داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاطره من و زن دایی الهه

با سلام خدمت همه دوستان انجمن کیر تو کس خاطرهای را که میخوام تعریف کنم مربوطه به من زندایی الهه است .من از بچگی عاشق زن داییم بودم و تقریبا ده سال از خودم بزرگتر بود زن خوش هیکل و نازی بود پستانهایی که من عاشقشون بودم سایز 90 کون خوشگلی که واقعا دلبری میکرد زن دایی معمولا فروشگاه که میخواست بره با من میرفت چون هم نمیگذاشتم بار سنگین بردارد هم یه جورهایی نازش را میکشیدم و او دوست داشت و میدانست .یک روز تابستانی بود که صبح از خواب با صدای زن دایی الهه بیدار شدم که داشت با مادرم احوال پرسی میکرد وخلاصه منم بلند شدم صورت شستم جهت چاپلوسی و عرض ادادت خدمت این زن دایی خوشگلم اماده شدم که بهم گفت چه خبره تا لنگ ظهر میخوابی بعد رو کرد به مادرم گفت ابجی فرهاد را اگر امروز کار ندارید با من تا فروشگاه بیاد مادرم هم گفت کاری باهاش ندارم فقط یک لیست میدم برای من هم خرید کنه من چشمی گفتم صبحانه را هول هولی خوردم لباس همون تیپی که زن دایی دوست داشت شلوار لی و پیراهن لی پوشیدم عطر ادکلن زده گفتم زن دایی در خدمتم اون هم نازی کرد گوشه چشمی به دور از چشم مادرم برایم نازک کرد و گفت بریم .ان وقت ها صندلی جلوی سواری دو نفر مسافر سوار میشد من از قصد ماشینی را دست بلند کردم که جلو خالی بود و سوار شدیم زن دایی هم چیزی نگفت و توی ماشین قشنگ بدن به بدنش چسبیده دستم را هم پشت سرش گذاشته و گاهی از به زیر بغلش میمالیدم توی راه هم صحبت میکردیم میدانستم دوست داشت با من بیرون رفتن را اما میترسید من هم معمولا ماشین دربست میگرفتم و بارها را تا دم منزلش میرساندم ان روز هم به فروشگاه رفتیم و خرید کردیم و کلی هم من با بهانه یا بی بهانه شانسی دستی بر بدن نازش میکشیدم که واقعا دیوانه اش بودم پستان های برامده و کمی بزرگ اما زیبا داشت که همیشه وقتی در منزلشان تنها میشدم سر کشوی لباس هایش میرفتم سوتین هایش را بو میکشیدم و میبوسیدم و همین کارهایی که بچه های انجمن کیر تو کس میکندد .حمام و دستشویی منزل زنداییم یکجا بود و لباس هایش را هم در حمام روی بند پهن میکرد نمیدانم از قصد یا غیر عمد من میرفتم هم جمع نمیکرد و من دیوانه وار بوی تنش را از این لباسها استشمام میکردم خلاصه ان روز از خرید برگشتیم پسر دایی و دختر داییم هر کدام به منزل دوستانشان رفته بودند و و زن دایی طفلک میگفت صبح منزل را تمیز کرده اما وقتی ما رسیدیم چنان گویی زلزله زده بود من لوازم را به داخل بردم زن دایی رسیده نرسیده شروع به جمع و جور کردن منزل کرد من هم میخواستم بروم زن دایی گفت بمان نهار بخور یا لااقل یک چای بخور من هم رفتم برای خود چای ریختم و روی مبل نشستم زن دایی عزیز هم جارو برقی میکشید هر بار دولا میشد سوتین مشکی قشنگش توی چشمام میامد و کون ناز او در برابرم بود بدون انکه خود متوجه شوم و گویی اندم اصلا خودم نبودم بی اختیار وقت رد شدن از بغل زن دایی کون زیبایش را یدفعه بغل گرفتم به خود چسباندم طوری که قامت سیخ کیرم میان باسنش افتاده بود و ناگهان زن دایی که شک شده بود برگشت و نگاهی به من کرد سیلی محکمی به من زد و فریاد که چکار میکنی این چه کاری است این بود نتیجه اعتمادم به تومن هم مات و مبهوت از کاری که کرده بودم خودم به گریه افتادم و از خجالت نمیدانستم چه کنم فقط میگفتم زندایی نفهمیدم تو ببخش باور کن نفهمیدم و خودم را لعنت میکردم باز هم عذرخواهی کردم و خجالت زده گفتم اجازه بدید من بروم دیگر نمیتوانم بمانم نشستم روی پله بند کتانیم را ببندم که وجودش را کنارم احساس کردم با گلویی بغص الود گفتم زن دایی فقط لطفا به کسی چیزی نگویید باور کنید از قصد نبود .زن دایی که حالا کمی ارام شده بود گفت به من بگو ایا از من رفتار بدی دیده ای که اینکار را کردی گفتم نه زندایی عزیزم تو بهترینی من فقط نفهمیدم گفت بیا بریم توی اتاق میروی حالا من سربه زیر همه خستگی خریدی که کرده بودم گویی چند برابر شده بود و توان هیچ کاری نداشتم توی حال من روی مبل نشستم رفت چای ریخت و امد گفت گریه نکن حالا بدتر اعصاب مرا خراب نکن خیلی کار خوبی کردی اعصاب مرا هم خراب میکنی من هم کمی ازامتر شدم دیدم زن دایی کنارم روی مبل نشست گفت من به کسی چیزی نمیگم چون اتفاق خوبی نبوده که حالا برم به کسی بگم چای را داغ داغ خوردم بلند شدم بروم که زن دایی گفت من تو را دوست دارم و خودت میدانی چقدر با تو راحت هستم اما از این کارت چنان شک شدم ببخش اگر توی صورتت زدم گفتم زن دایی خانم حقم بود اما دوست دارم باور کنید که بی اختیار بود خودتان بهتر میدانید من هم چقدر شما را دوست دارم توی تمام زن دایی ها با شما خیلی راحترم و واقعا دوستتان دارم گرچه از کاری که کردم خجالت زده ام ناگهان دستم را گرفت و گفت فرهاد چون همیشه برایم زحمت کشیدی و امروز هم نباید به صورتت میزدم برای فقط یکبار اجازه میدهم انطور که خودت دوست داری لمسم کنی و بعد همه چیز را فراموش کنی منکه مبهوت نگاهش میکردم دستم را روی سینه اش گذاشت و ارام فشار داد من نمیدانم ساعت چطور میگذشت اما ان پستانهای زیبا که عمری بوسیدنش ارزویم بود حالا زیر دستم بود در کمال ناباوری گفتم زن دایی اجازه میدی گفت فقط یکبار پیراهن نازکی تنش بود و بعد از لمس سینه هایش لبم را به سینه هایش چسباندم شروع کردم از روی لباس بوس کردن توی دنیا نبودم میدانم روی زمین نبودم ارزویی که سالها برایم حسرت بود امروز بهش اینگونه رسیده بود همانطور که میبوسیدمش اروم گفت بس نیست من سریع خود را جدا کردم و گفتم شما تعیین میکنی کی بس است است خانم اما زیر چشمی نگاهم روی سینه هایش بود گفت اینقدر دوست داشتی گفتم خانم نگو که نگم تمام عمر ارزویم بوده گوشه یقه پیراهنش کمی پایین امده و قسمتی از سینه و سوتینش پیدا بود که نمیتوانستم از دیدنش دل بکنم و خیره بهش مانده بودم دست مرا گرفته بود و همانطور روی مبل نشست منم پایین پایش روی زمین نشسته بودم دستم را روی ران های خوشگلش گذاشت امد که پایش را روی پایش بیندازد مقداری دامنش بالا رفت خیلی زود خودش را جمع کرد من یدفعه بی اختیار گفتم زن دایی اجازه میدی یک بوسش کنم از این حرفم یکه خورد و پرسید چی را من با نگاهم بهش گفتم لای پای زیبایت را یدفعه خودش هم ماند چه بگوید چه انتظاری گفت بدت نمیاد گفتم زن دایی اجازه بدهید تا ببینید چطور برایش جان میدهم یک اخه ارام گفت همانطور روی مبل پاهایش را کمی باز کرد و گفت فقط از روی لباس گفتم هرچه شما بفرمایید خودش را کمی عقب کشید من سرم را بردم لای پاهایی که همیشه بیادش میجقیدم .ارام گفت خیلی دوست دارم اما کسی برایم تا به حال نکرده گفتم در عوض من هفته ای چند بار بیادش خود ارضایی میکردم خندید و گفت واقعا من دامنش را بالا دادم و شورت مشکی تور زیبایی و بعدش یک کس نه زیاد خوشگل اما تا دل بخواهد ناز اما برای من رویایی پیش رویم نمایان شد از روی لباس شروع کردم به مکیدن و همینکه به یکباره کل ان نقطه از بدنش را توی دهانم فرو کردم اهی کشید که کم مانده بود من هم ارضا شوم و خودش یکبار ارضا شد یکدفعه انگاراز کارش پشیمان شده باشد بلند شد کفت برم دستشویی گفتم اجازه نمیدهی من به ارزویم برسم گفت برم خودم را تمیز کنم گفتم خواهش میکنم و روی پاهایش فشار اوردم که بنشیند دیگه منتظر اجازه نشدم شورتش را کنار زدم و با تکه ای گوشت از همه دنیا خوشمزه تر مواجه شدم که با ترشح امیخته و حسابی دلربایی میکرد و اول با انگشتان و بعد با زبان شروع به خوردنش کردم چنان با ولع ابش را میمکیدم که خودش حیران شده بود و از طرفی هم میترسید کسی بیاد اما انگار توانایی پس زدنم را نداشت روی مبل خوابید و خودش را در اختیار من گذاشت و من ماندم و کسی که همیشه ارزویم بوسیدن و خوردنش بود چند بار مک که زدم دوباره لرزید و دوباره ارضا شد با ناله کفت چکارم میکنی فرهاد گفتم ممنون که اجازه دادی به ارزویم برسم گفت باید اعتراف کنم خیلی دوست داشتم اما تا به حال کسی برایم نکرده بود و داییت هم دوست نداشت .گفتم در عوض من برای قطره قطره ابش جان میدهم به شوخی زد توی سرم و گفت گمشو و من باز مشغول خوردن شدم. بعد از حدود ربع ساعت گفت حالا تو اجازه بده من کاری را که خیلی دوست داشتم و روی لجبازی با داییت نکردم را با تو کنم منکه گویی تمام دنیا از انم شده بود عقب کشیده و خودم را در اختیار دستان نازش گذاشتم گفت تا به حال برای کسی اینکار را نکرده و چون داییم از خوردن کس او امتناع میکرده او هم از لجبازی با وجود علاقه اما کیر داییم را نخورده بود من ان موقع کیر زیاد بزرگی نداشتم اما او با علاقه اول وارسی کرد و بعد به یکباره توی دهانش گذاشت من هم روی ابرها سیر میکردم البته چند بار بدلیل حجم زیاد ابی که از من امد کمی بدش امد اما با دستمال پاک کرد دوباره ادامه میداد گفت فرهاد دوست دارم ازضا شدنت را ببینم گفتم زن دایی قربونت برم کاملا در اختیار تو هستم انقدر زیبا و با حوصله میخورد که نتوانستم خودم را نگه دارم و با هیجانی وصف ناشدنی ارضا شدم اما به زن دایی گفتم لطفا باز هم ادامه بده من سیر نمیشوم و او برایم همچنان زیبا ساک میزد که دوباره ارضا شدم.بعد از اینکه سیر برایم خورد گفت منم راستش سیر نشدم یعنی اینقدر حال داد که باز هم دلم میخواهد من باز میخواستم کسش را بخورم و به این بهانه انچه را که ارزویم بود یعنی مکیدن سوراخ ناز کونش به هوای بوسیدن کس تر و تازه اش زبانم را به سوراخ نازنینش رساندم و چند مک زدم گفت نکنه انرا هم میخواهی گفتم من هفته ای دو سه شب به عشق همین خود ارضایی میکنم با عجله گفت بچه ها میایند و خودش سریع به دستشویی رفت و قتی برگشت نمیدانستم هنوز اجازه دارم یکبار دیگر ببوسمش یا نه که خودش جلو امد لب خوشمزه ای داد و گفت واقعا توی زندگیم اینطور با حال حال نکرده بودم گفتم خوشحالم زن دایی عزیزم و این بود پایان ماجرای ما چون دیگه هیچ وقت ان جریان تکرار نشد و من هنوز به یاد اندام زیبای زن دایی تقریبا یک شب درمیان خاک برسری میکنم و چون مجرد ماندم فقط حسرتش را میخورم به شعور بینندگان توهین نمیکنم که بگم ای همه داستان واقعیت بود یا فانتزی های من حشری قضاوتش با شما امیدوارم لذت برده باشید.

نوشته: مسعود

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها