داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن دایی واقعا ناز

سلام دوستان عزیز
چند روز پیش برام یک مسأله جالبی افتاد که از خوشحالی دارم براتون تعریف میکنم .
اسم من بابک 28 سالمه مجرد هستم قدمه تقریباً 180 هستش بدن خوبی دارم البته با یکم شکم خخخخ دایم چند سال پیش با یک دختر خوبی به اسم مریم عروسی 💒 کرد مریم خیلی خوشگل بود قد بلند کمر باریک کون خوش فرم پوست سفید و موهای مشکی مونده بودم خدا چه عیب و نقصی روش گذاشته همه چیز تمام بود .
من گاهی میرفتم خونشون فقط زندایی خوشگله رو دید بزنم خیلی باهام راحت بود همیشه بهم می‌گفت بابک چند سال از زندگیشون گذشت منم دیگه مغازه زدم رفت و آمدم کم شد بعد از مدتی مادرم گفت مریم از دایت جدا شدند تعجب کردم یکدفعه چی شد 🙄 .
منم روم نمیشد زنگ بزنم بهش یا زنگ بزنم به دایم بگه نمی‌دونستم ، دل زدم به دریا زنگ زدم دیدم خاموشه . چند روز بعد زنگ زدم دوباره خاموشه گفتم خطشو عوض کرده لابد ، داخل مغازه نشسته بودم توی این باز خرابی و کرونا رفتم تو گوشی فیلتر شکن رو زدم رفتم تو گروه بچه ها بعد داخل مخاطب ها داشتم دنبال یک شماره یکی از دوستام می‌گشتم دیدم زده زندایی آنلاین سریع بهش زنگ زدم دیدم خاموشه رفتم تو تلگرام دیدم هنوز آنلاین بهش سلام دادم تیکم آبی شد گفت سلام داد گفت بفرمائید گفتم بابکم سلام و احوالپرسی گفت ببخشید بابک جان نشناختم شمارتو ندارم خط رو عوض کردم فقط تلگرام رو روی خط قدیمی گذاشتم بهش گفتم شمارتو بده بهت زنگ بزنم ، گفت شماره رو به کسی نده گفتم چشم . خط همراه اول رو فرستاد گفتم کی زنگ بزنم تا راحت باشی بتونی صحبت کنی . گفت زنگ بزن من حالا آزادم .
منم بهش زنگ زدم کلی احوالپرسی و صحبت سراغ مادرم رو گرفت و باقی بهش گفتم حالا چی صدات کنم ظاهراً دیگه زندایم نیستی دیدم زد زیر خنده گفت نه عزیزم بگو مریم گفتم چشم گفتم مریم جون ببخشید می‌تونم یک سوال بپرسم گفت بفرمائید گفتم من چند روز پیش فهمیدم از دایی جدا شدید چرا ؟
البته زندایم 33 سالشه . و دایم 38 سالش بود.
گفت بابک جان دایت خیلی آدم نامردی بود گفتم چرا مریم جون ؟
گفت همش به فکر زن بازی و دختر بازی و جنده بازی بود چند بار توی این چند سال سر مچش رو گرفتم دیگه دیدم تا دور نشده بچه دار نشدیم بزار جدا بشیم حتی یک بار توی حیاط داشت سیگار می‌کشید دوستم آمد خونمون رفت تا دست شوی توی حیاط دایت بهش تیکه میندازه عجب کونی داری اونم ناراحت شد و رفت دیگه منم طاقت نیاوردم رفتم خونه بابام .
بهش گفتم مریم جون میشه از نزدیک ببینمت باهات صحبت کنم آخه باورم نمیشه دایی همچین آدمی باشه گفت آره من این چند سال فقط آبرو داری کردم بابک جان .
گفتم حالا ولش کن کجا دوست داری همدیگر رو ببینیم کافی شاپ یا رستوران دیدم داره هی تفره میره بهش گفتم یالا مریم جون گفت هر جا تو گفتی منم گفتم یک رستوران خوب سراغ دارم فردا شب 🌃 با ماشین میام دنبالت اوکی داد و آمد فردا ساعت 7 عصر رفتم دنبالش سوارش کردم نشست جلو باهام دست و روبوسی کرد رفتیم رستوران غذای خوب هم سفارش دادیم غذا رو که می‌خوردیم صحبت می‌کردیم و اون بیشتر از داییم می‌گفت که چه بهش کرده منم با عشق و علاقه نگاهش میکردم صحبتش که خلاص شد گفتم حالا مریم جون یک سوال خصوصی دارم بپرسم راستش رو میگی ؟ گفت البته .
گفتم نامزد کردی یا شوهر کردی یا نه گفت نه بابا گفتم دوست پسر چی داری ؟
گفت نه جون خودم جون بابک ندارم .
توی دلم قند آب شد گفتم خوبه گفت چرا نگاهش کردم گفتم تو حیفی دوست ندارم با کسی باشی نگاه کرد گفت منظورت چیه؟
خجالت کشیدم اولش دوباره نگاهش کردم گفتم حقیقت دوستت دارم خیلی از همون اول که دیدمت همیشه به بهانه های مختلف میومدم خونه دایی تا ببینمت .
گفت خودم متوجه شدم گفتم واقعا گفت بله آب شدم یکدفعه گفت شام خوردیم بریم با ماشنت دوری بخوریم گفتم بریم رفتم سوار ماشین شدیم یک نخ سیگار روشن کردم دیدم سیگار ازم گرفت منم یک نخ دیگه روشن کردم با ولع نگاهش میکردم .
گفتم مریم جون حاضری با من بمونی منم خرجت رو میدم دیدم خندید و گفت بابک جان بحث خرج نیست من هم سر کار میرم هم خانواده من پولدارن خودت می دونی گفتم درست خب چی می‌خوای .
گفت قسم میخوری رابطمون بین خودمون بمونه و تو به غیر من با کسی دیگه ایی نباشی .
گفتم خیالت راحت باشه من چند سال دنبالت بودم و برای داشتنت هر کاری میکنم اونم خوشحال شد تو ماشین بقلم کرد صورتم رو بوسید گفتم بریم خونه مجردی تنها بشینیم گفت بریم .
زنگ زدم یک سوئیت گرفتم رفتیم تو سوئیت شال و مانتو رو در آورد منم سریع بقلش کردم شروع کردیم از هم لب گرفتن در همین حال منم هم لباس خودم و اونو در میوردم سوتینش باز کردم وای سینه های سفید و گرد و شق گذاشتم تو دهنم و مک زدن سینه های نازش رفتیم رو تخت خوابوندمش رو تخت و تمام بدنش رو می‌خوردم چه بدن نازی گفت بسه بسه بزارش داخل دارم میمیرم حاضرم سر هر چیزی که گفتید قسم بخورم که کس نازش یک تار مو نداشت و خیس خیس شده بود و لیز نگاهی به کیرم کرد گفت خوب بزرگه گفتم آره چند بار مالیدمش در کسش هی میگفت اممممممممم آروم میکردم داخلش و در می آوردم و هر دفعه بیشتر حولش می‌دادم یک دفعه گفت بیشرف بکن دیگه کشتیم منم گذاشتمش داخلش و تلمبه میزدم یک دقیقه نگذشت یک دفعه لرزید و جیغ میزد منم بیشتر حولش می‌دادم و دم دهنش رو گرفتم دیدم آروم شد آبان و بوسید گفتم بزنم گفت بزن دوباره شروع کردم همینجوری میزدم داشت آبم میومد گفتم داره میاد میخوام بریزمش داخل گفت بریزه تا آخر کردمش توش آبم اومد وااااااای چه حالی داد .
گفتم دوباره میخوام گفت بزن دوباره با اینکه کسش پر آب بود حلش دادم داخلش دوباره تلمبه زدن بعد چند دقیقه اون آبش آمد منم آبم اومد ریختمش توش تو بقلش خوابیدم فقط همدیگر رو نگاه میکردم و هم رو می‌بوسیدیم گفت ممنون بابکم گفتم چرا گفت بعد از جدایی از داییت سکس نداشتم منم بهش گفتم منم خیلی وقته سکس نداشتم و حالا بهترین سکس رو داشتم من ممنونم مریم جون.
و قراره این برنامه دوستی و سکسمون بمونه.

نوشته: بابک

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها