داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

آن یک نفر ، که جمعِ کثیری بود !

دمپایی هام و در میارم و پا برهنه رو شن ساحل که از بس آفتاب خورده داغ شده به سمت دریا میرم ،
بالاخره پاهام به آب میرسه و کمی احساسِ آرامش میکنم !
.
ساحل خلوت بود
جز سه چار تا تا دختر که صدای جیغ و خنده هاشون تو امواج ساحل گم می شد و کم کم نزدیکِ من می شدن !
.
عینکِ ریبن فیکی کهبخاطر فراموش کاریم از عزیز قرض کردم میدم رو موهامو همونجا تو ساحل تا جایی که جزر و مدامواج و به پاهام برسونه میشینم !
.
دخترا نزدیک تر میشن …
.
.
_خیس نشی آقاهه …

شلیک خنده هاشون به این تیکه ی مضخرف بلند میشه !

فکر میکنن منو دست انداختن !
دخترای بیست و اندی ساله ،
خیلی جوون بودن کمی هم سبزه !
شاید از جنوب اومده بودن ،
.
بیخیال نیم نگاهی میندازم و لبخند بی رمقی تحویل میدم !
.
پای غرور و تُخسی و این خُزعبلات وسط نبود !
دختربازی واسه منِ در آستانه ی سی و نُه سالگی یکم دیر بود ! نبود ؟!
.
دخترا به راهشون ادامه میدن و دور تر میشن ،

هوای شرجی اونقدر کلافه کننده است که دلم میخواد کمی جلوتر برم !

ولی …
بیخیال میشم و عقب گرد میکنم !
دمپایی هامو پام میکنم و به راه میوفتم ،
.
بعد از سالها
دیگه از موش و گربه بازی خسته بودم
از جن و بسم الله بودنمون
فقط
هنوز
نمی دونستم باید چطور رفتار کنم ،
و مطمئنا اینو قلبم تعیین میکرد !
اما مگه اصلا دیگه مهم بود ؟
مگه مهم بودم؟!
.
سعی میکردم زیاد بهش فکر نکنم
اما تا چند لحظه ی دیگه
من باید بهش فکر میکردم !!
.
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز می لرزد دلم ، دستم
باز گویی در جهانِ دیگری هستم ،
های!
نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ !
های !
نپریشی صفای زلفکم را دست !
لحظه ی دیدار نزدیک است !!
#مهدی اخوان ثالث

در آهنی کوچیک ویلا رو باز میکنم
غیر از ماشینِ مادر و 206 بی ریختِ من
ماشین دیگه ای نبود !
پس نرسیدن!

وارد خونه میشم و موجِ هوای سرد کولر حس خوبی به تنم میده اما در عوض
دلشوره ی عجیبی بهم وارد میکنه !
.

انتظار تلخی بود !
.
.
عزیز جونِ لمیده روی کاناپه ی محبوبم
چشمای زیباشو باز میکنه

_اومدی بالاخره مادر؟ صد دفه تماس گرفتم ، دردسترس نبودی ، دل نگرونت شدیم ، کجا رفته بودی عزیز دل؟؟
.
عادت داشت به مسلسل وار حرف زدن …
این پیرزنِ دوست داشتنی…
میشینم کنارشو
پیشونی شو بوسه میزنم !
_رفته بودم لب ساحل عزیز !
.
_چی مادر؟؟
نگاهی میندازم به گوشاش
که جای خالی سمعک هاش
نوربالا میزنه !
.
اشاره میدم به گوشاش که سمعکات ؟
از توی جیباش میاره بیرون و میزنه به گوشاش،

_میگم رفتم لب ساحل عزیز جان ، مادر کجاست؟؟

_رفت یه ساعتی استراحت کنه .

مرددم توی پرسیدن سوالم

دل و میزنم به دریا…
_عزیز ؟؟ خاله و … خاله و…
_خاله و چی مادر ؟
_خاله اینا کی میان ؟
_آهان ، تازه تماس گرفتن تو راهن مادر نگران نباش !!

من دل به دریا دادم اما مرده برگشتم ،
تاوانِ هر دیوانه بازی یک عقبگرد است …
#سید مهدی موسوی

صدای جیغ و داد که میپیچه تو حیاط
قلب من با همون دلشوره ی مسخره اش
ضربان میگیره !
.

_مهرداد توپ و بده من
_وسطی !
_نخیر فوتبال !

_بزارید برسیم حالا بعد شروع کنید!
بیاید تو هوا گرمه خون دماغ میشید باز!
بیا نرگس اینا رو ببر تو …
.
هنوز حتی با اسمش
دلم میلرزید
حتی از زبونِ خاله شهلایِ در حالِ غُر زدن !
.
عزیز میره سمتِ در برای پیشواز
و من دقیقا برعکس
برمیگردم که پله ها رو بالا برم
اما …
با کله میرم تو شکمِ مامانی که رو پله ی سوم ایستاده !
_کجا میری بچه مگه نمیبینی خالت اینا اومدن برو کمک دیگه!
هنوز بچه بودم !
با این محاسن و کمی شکم ،
با این جلال و جبروت !!
.
مثل بچه ها پسِ کلمو میخارونم
.
_بو میدم زشته ، برم حموم !
.
_زود بیا بیرون ناهارو راه بندازیم شب شد !
.
رو آینه ی بخارزده دو نقطه میکشم
و یک خطِ منحنی !
شادم؟؟ یا غمگین !
.
حولمو میکشم رو موهام و می چلونم
اصلا دوست ندارم با بادِ کولر سرما بخورم،
اونم تو این گرمایی که
خر تب می کنه !

تق تق

_بیا تو…
مهرداد پسرخاله ی شیطون و همیشه خندونم
کلشو میکنه تو و
_سام عُلیک ، عافیت باشه امیر سام ، چطوری؟

_سلام مهری ، ممنون ، نمیای توو چرا؟
_مهری و کوفت … تو چرا نمیای بیرون ، بیا پایین ناهار کبابِ …
_گرسنه نیستم تو برو …
_باشه ، فقط …
_چی؟؟
_میگم دادا جلو شوهر نرگس اینا سه نکنی صدام کنی مهری ، جونِ تو من جلو این آبرو دارم !

نرگس
میگه و دلِ من می لرزه
دلم می لرزه و
شرمم میشه که …
.
عقل هیچوقت با عشق مساوی نیست …

_برو مهرداد …!

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان اند …!
#حضرت حافظ

یه نخ سیگار میکشم بیرون و میرم رو تراس !
.
.
.

صدای شوخی خاله با عزیز و خنده های مامان پاهای روی پله مونده مو سست میکنه !

کاش میشد نرفت !

نفسمو کوتاه میدم بیرون !
.
میرم پایین اما مطمئنم از فشاری که یه چیزیش میشه !!
یا خیلی بالاست یا خیلی پایین !
.
خاله حرفشو قطع میکنه …
و من سلام میکنم،
سعی میکنم
چشم نچرخونم

_سلام خاله جان !

_سلام پسر گلم ، خوبی عزیزم؟ چخبر؟ چقدر لاغر شدی ، خیلی وقت میشد ندیده بودمت دلم واست یه ریزه شده بود ، تو هم نمیکنی یه سر به خالت بزنی ، بشین خاله بشین کنارم من بوست کنم ببخش پا نمیشم پیریه دیگه ، بشین میوه بخور دوش گرفتی عافیت باشه !!!
هووووفففف …
این نطقِ مسلسل وار تنها وجه اشتراک
و یا شاید تنها ژنِ به ارث رسیده از عزیز به خاله بود،
وغیر از اون
در مخیله هم نمیگنجید
این دختر از اون مادر باشه !
در جواب حرافی های خاله به لبخندی بسنده میکنم و
میشینم کنارش
تا پوست صورتم به بزاق حاصل از
رسم مضخرف ماچ آبیاری بشه !
.
آرامش خونه حاکی از نبود بچه ها
مهرداد و نرگس و …
بود !
.
خاله و عزیز و مادر بحث و از سر
و من رو
کأنهُ لم یکُن شیئاً مذکورا !!!
نادیده میگیرن !
.
بلند میشم
_با اجازه همگی من میرم تو حیاط …
_بچه ها رفتن دریا مامان ، تو هم برو اینجا حوصلت سر میره !
.
یک عمر تک فرزند بودن
منو به این لوس کردنا عادت داده بود !
حتی الانی که موهای سفید کنار شقیقه ام
به این اوضاع طعنه میزد !
.
.
صدای قژ قژ وحشناک تاب کوچیک و رنگ و رو رفته ی گوشه ی حیاط
حاکی از فاصله ی افتاده
بین حال و گذشته بود!

از یه خلأ ،
که با هیچ خاطره ای پر نمیشد!
.
چشمای بستمو باز میکنم
اما …

گلایُل های توی باغچه
بغض های حجیم و سنگینی رو
به گلوم تحمیل میکنن !!
سیب گلوم
مثل قلبم
مثل نرگس
مثل گلایل
می لرزه !
.
بیست سال قبل …
.
_امیر سام تندددترررر میخوام مثه این بچه کوچیکا برم تو آسموووون …
.
فکر میکرد خیلی بزرگه
نرگسِ شونزده ساله ی تازه شکفته ی من !
.
_پس محکم بشین نرگس میخوام ببرمت تو فضا…
_واااآی عالیه امیییییر
_میله ها رو بچسب نیوفتی …
_امیر بسه ، دیگه هُل نده !
_ترسیدی؟ میخوای بیارمت پایین؟
_نه خوبه ، فقط از این بیشتر نه !

میرم کنار تاب و از زوایه ی چپ زُل میزنم به
دخترِ تازه مهم شده ی این روزام
جلوی من روسری سرش نمیکرد و
موهای خرمایی لختش
با حرکت باد
مثل موج دریا
نه شاید هم شدیدتر !
افسار پاره کرده بود !
سینه های تازه برجسته اما خوش فُرمش
که نوک شون فریاد میزد
به لبای من احتیاج داره !
هنوز سوتین نمی بست و
با هر اوج و فرودش روی تاب
موجی که سینه ها و
باسنش میگرفت
دست و دلِ منه نوزده بیست ساله رو می لرزوند !
.
مطمئن بودم لرزش دل و دینم
سوایِ دلبری هاش
از روی عشقِ نه شهوت !
و سال ها بعد
گردش روزگار بهم ثابت کرد!
.
_امیر بریم دریا …
_نه دیگه غروبه ، خسته نشدی وروجک؟
_مگه کنارِ تو آدم خسته میشه؟
.
مستانه میخندیدم و …
فقط خدا میدونست
بی گدار به آب میزنم !!
.
اگه گفتی اسم این گلا چیه خوشگله؟!
_اگه بگم چی بهم میدی؟
_اگه بگی یه جایزه خوب پیشم داری !
_خوب معلومه اینا گِلایُلِ …
به چشمای خندونش نگاه میکنم
مژه های پرپشتش
چال کنارِ گونش
لب هایِ سرخ و نابش
.
چشم میبندمُ
لب میدوزم به ممنوعه هایی که
منو تا بهشت می بُرد !
.
بی حرکت می ایسته چشمای شرمگینشو
به پایین میدوزه
روی نگاه کردن نداره،
دستِ لرزونشو میگیرم …
_نرگس من دوست دارم…

هیچ نمیگه !
_باور کن من الکی نمیگم ، خودتم میدونی
از این پسر دله ها نیستم و فقط با تو گرم میگیرم!
.
_بخدا این بوسه عاشقونه بود !
.
سرشو بالا میگیره تا صداقت حرفامو از چشمام بخونه !
چشماشو میبنده و دل به بوسه می دوزه !

فکر کنم موفق میشه !
.
دو جام بود که با نیت شراب زدیم
رسید لب به لب و بوسه های ناب زدیم
#فاضل نظری
.
.
.
.

صدای درِ گریس کاری نشده ی ویلا
منو از گذشته هام به
حالی میاره که حالی واسم نذاشته !

مهرداد توپ به بغل وارد میشه
_ امیر سام تو این گرما نشستی اینجا؟ چرا نیومدی دریا؟
_حسش نیست داداش !
_یه چیزیت میشه ها !! بچه ها هنو دریان ، سیر نمیشن که !
سکوت میکنم و باز چشمامو میبندم
.
و مهردادِ از من نا امید وارد ساختمون میشه …
.
.
مقصر کی بود ؟
چی شد که به اینجا رسیدم؟؟
چرا نرگس منتظرِ من نموند ؟؟
چرا من و جدی نگرفت؟؟
من حالا دقیقا چند درصد خوشبخت بودم ؟
.

ساعت ده و سی دقیقه ی شب
جاده چالوس
پشتِ فرمون
به این فکر میکنم که
چرا؟؟
چرا همیشه سهم من رفتن بود ؟
کی گفته کسایی که میذارن و میرن
همیشه آدم بده ی قصه ان؟؟

بارها توی ذهنم
گذشته ها رو بازسازی میکنم،
من به هوای ادامه تحصیل
روسیه نمیرم ،
چند سال بعد از همون روزای
پر از گِلایُل
پر از عشق
پر از نرگس
میرم خاستگاریش !!

اما …
حقیقت چیزِ دیگه ایِ !

بغضِ مردونم و قورت میدم
تماسِ مادرُ برای بیستمین بار
ریجکت میکنم ،

مثل همیشه من باید برم
حداقل تا وقتی دلم
برای ناموسِ کسی نلرزه
.
نمیدونم شاید
برایِ همیشه
باید برم !!
.

داستان دیگرِ من :
تناقض دوست داشتنی

سپاس گزارم از منتقدین عزیزی که هر لحظه چیز جدیدی به من می آموزند !

نوشته: ZohreSE6

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها