داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دوست دخترم متاهل شده بود

سلام دوستان.
وقتی بعد از پنج سال دیدمش شوکه شدم شکمش بالا اومده بود و با دخترش داشت میرفت مطب دکتر .
هنوزم دوسش داشتم وقتی صورتشو نگاه کردم کلی به خودم ناسزا گفتم که شاید چون تلاش نکردم نتونستم به عشقم برسم اما شرایط همیشه اینجور که میخوای پیش نمی ره.
هفت سال پیش با یکی از دوستاش بود. تو خیابون آشنا شدیم خیلی سر به زیر و متین بود.آنقدر مجذوب شدم که نفهمیدم چجوری عشق جاشو به همه چی داد .منم یه پسر که عاشق سکس اما به خاطر علاقه ای که داشتم حتی دستشو بدون اجازه لمس نکردم و مطمئن از اینکه ماله خودمه .
گذشت دو سال ، حسابی مطمئن شدم که این همون دختری که میخوام به خانوادم فهموندم که از کسی خوشم میاد اما به خاطر اینکه 23 داشتم مخالف بودن خلاصه به هر زحمتی بود خانواده رو فرستادم جلو .
رفتن خواستگاری خیلی اون لحظات بهم سخت می گذشت تا اینکه بعدا فهمیدم دایی سارا مخالفه و … البته بماند که مادرش هم زیاد موافق نبود و مشکل تفاوت فرهنگی داشتیم چون من کرد بودم و اون ترک(لعنت به هر چی که دو نفره از هم جدا میکنه).
خلاصه به هر دری زدم فایده نداشت و بعد از حدود یکماه خبردار شدم که ازدواج کرده .وای خدا چه باید می کردم من و اون با هم قرار گذاشته بودیم حتی اگه مخالف باشن تا آخر عمر مجرد بمونیم پس چرا؟؟؟؟
منم گفتم نمیشه قضاوت کرد شاید مجبورش کردن و …
و تمام راههای که باهاش در تماس بودم رو بسته بودن ،منم برای اینکه به زندگیش لطمه نخوره پامو از زندگیش کشیدم بیرون و رفتم سر کار که شاید فراموشش کنم .
یکسال گذشت و راستش تقریبا فراموشش کرده بودم ولی همیشه دوست داشتم یکبار ببینمش و ازش بپرسم اذیت نمی شی قربونت برم،زندگیت سختت نیست،آخه خودمو خیلی سرزنش میکنم. یه روز اتفاقی فهمیدم یکی از دختران فامیل دانشگاه قبول شده منم شمارشو گیر آوردم و تماس گرفتم .جوری که کم کم واسه فراموش کردن عشق قدیمی (سارا) به اون پناه بردم تا کم کم بهم ثابت شد که دوسم داره ،تصمیم گرفتم ازدواج کنم ،خانوادمم موافق بودن .سال بعدش با ازدواج کردم .
حقیقتا از این ازدواج راضی و خوشحال بودم چون همسرم عالیه.خداروشکر صاحب یه فرزند شدم.
زندگیم خوب داشت می گذشت و پیشرفت زیادی چه کاری چه عاطفی داشتم اما بعد از گذشت پنج سال دیدمش…
چهره ای که غم داشت اونقدر خسته بود که دیدمش سلام کردم متوجه نشد .خیلی کنجکاو بودم که ببینم خوبه .؟؟؟
دنبالش رفتم تو مطب متوجه شد بالاخره ،شوکه شده بود و حسی شبیه پشیمانی تو صورتش موج می زد.شمارشو داد گفت زنگ بزن فرداش زنگ زدم کلی گریه کردیم حالشو پرسیدم .شوهرش اذیتش می کرد منم بهش امید میدادم و می گفتم بهش محبت کن شاید بهتر بشه .خلاصه تماس هامون زیاد شده بود و من متوجه بودم که نباید این رابطه فراتر بره واسه همین سعی کردم فاصله رو حفظ کنم چون من متاهل بودم و عاشق زندگیم.
از طرفی زندگی سارا رو هم به خطر می نداختم.
هفته ها گذشت و سارا اصرار داشت که روزی رو با هم بگذرونیم توی آغوش هم اما راستش می ترسیدم هم برای سارا و هم برای زندگیم.(متوجه شدم که عاشق سکسه )
از یک طرف سکس با عشق قدیمی و از یک طرف زندگی فعلیم که عاشقانه دوسش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم .
بالاخره قرار گذاشتیم که همو ببینیم .یکی از روزهای تابستان 96بود ،مرخصی گرفتم که ساعت 3برم دنبالش.
رفتم سر قرار مثل همیشه خوشگل و جذاب با غمی که تو صورتش بود و باعث شده بود یه ذره شکسته تر بشه.
دیدمش ناخوداگاه اشکم جاری شد هر کاری کردم که نبینه نشد و دید و اونم شروع کرد به گریه کردن .یه ساعتی با هم دور زدیم که متوجه شدم سارا تمایل به سکس داره و قبلا تو تماساش گفته بود که جای باشه بغل هم باشیم و من و تو با هم سکس کنیم و اینکه شوهرش از لحاظ جنسی بهش نمی رسید.
خلاصه تحریک شدم ولی جای نداشتم که ببرمش و تنها جایی به ذهنم می رسید توی اتوبان بزنم کنار،جوری وانمود کنم ماشینم خرابه
واسه همین کاپوت ماشینو زدم بالا و صندلی هارو آوردم جلو که صندلی عقب جا باز بشه .سارا هم خودشو با تمام وجود آماده کرده بود.
اما من راستش از یه طرف پر از شهوت از طرف دیگه استرس و خانواده…
بهش گفتم مطمئنی گفت آره و برای اینکه مطمئن شم شلوار و شرتشو تا زانو پایین کشید و روی صندلی عقب دراز کشید .
رفتم بیرون ماشین سرک کشیدم که کسی نباشه ، کسی نبود در عقب رو باز کردم شلوارمو کشیدم پایین .
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم که اگه زنت باهات این کارو کنه چه حالی میشی و شوهرش چه گناهی کرده من که تو زندگی شون نیستم …
از یه طرف شهوت تا تو چشام اومده بود نمی دونستم چکار کنم سارا مات و مبهوت بود و منتظر حرکت من تو یه لحظه یه دستمال که تو ماشینم بود رو برداشتم و تمام آب منی رو تو اون خالی کردم.
سارا خشکش زد .
بهش گفتم سارا ببخش اما نمی تونم.
نمی تونم به پاکی تو ،به خودم ،به زندگیم ،به شوهرت بدی کنم حتی اگه خوب نباشه.
از یه طرف خیلی از سارا خجالت کشیدم که باعث تحقیرش شدم و از طرف دیگه خداروشکر گفتم که کار درست رو کردم.
بعد از اون از سارا معذرت خواهی کردم و خطمو عوض کردم.
این یه داستان نبود یه واقعیت که ممکنه واسه همه ممکنه اتفاق بیفته و امیدوارم بهترین تصمیمو بگیرین .سکس برای من جز بالاترین لذت هاس .موفق باشین

نوشته: رائول

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها