داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

باران دختر مازندرانی و غلام سخی پسر افغان

سلام من بارانم ۲۵ سالمه قد ۱۶۰ وزن ۵۵ بدن توپری دارم سینه گنده ۸۵ کون بزرگ ولی چاق نیستم بدنم متوسطه دختر مازندران چالوسم این اتفاق تو سن ۱۷ سالگیم که دبیرستان میرفتم رخ داد خب برم برم براتون تعریف کنم…
اون روز مثل هر روز دیگه ای سوار اتوبوسی که منو دوستامو از دبیرستان که تو شهر بود مارو به روستای سرسبز مون میبرد جاده هم پر درخت های پر شکوفه تو اتوبوس همه تیپ آدمی بود اون روز تو قسمت من نوشته شده بود که منو غلام سخی آشنا بشیم خلاصه اتوبوس یه ترمز زد یه پسر قد بلند خوشگل و خوشتیپ با چند تا کتاب سوار اتوبوس شد تو اتوبوس جا نبود مجبور بود بغل راننده از میله بگیره وایساده تا مقصد… دیدم بین اون همه دختر داره به من نگاه می‌کنه من اول خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم اما اون همچنان بهم نگاه میکردو لبخند داشت منم یواش یواش بهش نگاه کردم چه حس لذت بخشی بود…کاش اون احساس تا ابد ادامه داشت‌ و من لذت می‌بردم…خلاصه من به روستای سرسبزمون رسیدم و موقع پیاده شدن به غلام سخی لبخند زدم و اومدم پایین خلاصه به خونه روستایی مون با کلی گاو و مرغ و اردک رسیدیم پدرم تازه نیسان شو با شیر های گاو هامون پر میکرد که بره بفروشه بهم غر زد گفت باران چرا دیر کردی ها…نگفتم دیر نکنی بار آخرت باشه ها…گفتم کلاس اضافی داشتیم خلاصه من اون شب تا موقع خواب به غلام سخی فکر میکردم …اخ چقدر خوشبخت بودم اون زمان… اون تابستان هفده سالگی بهترین دوران زندگیم بود‌…کاش زمان همون موقع از حرکت وایمیستاد و من و غلام سخی تا ابد توی همون حس بودیم… خلاصه شب شد (منو ننه جونم خیلی راحت بودیم)ننه جون پدری خدا بیامرزم بهم گفت باران ننه چرا تا الان بیداری گفتم ننه جون امروز یه پسره رو تو اتوبوس دیدم خیلی خوشگل و خوشتیپ و خوش اندام بود همش به اون فکر میکنم ننه جونم گفت بخواب بهش فکر نکن ازین عشقا زیاده خلاصه فردا شد و دوباره غلام سخی تو همون جای قبلی سوار شدو دستش چندتا نون بود این دفعه صندلی بغلی خالی بود اومد نشست کنارم با ترس و لرز بهم نون تعارف کرد منم با کلی خجالت مقداری نون ازش گرفتم و گفتم مرسی خلاصه اتوبوس به روستامون رسید و منو دوستام پیاده شدیم دیدم که غلام سخی هم پیاده شد و داشت منو دوستامو نگاه میکرد کجا میرویم من که خونه رسیدم زوود لباس های مدرسه ای مو دراوردم حس کنجکاوی انگولکم میکرد که ببینم غلام سخی کجاست آیا دنبالم اومده یا نه بچه بودم دیگه احساس عاشقی م زیاد بود با همون لباس روستایی که برجستگی سینه و کونم معلوم بود و موهامو که بافته بودم از دو طرف روسری ام بیرون بود و روسری رو عقب زده بودم که موهای سیاه خوشگلمو غلام سخی ببینه… رفتم بیرون خونه پشت یه دیوار که مسیر مدرسه مون بود نگاه کردم که یه دفعه یه صدای مرد شنیدم پشت سرم که گفت سلام خوبین سرمو برگردوندم دیدم غلام سخیه حسابی غافلگیر شدم و تا خونه دویدم … خب دوستان ادامه داستان عاشقانه زندگی مو بعداً میگم لطفاً نظر بدین اگه خوشتون اومد بقیه شو بازم بزارم مرسی♥️♥️
ادامه دارد…

نوشته: دختر مازندرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها