رو گرفته بود و میمالید و همزمان گردنم رو میبوسید. حالم به هم ریخت! در گوشم زمزمه کرد: چرا؟ چرا انقدر نرمی؟ آخه کیر که تا این حد نباید دیگه نرم باشه!

خندم گرفت! والا اختیار من دست این واموندس نه اختیار این، دست من! این یه حکومت خودمختاره که عملکردش به خودش مربوطه نه به من!

-چیه کره خر؟ آب دهنتو قورت میدی؟ نفسات تند شده!
+من… باراد…
-درس داری؟ دوباره اینو میخوای بگی؟

گوشم رو بوسید و ولم کرد و دستم رو کشید، ظرف کوچیکی که همراهش آورده بود رو از روی میز برداشت و به طرف اتاق رفت.
-میخوام ماساژت بدم. پس آروم باش. روی تخت دراز بکش.

روی تخت دراز کشیدم ولی دستام همچنان روی کیرم بود! فکر میکردم مجبورم کنه که دستام رو بردارم ولی گذاشت به حال خودم باشم!
پیراهنش رو از تنش درآورد. نگاهم روی بدن عضله ای سفیدش موند… روی قفسه سینش…
در ظرف رو باز کرد، انگشتاش رو توی ظرف میبرد و بالا می آورد، صدای چکیدن روغن از بین انگشتاش میومد… بالای سرم ایستاد و روغن بین انگشتاش رو روی بدنم چکوند، روی شکم و سینم.
دستاش رو به هم مالید و کف دستاش رو از پایین شکم تا ترقوم میکشید، بوی روغن و بوی قفسه سینش تو مشامم پیچید، ناخواسته چشمام رو بستم… کیر واموندم هر لحظه بیشتر شق میشد و من تلاش میکردم قایمش کنم!
دستاش به بالای شونه هام که میرسید، ماساژ دلچسبی روی شونه هام میداد، بعد دستش رو به بازوهام میکشید و دوباره از پایین شکمم شروع میکرد و بالا میومد.
بعد از چند بار که این کار رو کرد، کف دستاش رو روی قفسه سینم گذاشت، انگشتاش رو جمع میکرد و انقدر این کار رو آروم انجام میداد که حس خوش کشیده شدن ناخن هاش رو پوستم من رو دیوونه کرد! باهام حرف نمیزد، من رو نمیبوسید… بهم نمیگفت کره خر… چیزهایی که لازم داشتم بشنوم و حس کنم!
دوباره شونه هام رو ماساژ داد، کیرم اینقدر سفت شده بود که خودم دلم میخواست برای خودم جق بزنم! مرتب آب دهنم رو قورت میدادم و زبونم رو روی لبام میکشیدم، نمیدونم چرا انقدر لبام خشک شده بود!
لامصب هیچ کاری به کیرم نداشت! فقط ماساژ میداد، شونه هام، پهلوهام، شکمم…
به معنای واقعی کلمه داشتم دیوونه میشدم!
دوباره پهلوهام رو ماساژ داد و انگشتای شستش رو به سر لگنم می کشید. ماساژ، ماساژ… و باز هم ماساژ!
بالاخره دست از سر بالاتنه من برداشت و سراغ پاهام رفت. تا ازم جدا شد، برای یک لحظه چشمام رو باز کردم، دیدم دوباره ظرف روغن رو برداشته و داره انگشتاش رو روغنی میکنه، چشمام رو بستم، قطرات روغن روی پوست پاهام نشست، بعضیشون همونجور میموندند و بعضی هاشون سُر می خوردن و پایین میومدن…
دستاش روی پاهام نشست، رونام رو میمالید، کشاله رونام، زانوهام، ماهیچه پاهام و به انگشتای پاهام که می رسید، دونه دونه جداگانه ماساژ میداد، کف پاهام رو فشار میداد و … .
دستاش رو از بدنم جدا کرد. برای چند لحظه هیچ حرکتی نکرد، چشمام رو باز کردم، دیدم داره بهم نگاه میکنه و لبخند روی لبشه، دستش رو دوباره روی رونم گذاشت، آروم به کشاله رسوند و بالا اومد.
نوک انگشتاش رو به زیر تخمام کشید و …
خب… دوباره باراد برنده شد…
چون… خودم دستام رو از روی کیرم برداشتم!
لبخندش پهن تر شد، زیر تخمام رو نوازش میکرد و توی چشمام زل زده بود…
روی آرنج دستام بلند شدم و دستم رو به شلوارش رسوندم و به سمت خودم کشیدمش، بدون هیچ حرفی همچنان داشت زیر تخمام رو میمالید، شلوارش رو پایین کشیدم، کیر صورتی کلفت شق شدش بیرون افتاد. توی دستم گرفتمش، حالا من کیر اون رو میمالیدم و اون کیر من رو…
بعد از چند لحظه کیرم رو ول کرد و یک قدم به عقب برداشت. توی تخت نشستم و بهش نگاه کردم. به قد بلند و چشمای آبیش… بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنه، خیلی واضح میدونستم باید چیکار کنم!
از توی تخت بلند شدم و به طرفش رفتم. خیلی دلم میخواست سرم رو روی قفسه سینش بذارم! دستام رو دورش حلقه کردم و دقیقا کاری که میخواستم رو کردم! سرم تا لبش بود، سرش رو پایین آورد و گردنم رو بوسید، دستاش رو روی کونام گذاشت و به خودش فشار داد. کیرامون به هم مالیده شد و راستش… خب… خیلی حس خوبی بود!
ازش جدا شدم. دستام رو از شکمش تا قفسه سینش کشیدم! عین کاری که اون با من کرده بود! نفسش رو بیرون داد و کیرم رو توی دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد. بدون اینکه بتونم جلوی خودم رو بگیرم، به سمتش خم شدم و روی قفسه سینش یه بوس زدم! “هوم” یواشی گفت و لبخند زد.
من کیرش رو میمالیدم و اونم کیر من رو… کیرش داغ بود، رگاش بیرون زده بود و کلفتیش حشرم رو بالاتر میبرد. دست دیگش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا آورد. حالا توی چشمای هم نگاه میکردیم و کیر همدیگه رو میمالیدیم.
روی تخت هولم داد و بهم فهموند از پهلو روی شکم بخوابم و کامل به شکم نباشم. کونام رو میمالید و هر از گاهی خم میشد و میبوسید. بدنم شل شده بود! ظرف روغن رو دوباره برداشت و دو تا انگشتاش رو توی روغن کرد و به سوراخم مالید و بعد آروم آروم سعی کرد داخلم کنه. خودم رو شل کردم، راستش دلم میخواست!
انگشتاش رو توی سوراخم آروم آروم عقب و جلو میکرد. بعد از چند لحظه انگشتاش رو بیرون کشید، در کشو رو باز کرد و کاندوم برداشت. سر کیرش که روی سوراخم نشست نفسم بند اومد ولی نه از ترس، از حشر بالایی که داشت دیوونم میکرد! آروم سرش رو هول داد داخل، آخم دراومد! خب آخه سر کیر باراد خیلی بزرگه و خب… من هنوزم دردم میاد! نگه داشت و دوباره کونم رو مالید و کم کم بقیه رو داخل داد. چون از پهلو خوابیده بودم، سخت میتونستم سرم رو به طرفش بچرخونم. با هر زحمتی بود بهش نگاه کردم، خندید و چونم رو نوازش کرد و نگه داشت. تلمبه اولی رو زد، چشمام رو بستم و آه بلندی کشیدم، خم شد و لبام رو بوسید، آروم و نرم…
از لبام جدا شد، چونم رو ول کرد و تلمبه ها رو پشت سر هم میزد ولی… خیلی آروم… خودش رو بهم نمیکوبید و اسپنکم نمیکرد، کارایی که فکر میکردم بکنه!
کیر داغ کلفتش توی من تکون میخورد، وقتی داخل میومد پر میشدم و وقتی بیرون می کشید، خالی! انقدر حرکاتش آروم بود که تمام بدنم در لذت عجیبی فرو رفته بود.
بعد از چند تا تلمبه ی آروم خیلی پر لذتی که بهم زد، ازم بیرون کشید و آروم روی کونم زد. بهم فهموند لبه تخت به پشت دراز بکشم و پاهام رو روی شونه هاش گذاشت. دوباره داخلم کرد، تلمبه هاش اینبار محکم تر شده بودن، ناخودآگاه دستم رو به کیرم رسوندم و برای خودم جق میزدم. دستش رو روی دستم گذاشت.
این یعنی نه! برای خودت نزن! حالا یا ارضات میکنم یا اجازه نمیدم ارضا بشی! دستم رو از روی کیرم برداشتم، همون دستم رو توی دستش گرفت و به طرف لبش برد. کف دستم رو بوسید و روی صورتش گذاشت، صورت صاف و نرم و البته

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها