داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پسر مو خرمایی

بعد از تموم شدن امتحانات پایانی دانشگاه،برگشتم شهرم.از قبل برنامه داشتم که بدنسازی رو شروع کنم برای همین سه چهار روزی بیشتر نگذشته بود که گشتم دنبال یه باشگاه که هم خوب باشه و هم نزدیک چون می خواستم رفت و برگشت رو پیاده روی کنم.بعد از سر زدن به چند تا باشگاه بالاخره جایی که میخواستم رو پیدا و ثبت نام کردم.همون روز هم،نزدیکای ساعت هفت عصر،وسایلم رو جمع کردم و رفتم باشگاه.تو راه باشگاه فکرم خیلی درگیر بود.راستش خیلی وقت بود که به گرایش خودم پی برده بودم و هر جا که می رفتم ناخودآگاه همۀ توجهم به پسرا جلب می شد و نمی تونستم درست تمرکز کنم.تو دانشگاه،تو خوابگاه سر این موضوع خیلی اذیت شدم.شاید به نظر خوابگاه برای یه گی فرصت خیلی خوبی بیاد اما از اون جایی که یه کم گوشه گیر بودم و خیلی خیلی دیر با کسی صمیمی میشدم اوضاعم چندان جالب نبود و دوستی نداشتم و نمی تونستم راحت با کسی دوست شم.به همین خاطر فاصله ام رو با بقیه حفظ می کردم و سعی می کردم به کسی نزدیک نشم که مبادا وابسته اش بشم.از شانس بدم درست تو اتاق روبرویمون یه پسره بود از یه رشتۀ دیگه که خیلی جذاب بود،خیلی و می تونم بگم هر جا که بودم بهش فکر می کردم.می دونی کسی که ازش خوشت میاد این قدر نزدیکت باشه و نتونی بهش برسی،حس خیلی عذاب آوری داره.برای همین خوشحال بودم که دانشگاه تموم شده و حداقل برای سه ماه دیگه اون حس رو ندارم.
تو راه باشگاه خدا خدا می کردم که هیچ پسر خوشگلی تو باشگاه نباشه که توجهم رو بدزده.ولی حدس بزنین چی شد.وارد باشگاه شدم.اسمم رو نوشتم.راه افتادم برم رختکن که لباسام رو عوض کنم.سر چرخوندم و یه لحظه خشکم زد.یه پسر شاید همسن و سال خودم با یه شورتک آبی و رکابی خاکستری،یه بدن سفید،موهای خرمایی بلند که رو پیشونیش افتاده بود و یه سربند زیرشون جلو آیینه وایستاده بود و داشت دمبل می زد و عرق می ریخت.همین جور بهش زل زده بودم که یه لحظه از تو آیینه چشم تو چشم شدیم.فوری سرم رو انداخت پایین و رفتم تو رختکن کوچیکی که کمی جلوتر بود.کوله ام رو تقریبأ پرت کردم سمت کمدا و رو یکی از دستگاه ها نشستم.نفس عمیقی کشیدم و دستم رو بردم تو موهام.با خودم گفتم که:«بی خیالش شو.بهش فکر نکن.فقط رو کار خودت تمرکز کن.»چند باری اینا رو با خودم تکرار کردم و تکرار کردم.لباسام رو عوض کردم و رفتم سر وقت گرم کردن و تمرین کردن.
آره با خودم گفته بودم که بهش توجه نمی کنم اما نمی شد.مدام حواسم بهش بود.صورت به نسبت خوشگلش،موهای قشنگش،پاهای لختش که موهای کم پشت اما بلندی داشت و برام جذاب بود.مدام نگاهش می کردم…نگاهش می کردم و نگاهش می کردم و لذت می بردم و وقتی مچم رو میگرفت و چشم تو چشم میشدیم،سرم رو میدزدیدم اما متوجه شده بود که دیدش می زنم.چیزی نمی گفت و کار خاصی هم نمی کرد.راستش تصمیم گرفتم که از باشگاه انصراف بدم اما پیش خودم گفتم این طوری که نمیشه زندگی کرد خب.هر جا بری آدمای متفاوتی هستن که زیبایی خودشون رو دارن.در واقع هر آدمی ویژگی های خاص خودش رو داشت که ممکن بود جذاب باشه و من با این گرایشم اگه قرار بود این طوری رفتار کنم،زندگیم به مشکل میخورد.تصمیم گرفتم بمونم.از نگاه کردنش لذت ببرم و با حسرت به دست آوردنش بسازم.اگه یه ذره قوی تر بودم،یه ذره اعتماد به نفس بیشتری داشتم شاید می تونستم،شاید می تونستم به دستش بیارم.شاید هم باید منتظر میموندم تا فرصت مناسب خودش پیش بیاد.این چیزی بود که با خودم می گفتم.
یکی دو هفته ای فقط به دید زدنش و دزدیدن نگاهم گذشت.برام جالب بود که گاهی وقتا حس میکردم موقع تمرین بهم زل زده.هیکل خوبی داشتم از این بابت مطمئن بودم؛سینۀ به نسبت پهن و کمر باریکم توجه خیلی ها رو جلب می کرد،تو دانشگاه که اینطور بود.چهره امم خوب بود.خیلی خوشگل و بیبی فیس نبودم ولی قیافه خوبی داشتم.از این حس که ممکنه اونم از من خوشش اومده باشه حسابی لذت میبردم.دوست داشتم حسابی بدنم رو بهش نشون بدم برای همین یه لباس ورزشی خیلی خوشگل گرفتم.یه شورتک و رکابی مشکی.یه جفت کفش قرمز-مشکی و یه جفت دستکش بدون انگشت قرمز-مشکی.عالی شده بود.پوشیدمشون و رفتم باشگاه.از اون موقع سنگینی نگاهش رو بیشتر و بیشتر رو خودم احساس می کردم و این بار من مچش رو می گرفتم.ولی فقط در همین حد مونده بود و هیچ کدوم پا پیش نمی ذاشتیم.میتونستم برم و دست آشنایی بدم بهش و کم کم بفهمم گرایشش چیه اما کو اعتماد به نفس؟
می دونی درسته که اکثر اوقات گوشه گیر بودم اما بعضی روزها انقدر سرحال می شدم که انگار یه آدم دیگه می شدم برای خودم.این حس رو خوب یادمه چون روز مصاحبه برای دانشگاه همچین حسی داشتم و واقعا گل کاشتم برای مصاحبه.و یکی از روزهای باشگاه هم همچین حسی داشتم.می دونستم یه اتفاق خوب می افته.و خوب افتاد.من و اون پسری که ازش خوشم میومد با هم رفتیم سمت یه دستگاه.از عمد نبود.من حواسم بهش نبود،اونم همین طور.این جوری شد که با هم با یه دستگاه کار کردیم و سر صحبت باز شد.فهمیدم اسمش حسینه.بهش میومد.بعد از دبیرستان درس رو ول کرده بود و پیش پدرش توی یه نجاری و کابینت سازی کار می کرد.خونشون نزدیک بود و پیاده می رفت و میومد باشگاه.منم از خودم بهش گفتم.و این طوری شد که فرداش با هم دیگه تمرین کردیم و همین طور فرداش و روزهای بعدش.روزهای اول فقط یه رفاقت ساده بود اما یه قدم جلوتر رفتیم.با همدیگه می رفتیم بیرون و گشت و گذار و به قولی ول گردی و از چیزای مختلف گفتن.بیشتر با هم آشنا شده بودیم و از هم خوشمون اومده بود.من ازش خوشم می اومد و از نگاه و صحبتش و رفتارش می تونستم بگم اونم همین حس رو داره.خوشحال بودم.حرف زدن باهاش لذت بخش بود و راضی بودم که همه چیز همینطوری پیش بره اما آخرای تابستون بود و من باید بر می گشتم دانشگاه.بهش گفتم.حس کردم ناراحت شد اما چیزی نگفت.چند شب بعدش زندگیم برای همیشه عوض شد؛زیباتر شد.
شب بود.نزدیکای ساعت نه.با هم از باشگاه زدیم بیرون که بریم خونه هامون که حسین گفت:«مامان بابام نیستن شب بیا خونۀ ما».تعجب کردم آخه خیلی یهویی بود و انتظارش رو نداشتم.رد کردم و گفتم:«آخه با این بدن عرق کرده و لباسای عرق گرفته،بیام چیکار.»که گفت همون جا دوش می گیری و لباسای خودم هست و اینا.بالاخره بعد از کلی تعارف کردن راضی شدم.ده دقیقه تا خونشون راه بود.یه خونۀ معمولی با یه حیاط کوچیک.رفتیم داخل و بلافاصله من رفتم تو حموم.از وسایل خودش برام آورد و سریع یه دوش گرفتم و از حموم زدم بیرون بعدشم اون رفت و سریع دوش گرفت.با هم می گفتیم و می خندیدم و یه ps5هم داشت که باهاش بازی می کردیم و آخرش رسید به فیلم دیدن.نشستیم پای تلویزیون و شروع کردیم فیلم دیدن.داشتم از خوشی میمردم.من با یه پسر خوشگل تو خونۀ خودش تنها بودم.واوووو درست مثل چیزایی که پیش خودم تصور می کردم.بغل هم روی مبل نشسته بودیم و پاهامون چسبیده بود بهم.می تونستم گرمای بدنش رو حس کنم.فقط سعی می کردم حواسم رو از این موضوع پرت کنم که یه وقت شق نکنم.تا اینکه حس کردم دستش رو گذاشت رو زانوم.آره دستش رو گذاشته بود رو زانوم و همون طور نگهش داشته بود.نمیدونم منظورش از این کار چی بود یا اصلا منظوری داشت یا اتفاقی بود؟بالاخره اون احساس شدیدی که توی قلبم بود بر عقلم پیروز شد و گفتم هر چه بادا باد.همین طور که مثلا غرق تماشای فیلم بودیم آروم دستم رو بردم جلو و گذاشتم رو دستش.دست گرمش رو گرفتم و با انگشت شستم روی دستش رو نوازش کردم.واکنشی نشون نداد.در واقع اصلا چشم از فیلم بر نمی داشت اما می تونستم صدای نفساش که تند می شد رو بشنوم و ضربانش رو زیر دستم حس کنم.قلبم داشت از جا کنده می شد.به زور آب دهنم رو قورت دادم و زل زدم به تلویزیون.دیگه نمی تونستم تحمل کنم.باید بهش می گفتم دوسش دارم.نباید می ذاشتم این ترس و کمبود اعتماد به نفس لعنتی همۀ فرصت هام رو ازم بگیره.دستش رو فشار دادم و برگشتم طرفش که بگم دوسش دارم که دیدم اونم چرخید طرفم و خودش رو پرت کرد بغلم و لباش رو گذاشت رو لبام.دراز کشیدم و اون اومد بالا رو شکمم و دستاش رو گذاشت دو طرفم.لباش رو جدا کرد و بهم زل زد.همین طور مات و مبهوت بهش خیره شده بودم.وقتی دید واکنشی نشون نمیدم دوباره لباش رو گذاشت رو لبام.وقتی از اون شوک اولیه بیرون اومدم.چسبیدم به اتفاقی که افتاده بود و نهایت لذت رو ازش بردم.دستام رو گذاشتم دو طرف صورتش و شروع کردم همراهی کردنش.هیچ کدوممون بلد نبودیم درست لب بگیریم و فقط سعی می کردیم آروم لذت ببریم.چند دقیقه ای که گذشت،حسین شروع کرد به درآوردن لباساش.منم فقط نگاهش میکردم.راستش نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم.نمیدونستم پوزش چیه و قراره چی بشه فقط صبر کردم و منتظر موندم تا ببینم خودش می خواد چیکار کنه.لباساش رو که در آورد و شروع کرد به درآوردن لباسای من.کمکش کردم و سریع لباسا رو کندیم.حالا لخت لخت بودیم.من دراز کشیده روی مبل و اون روی کیرم نشسته بود و کیرم لای باسنش بود.دستاش رو گذاشت رو سینه ام.چشماش رو بست و یه کم عقب و جلو کرد.داشت لذت می برد و اینجا بود که فهمیدم مفعوله.منم تو اوج بودم.برام فرقی نمی کرد فاعل باشم یا مفعول،فقط می خواستم از بودن کنارش و لمس کردن تمام بدنش لذت ببرم.یه کم که گذشت،دستاش رو گرفتم و از رو سینه ام کنار زدمش و تو همون حالت نیم خیز شدم و شروع کردم خوردن لباش.همون جور که لب می گرفتیم.جامون رو عوض کردیم و اون رو خوابوندم رو مبل و خودم سوارش شدم و تو همون حالت مشغول خوردن لباش شدم.از لباش که سیر شدم،از روش بلند شدم و کیرم رو گرفتم جلوی صورتش.یه کیر معمولی چهارده سانتی و میشه گفت خوش فرم.بی معطلی گذاشتش دهنش و لبای خوشگلش رو روی کیرم بالا پایین می برد.چندباری دندون زد که اهمیتی ندادم.بار اولمون بود،هم برای من هم اون.وقتی از خوردن کیرم سیر شد دستش رو گذاشت رو شکمم.رفتم عقب.حسین برگشت و یکی از کوسن ها رو گذاشت زیر کیرش و کونش رو قمبل کرد و یکی دیگه رو هم گذاشت زیر سرش.نفس زنان رفتم بالای سرش و دستام رو گذاشتم دو طرف باسنش.شیو نکرده بود و یه کم مو داشت.موهای کم پشت و همرنگ بدنش.سرم رو بردم نزدیک و یه بوس روش کاشتم.یه تف انداختم سر سوراخ کونش و یه تف هم انداختم سر کیرم.کیرم رو گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم.اما تو نمی رفت.خیلی تنگ بود.یه بار دیگه هم امتحان کردم که فایده ای نداشت.رو مبل نشستم و کونش رو چرخوندم طرف خودم.یه تف دیگه انداختم در کونش و یکی از انگشتام رو آروم آروم کردم تو.حسین خودش رو سفت کرد اما چیزی نگفت.آروم انگشتم رو تا ته کردم تو کون داغش.آوردمش بیرون و دوباره کردم تو.چند باری این کار رو تکرار کردم و هی تف می زدم تا جا برای دومی هم باز شد و بعد یه مدت سومی رو هم کردم تو.پا شدم که کیرم رو بذارم تو کونش.اما کیرم خشک شده بود و دهنمم از اون بدتر.حسین که فهمیده بود جریان چیه گفت برو از تو اتاقم کرم بیار.رفتم تو اتاقش و یه کرم برداشتم و زدم رو کیرم و کونش رو هم باهاش چرب کردم. و چند بار دیگه هم انگشتش کردم. بعد آروم سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و کردم تو.با اینکه کمی جا باز کرده بود و راحت رفت تو اما حسین دردش گرفته بود و برای اینکه زیاد بهش فشار نیاد خیلی آروم این کار رو میکردم.یه جایی دیگه حسین صورتش رو تو بالش فرو برده بود و از درد جیغش در اومده بود اما به جز جمع کردن بدنش حرکت دیگه ای نکرد.کیرم رو تا ته کردم تو کونش جوری که شکمم خورد به کونش.وای که چه حسی داشت.اطراف کیرم داغ داغ بود چند لحظه نگهش داشتم و بعد کشیدم بیرون و دوباره خیلی آروم جوری که اذیت نشه همین کار رو تکرار کردم.این قدر تکرار کردم که فهمیدم دیگه جا باز کرده و حسین هم اون درد قبلی رو حس نمیکنه در عوض صدای نفسای تندش و آه گفتنش رو می شنیدیم که خیلی حشریم می کردم.دو طرف کونش رو گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن.نگاهم به نیم رخ صورت حسین بود و گوشم فقط صدای آه و اوهش رو می شنید و همین برام کافی بود.هیچ لذتی بالاتر از این نبود.اون حالت خیلی برای من و حسین راحت بود برای همین عوضش نکردیم.توی اوج لذت بودم که فهمیدم الانه که دیگه آبم بیاد.یه لذت خالص که از رونام شروع شد و جمع شد تو کیرم.خودم رو انداختم رو حسین.کامل روش دراز کشیدم.چند تا بوس کاشتم رو گردنش و لالۀ گوشش رو آروم بین دندونام گرفتم.تو اون حالت چند بار آروم کیرم رو عقب جلو کردم.آبم داشت میومد اما قبلش این حسین بود که یه آه بلند و طولانی کشید و نفسش رو پرحرارت و طولانی بیرون داد.فهمیدم ارضا شده و این برای من کافی بود تا آبم راهش خودش رو پیدا کنه.یه آه بلند کشیدم و آبم رو خالی کردم تو کونش.هر دو مون توی همون حالت موندیم.نمی دونم چه مدت گذشت.که بالاخره از روش بلند شدم.دستش رو گرفتم و بلندش کردم.درد داشت و نمی تونست درست بایسته و راه بره.بغلش کردم و بعد از چند تا بوس یه لب طولانی ازش گرفتم.انقدر خسته بودیم که هر دومون رفتیم سمت اتاقش و رو تختش ولو شدیم.تقریبا به زور جای دو نفر رو داشت اما دو تامون همدیگه رو بغل کردیم و چسبیدیم به هم و تو همون حالت خوابیدیم.
فردا صبحش من زودتر بیدار شدم.حسین تو بغلم و رو دستم خوابیده بود.دستم بی حس شده بود اما تکونش ندادم و همون طور بهش زل زدم.انگشتم رو رو صورتش کشیدم و رو لباش نگهش داشتم.یه بوس آروم کاشتم رو لبش.حس خوبی داشتم یعنی عاشق شده بودم؟نمی دونم.شاید فقط در حد دوست داشتن بود چون عشق به زمان نیاز داره.پس باید منتظر میموندم تا ببینم سرنوشت چی برامون رغم زده.راستش میترسیدم از سرنوشت و بازی هاش.ترس از دست دادنش همون لحظه به جونم افتاد اما بعد از فکر کردن بهش اون ترس رو انداختم دور.تو این لحظه حسین مال من بود و من مال حسین.بعدأ… نمیدونم بعدأ چی پیش میاد اما ته دلم می دونستم اتفاقات خوبی قراره بیفته.
پایان

نوشته: KOOUROOSH

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها