داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سکس با دختر دایی وسط تولد

سلام علی هستم ۲۵ ساله با قد ۱۷۲ و بدن ورزشکار میخوام داستان سکس با دختر داییم سمیرا براتون تعریف کنم
سمیرا یه زن ۳۵ ساله بود با قد تقریبا کوتاه و پوست سفید و سینه و باسن برجسته ولی معمولی که هفت هشت سالی از ازدواجش میگذشت و یه دختر ۴ ساله داشت ولی چون ازدواج سنتی انجام داده بود خیلی از شوهرش راضی نبود و مشخص بود رابطه خوبی ندارن و شوهرش درکش نمیکنه چون سمیرا خیلی شیطون بود و شوهرش یه آدم با افکار قدیمی
ما باهم خیلی راحت بودیم جوری که شوخی دستی میکردیم ولی هیچ وقت اجازه نمیداد من بهش نزدیک بشم چون میترسید برادرش بفهمه و تو فامیل مشکل ساز بشه
منم که چند سالی بود تو کفش بودم و میخواستم هرجور شده بکنمش
حتی راجب این موضوع صحبت هم کرده بودیم ولی بخاطر ترسش قبول نمیکرد
گذشت و گذشت تا تولد دخترش همه فامیل دعوت کرد خونش همه مشغول رقص و آواز و پذیرایی از خودشون بودن من فقط قفل شده بودم رو بدن سمیرا چون یه لباس کوتاه مجلسی جذب پوشیده بود تا زیر باسن و پاهای سفیدش با اون رون های جذاب انداخته بود بیرون
همه ی فامیل بودن خیلی باید مراقبت میکردم کسی متوجه نگاه های من به سمیرا نشه
برای اینکه بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم و طبیعی باشه این نزدیکی شروع کردم به کمک کردن تو پذیرایی از مهمونا همینجوری مشغول کار بودیم که یهو تو آشپزخانه تنها شدیم اما نمیشد اونجا کاری کرد چون آشپزخانه اوپن بود و بالا تنمون همه میدیدن از قصد چندتا چاقو چنگال انداختم زمین که به بهونه جمع کردن اونها بشینم تا کسی منو نبینه سمیرا هم که کنار من مشغول چیدن شیرینی بود اصلا متوجه نشد من از قصد این کار کردم برا همین واکنشی نشون نداد وقتی چاقوهارو جمع کردم از دیدن پاهاش سیر نمیشدم دیگه نمیدونستم چیکار کنم واقعا خسته شده بودم از فاصله بینمون و نه گفتنای سمیرا دل زدم به دریا و موقع بلند شدن زبونم کشیدم رو ساق پاش تا رونش اومدم و جدا شدم ازش که کسی نبینه یهو دیدم هنگ کرد چند ثانیه نگام کرد و با عصبانیت گفت چه غلطی میکنی کوری نمیبینی هم شوهرم هم داداشم اینجاس وسط این همه مهمون میخوای دعوا راه بندازی بهش گفتم دیگه تموم شد باید مال من باشی نمیتونم دوریت تحمل کنم گفت خفه شو علی میفهمی چی داری میگی من که مست پاهاش شده بودم انگار هیچی نمیشنیدم فقط تکون خوردن لباش میدیدم که یهو خواهر و مادرش اومدن تو آشپزخانه ظرف میوه و شیرینی ببرن براشون عجیب بود که ما چرا اینجوری به هم نگاه میکنیم پرسیدند چیزی شده که سمیرا گفت نه داریم صحبت میکنیم راجب کیک بعد که اونا رفتن خیلی جدی به من گفت برو تو اتاق من تا بیام صحبت کنیم اینجا نمیشه حرف زد منم بهش گفتم اکی فقط یکم دیر تر از من بیا که تابلو نشیم گفت تو لازم نیست به من بگی چیکار کنم خودم حواسم هست
انقدر جدی حرف میزد که ترسیده بودم از کاری که کردم ولی از یه طرف هم خوشحال بودم چون کاری که میخواستم انجام داده بودم
اتاق خوابشون ته راهرو بود جوری که از تو پذیرایی مشخص نبود تو کدوم اتاق میری
رفتم تو اتاق چند دقیقه ای گذشت منم داشتم عکس ازدواجشون که رو دیوار بود میدیدم
که یهو صدای باز شدن در شنیدم وقتی برگشتم ببینم کیه یه کشیده محکم خورد تو صورتم
دیدم سمیراس با عصبانیت گفت وسط اون همه آدم پای منو لیس میزنی نمیگی کسی ببینه چی میشه احمق چند ثانیه گیج بودم همینجوری داشت بدو بیرا میگفت بهم که رفتم سمت در گفت کجا میری دارم حرف میزنم میدونستم خودشم دلش میخواد ولی تو دو راهی گیر کرده دل یه بار دیگه زدم به دریا درو قفل کردم برگشتم سمتش محکم بغلش کردم و لبم گذاشتم رو لبش شروع کردم به بوسیدنش دیدم هیچ مقاومتی نمیکنه فهمیدم که دوس داره ادامه بدم چند ثانیه ای لباش خوردم و بعد که آروم شد گفتم نگران نباش کسی نمیفهمه
گفت آخه کلی آدم اون بیرون الان میفهمن جفتمون نیستیم گفتم نگران نباش زود تمومش میکنم
شروع کردم به خوردن گردنش همینجوری لیس میزدم میدیدم هردقیقه بدنش شل تر میشه خوابوندنش رو تخت لباسش از بالا کشیدم پایین دیدم سوتین نداره افتادم رو سینه هاش حالا نخور کی بخور انقدر میک زدم نوکش که صدای ناله هاش درومد حسابی دیونه شده بود و دیگه نمیتونست حرف بزنه چه برسه جلوم بگیره خیلی آروم رفتم پایین و شروع کردم به لیس زدن رونش خیلی نرم بود آروم لباسش از پایین کشیدم بالا دیدم بله شرتش خیس خیس همونجوری ک رونش میخوردم دماغم میکشیدم رو کصش و بو میکردم بوی بهشت میداد بالاخره داشتم به آرزوم میرسیدم شرتش درآوردم شروع کردم به خوردن کصش اول یه میکه حسابی زدم که کل آبش بخورم بعد زبونم لاش بالا پایین میکردم وقتی به نوک چوچولش میخورد میخواست با دست موهام بکنه همینجوری ادامه دادم یهو دیدم پاشد نشت جلو تخت شلوارم درآورد کیر سیخ شدم تا ته کرد تو دهنش باورم نمیشد سمیرا که همیشه میگفت نه الان با علاقه داشت کیرم ساک میزد انقدر تند که نگران بودم ارضام کنه
گفتم زیرش بخور یهو رفت لای پام شروع کرد به لیس زدن تخمام و میک زدنشون هرازگاهی هم کامل یه تخمم میکرد تو دهنش در میآورد لیس میزد تا بالا کیرم میکرد تو دهنش تند تند ساک میزد
دیگه دیدم واقعا دارم ارضا میشم جلوش گرفتم بلندش کردم شروع کردم به خوردن لباش و پرتش کردم رو تخت گفتم فکر کردی میزارم با ساک آبم بکشی نه شیطون باید کص بدی بهم یه خنده ریز کرد و پاهاش باز کرد گفت هر کاری دوس داری بکن فقط زودتر تا کسی نیامده منم افتادم روش کیرم کردم تو کصش تلمبه های متعدد آغاز شد انقدر داغ و تنگ بود که انگار خیلی وقت سکس نکرده
بعد از دو سه دقیقه تلمبه دیگه نمیتونستم جلو خودم بگیرم از طرفی هم باورم نمیشد سمیرارو تو خونه خودش تو اتاق خودش رو تخت خودش وقتی اون همه آدم تو خونه بودن کرده بودم داشتم به همین چیزا فکر میکردم تو اوج لذت بودم که یهو آبم اومد و کل آبم تو کصش خالی کردم
بی حال افتادم روش که خندید و گفت خسته نباشی فقط همین مونده بود حامله بشم ازت
منم خندیدم لباش گاز گرفتم و محکم بغلش کردم
بعد از چند ثانیه یهو به خودمون اومدیم و پاشودیم لباس پوشیدیم سر و وضعمون مرتب کردیم اول سمیرا رفت بیرون چند دقیقه بعدش من
هیچ کس انگار متوجه نبودن ما نشده بود
و من بهترین تولد زندگیم رفته بودم
امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه این یه داستان واقعی بود
اگر تعداد لایک ها زیاد بود ادامش میدم و بازم براتون تعریف میکنم از رابطمون

نوشته: الف ح

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها