داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

کشتی گرفتن با دختر دایی (کردن کونش)

سلام به همه دوستان انجمن کیر تو کس

داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به حدود دوازده سال پیش…

من یه پسر ۲۴ ساله هستم که چند سالی هست به دور از خانواده، تنها تهران زندگی میکنم چون معتقدم پیشرفت شغلی تو این شهر خیلی بیشتر و سریع تر از شهر های دیگه اتفاق می‌افته.
با اینکه چندین دلیل موجه و منطقی برای این کارم داشتم اما باز خوب، پدرم بشدت مخالف بود با جدا شدن من از خانواده میونه من با پدرم به هم خورد!

حالا باید بتونید حدس بزنید خانواده ما تا چه حد تعصبی و سنتی هستن…
ما شهر قم زندگی می‌کردیم و من یه دختر دایی داشتم که یکسال از من بزرگتر بود، با خانواده داییم خیلی در رفت و آمد بودیم و کلا باهاشون راحت بودیم، خیلی راحت بودیم، رابطه بین منو و دختر داییم خیلی نزدیک بود چون هم همسن بودیم و هم من تو درسا ازش کمک میگرفتم، البته ی پسر دایی تخص و نچسب و تومنی هم داشتم که چن سالی از من کوچکتر بود همیشه برای من و دختر داییم مزاحمت ایجاد می‌کرد.
زمانی که مدرسه میرفتیم، من شیفت ثابت صبح بودم، دختر دایی و پسردایی تو شیفت گردشی و مخالف هم بنابراین هر دوهفته ی بار فضای زمانی خوبی بین منو دختر دایی بوجود می اومد.
بعد از مقدمه نسبتا طولانی بریم یر اصل مطلب…
یه روز مثل همیشه من رفتم خونه داییم تا تکالیفم رو انجام بدم و در صورت لزوم از دختر داییم کمک بگیرم (اینم بگم من و دختر داییم هر دو لاغر و قد بلند و دختر داییم صورت خیلی خوشگل و بدن سفیدی داره). رفتم در خونشون رو زدم، زنداییم درو باز کرد، سلام کردم رفتم داخل و یه گوشه نشستم رو زمین و مشغول انجام تکالیف شدم، بعد حدود بیست دقیقه یهو دیدم که زنداییم گفت: حسین! یگانه ! حواستون به خونه باشه من دارم میرم بیرون یه ساعت دیگه برمیگردم. اینو گفت و رفت…
چند لحظه بعد گفتم: یگانه یه لیوان آب میدی بهم؟
اونم گفت: برو گمشو خودت بخور!
منم گفتم: حیف که دختری، یه مشت بهت بزنم خورد میشی!
یگانه: هاهاها! با یه انگشت میخوابونمت!
من: دخترا شلنگن، دست میزنی میلنگن!
یگانه: دخترا شیرن مث شمشیرن!
من: دخترا بادکنکن، دست میزنی میترکن!
یگانه: من با ی مشت تو رو میکشم! (اشاره به نقطه ضعف پسرا )
من: حیف که نامحرمی وگرنه نشونت میدادم دختره پر ادعا!
یگانه:ببین هیچ گوهی نمیتونی بخوری!
من:حاضرم شرط ببندم که زورم از تو بیشتره، اگه پسر بودی باهم کشتی میگرفتیم!
یگانه: اگه پسر بودم که تاحالا تو نوچه خودم بودی!
من: دیگه خیلی داری ماتو از گلیمت دراز تر میکنی!
یگانه: اگه وجود داری بیا دعوا!
من: تو نامحرمی من به تو دست نمیزنم!
یگانه: پس گو مفت نخور!
من:ببین حواست باشه داری چی مگی! من مشکلی ندارم اگه تومشکلی نداری! دعوا که نامردیه@ اگه راس میگی بیا کشتی بگیریم!!!
یگانه:باشه!

خلاصه ما محدوده یک فرش دوازده متری رو به عنوان زمین کشتی در نظر گرفتیم! در همین حین من یه زرنگی ریز کردم و یک بالش کلفت رو وسط قرار دادم و گفتم اینجا وسط زمین!

من با یه شلوار ورزشی و یه شورت، همچنین یه رکابی و پیراهن!
در سمت مقابل یگانه با:
پیرهن و تاب، دامن و شلوار و شورت و روسری!
خلاصه بازی شروع شد و ما اوایل بازی خیلی خجالت می‌کشیدیم از رفتار هر دو مشخص بود کم کم که کشتی به دقایق پایانی نزدیک میشد جسارت من برای قهرمانی بیشتر و بیشتر می‌شد همین که دست یگانه رو پیچوندم یهو گفت: اییییییییی! و همون لحظه کیرم مث سنگ شق شد!
اولش سعی داشتم از جلو پاهاش رو بگیرم و برم زیرش اما بعد نظرم عوض شد! پشتش خیلی بهتره!
اما خب زورمون تقریبا برابر بود و یگانه وحشی نمیزاشت من به پشتش دسترسی داشته باشم تا اینکه تصمیم به تمارز گرفتم و یهو خودمو انداختم زمین و گفتم خطا… باید پنالتی بزنم!
خلاصه جر زنی دختر داییم شروع شد و بالاخره حرف من به کرسی نشست.
دختر داییم رو به استایل داگی در حالی که یه بالش هم زیر شکمش بود قرار دادم و خودم هم پشتش بودم. به محض شروع مجدد با کیرم یه ضربه محکم به کونش زدم که باعث شد چند سانت به جلو پرت بشه و در ادامه خودم رو انداختم روش… در این لحظه اصلا نمیدونستم باید چکار کنم فقط هی ورجه وورجه میکردم و چند ثانیه یکبار کیرم رو لای کونش فشار میدادم! اونم که فوق‌العاده هیجان زده و تا یه مدت قفل بود.
کشتی رو سر پا اعلام‌ شد و ما بازی رو از سر گرفتیم. چهره یگانه بهت زده و رنگ پریده بود وقتی بازی رو از سر گرفتیم دیدم وقتی میخوام برم پشتش دیگه مقاومت نمیکنه! خلاصه یه سه چهار باری حسابی کیرم رو به کونش مالیدم اما ورزش کشتی بهونه ای واسه کردن دستم نمیداد…
تو این فکر بودم که چطور بکنمش که یهو گفتم بازی تموم باختی ، بیا یه بازی دیکه. حالا یگانه وحشی به طرز عجیبی رام شده بود و اصلا غرق فکر و هیچ مقاومتی در برابر من نداشت! انگار دلش می‌خواست زود تر بکنمش!
بعد از چند ثانیه من من کردن گفتم بیا اسب بازی!
یگانه:من اسب توی خر نمیشم!
من: باشه اصلا تو اسب من خر و اینجام طویله!
هر دو مثل خر و اسب شده بودیم من یگانه رو به سمت دیوار و بالش هل میدادم تا اینکه رسیدیم به کنج دیوار کم کم رفتم عقبش و بهش گفتم میخوام تصاحبت کنم! گفت یعنی چی؟ گفتم اینجا کارگاه تولید قاطره ! باز گفت:یعنی چی! گفتم یعنی باید حامله ات کنم اینو گفتم و از پشت پریدم روش!

نمیزاش روش سوار بشم تا اینکه منم عصبی شدم و دوتا بشکون محکم از پستون و بازوش گرفتم و فشار دادم تا آروم شد، ممه اش رو ول کردم و دامن و شلوار و شورت رو کشیدم پایین!
واییییییییییی چیزی که میدیم رو باور نمیکردم یه کون سفید خوشگل با ی سوراخ کوچولوی قهوه‌ای!
اصلا نمیدونستم باید چکار کنم، صورتم رو بردم نزدیک کونش و یخورده بو کردم، بعد یخورده دستمالی اش کردم و کونش رو بوس کردم بعدم با انگشت شست افتادن به جوون سوراخ کونش!
آی آی گفتنش شروع شد منم سریع یه سیلی زدم در کونش گفتم صدات در نیاد که همسایه ها متوجه میشن.
بعد تازه یادم افتاد یه تف انداختم رو سوراخ کونش و انگشت شستم رو توش فشار دادم رفت تو و بدون اینکه در بیارم اون یکی انگشت شست رو هم فرو کردم توش از شدت حشر داشتم میمیردم، سریع بلند شدم شلوار و شورت رو د آوردم یه تف انداختم کف دستم و کیرم رو خیس کردم دختر داییم رو از استایل داگی به قمبل تغییر دادمو سریع و با اضطراب کیرم رو رو سوراخش تنظیم کردم و فشارش دادم… اوففففففففففففف و یگانه که بالش رو گاز گرفته بود تا صداش در نیاد. خیلی کونش تنگ بود. و درآوردم و دوباره کردم توش اینبار محکم و تا دسته… البته اونموقع دوازده سالم بود… اما دختر داییم هم سیزده سالش بود کیرم اونموقع حدود دوازده سیزده سانت بود…
دستام رو از دوطرف کمرش گرفته بودم و تلمبه های محکم میزدم، نگاه کردم دیدم یگانه مثل ابر بهار داره گریه میکنه!
خلاصه بعد از سه چهار دقیقه یه لرزشی از یگانه حس کردم و آب خودم هم داشت می اومد نا خواسته محکم تر تلمبه میزدم و یهو آبم رو ریختم تو کونش… و افتادم روش…

هر دو بیحال و داغون…
بعد به یگانه گفتم سریع پاشو جم و جور کن الان مامانت میاد. سریع با هم جم و جور کردیم و منم از ترس فرار کردم رفتم خونمون بعد ها زنداییم شاکی شده بود که چرا یگانه رو تنها گذاشتم و رفتم منم قول دادم دیگه اینکارو نکنم!

🙂

خب رفقا این داستان اولین سکس من بود، سعی کردم خلاصش کنم.

مرسی از چشای جقی ضعیف تون که تا آخر این داستان رو خوندید.

اگه از این خاطره خوشتون اومد نظر لطف شماست اگه هم خوشتون نیومد به تخمم.

نوشته: حسین

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها