داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

نزدیک بود بشم آش نخورده و دهن سوخته

سلام دوستان اولین داستانه ک دارم مینویسم جون بچه ها گیر ندید درضمن اصلا سکسی نیست فقط پر استرس ترین روزم بود خواستم همه بخونن من محمدرضا 19 ساله هستم اصلا هیکل خوبی ندارم اهل کس و شعر گفتن هم نیستم یه ادم معمولی ولی چاق و به شدت زبون بازم چند وقتی بود که با سحر دوست بودم سحر یه داداش داشت به اسم علی که دوستم بود و 2 سال از خودم بزرگتر بود و من بعدا فهمیدم علی داداش سحر هست من با سحر خیلی راحت بودم و خیلی باهم اس بازی میکردیم ولی زیاد هم رو نمیدیدیم اخه خانواده اون خیلی گیر بودن بریم سر اصل مطلب

علی عادت داشت هر هفته جمعه با دوستاش میرفت غار دربند اصولا صبح ساعت 7 میرفت و تا ساعت 6 بعد از ظهر خونه نمیاومد اخه میرفت از اون طرف شهمیرزاد یه روز جمعه ک داشتم با سحر اس بازی میکردم ساعت 9 بود بحث سکسی کردم اونم گفت اگه دوست داری بیا خونه ما ( اخه من و اون مثل زن و شوهر بودیم حداقل من خیلی عاشقش بودم و اونم میدونست و هیچوقت براش کم نمیذاشتم ) منم که شکه شده بودم گفتم مگه خانواده ات نیستن ؟ گفت داداشم رفته کوه ، مامان بابام هم رفتن تهران پیش مادربزرگم ک مریضه منم موندم خونه سریع اماده شدم و رفتم سمت خونشون یه خونه اپارتمانی 6 واحدی 3 طبقه بود خونه اونا طبقه دوم بود ساعت 10 بود رسیدم خونشون وقتی رفتم پیشش خیلی عادی مثل همیشه بود منم از اس ام اس ها خجالت کشیدم و سرد شدم ولی دلیلش رو نمیدوستم تا ساعت 11 که نشسته بودم و ازم پذیرایی میکرد که کم کم من شروع کردن و بعد چند دقیقه بغلش کردم و بهش گفتم عزیزم میخوام امروز باهم حال کنیم باشه ؟ سحر هم با تکون دادن سر و یه ذره ناز گفت باوووووشه اول یه ذره لب بازی کردیم و بعد بهش گفتم نمیخوای لخت بشی که دستم رو گرفت گفت بریم اتاق مامان بابام منم باهاش رفتم به حالت عاشقانه ای داشتیم لی هم رو میخوردیم و لباسامون رو از تن هم در میاوردیم ک یه صدایی اومد اول ترسیدم ولی سحر گفت صدای ساعت خونه هست که سر ساعت 12 ظهر و 12 شب زنگ میخوره وقتی این رو گفت خیالم راحت شد نگاهش که کردم دیدم مثل یه تیکه مروارید هستش بدن بدون مو و صاف و سفیدی داشت اروم بغلش کردم رو تخت گذاشتمش و شروع کردم به مکیدن بدنش جوری مک میزدم که بدنش سرخ شده بود تو همین حال بودم که به دفعه زنگ ایفون خونشون خورد به معنی واقعی کلمه خایه فنگ شده بودیم بعد سحر رفت ببینه کی هستش وقتی برگشت مثل گچ شده بود و استرس از قیافه اش داد میزد گفتم کی بود گفت داداشمه داره میاد بالا بهش گفتم سریع بیا تو و در اتاق رو قفل کن اونم انجام داد و اومد کنارم دیدم بغض کرده و ترس تو چشماش موج میزنه بهش گفتم اروم باش و سریع لباس های خودم رو که در اورده بودم رو انداختم زیر تخت و لباس های اون رو گذاشتم رو میزی که تو اتاق مامان و باباش بغل در حموم بود و بعد سریع دستش رو کشیدم و بردمش تو حموم دوش اب رو باز کردم و بهش گفتم من یه نقشه دارم داداشت اومد تو بگو حمومی و چون ترسیدی در اتاق رو قفل کردی بعد چند ثانیه صدای زنگ در حال اومد به سحر گفتم داد بزن و بگو تو حمومی و با کلید خودش بیاد تو سحر هم همین کار رو کرد وقتی داداشش اومد تو داد زد سحر زود بیا بیرون من میخوام برم حموم کار دارم باید برم که دیدم باز سحر رنگش پرید و حول شد دست سحر رو گرفتم و بهم نگاه کرد و اروم بهش گفتم بهش بگو باشه سحر هم همین کار رو کرد من هم که کلا سکس از سرم افتاده بود به سحر گفتم خودت رو بشور که داداشت به هیچ چی شک نکنه اونم یه ذره دوش گرفت با هم از حموم اومدیم بیرون و من اروم رفتم زیر تخت جوری که سر و صدا نکنم بعد سحر تاپ و شلوارکش رو پوشید و در اتاق رو باز کرد من از زیر تخت داشتم دید میزدم که علی رو شناختم بعد سحر زرنگی کرد و گفت برو حموم دیگه من هنوز اینجا کار دارم علی گفت پس کجا لباسام رو در بیارم سحر گفت برو تو حموم دیگه علی هم همین کار رو کرد یه چند دقیقه صبر کردم و لباسام که بغلم بود رو اروم برداشتم و اروم از اتاق با سحر رفتم بیرون تو پذیرایی و سریع لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون به ساعت گوشیم نگاه کردم دیدم ساعت 1 هستش سر کوچه ایستاده بودم که یه دفعه متوجه مادر و پدر سحر شدم تنها و یه بار دیگه شانس اوردم اخه تاحالا همدیگه رو ندیده بودیم و من فقط از روی عکس های تو اتاقشون اونا رو شناختم راستی بعد از این ماجرا هم دیگه سحر هیچجوری جوابم رو نمیداد ولی هنوز عاشقشم ببخشید اگه غلط املایی دارم اخه الان ک دارم مینویسم ساعت 3 و 31 دقیقه شبه با این که 2 ساله از این خاطره میگذره ولی هنوز همه چیز رو با جزئیات یادمه

نوشته: پسر سکـسی 1374

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها