داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سفره پر خاطره…(۱)

هیچوقت فکرشو نمیکردم تو زندگی به جایی برسم که انقدر بی پروا بشم تو یه سن پایین واسه اینکه به خیلی از سوال های مغزم جواب بدم دست به خیلی کارا زدم…با خیلی ادما گشتم…و خیلی افکار توی ذهن خودم پرورش دادم…توی فکرو خیال خودم یه پسر پولدارو جذاب و خوش هیکل بودم ولی توی دید بقیه فقط و فقط یه ادم عادی مثل بقیه بودم…همیشه سعی میکردم با دخترا حرف بزنم خودشرینی کنم چه میدونم عقده هامو خالی کنم…چرا باید اینجوری بشم من اخه…
تو همین افکار بودم که یهو صدای پیام گوشی رشته افکارمو پاره کرد…
فریبا:رضا
رضا:جانم
فریبا:پاشو بیا تهران
رضا:چییی؟؟من که نمیتونم بیام که آخه چجوری میتونم از خوزستان بیام…
فریبا:باید بیای…
رضا:اخه بابام نمیذاره نمیتونم…
فریبا:بابات با من،من راضیش میکنم تو بیا…
رضا:بابامم راضی بشه اخه من پول از کجا بیارم
فریبا:پولتم با من…
با هر بدبختی بود راضی شد بابام و رفتم سوار اتوبوس شدم و رفتم تهران…
هم استرس داشتم هم خوشحال بودم که داشتم وارد یه چالش جدید میشدم و اولین سفره بدون خانوادمو تو ۱۸ سالگی تجربه کردم…
من یه پسر فوق العاده حشری بودم که با خیلیا صحبت میکردم ولی هیچوقت جرات انجام کاریو نداشتم و نمیتونستم وقتی یه زن یا دختر از نزدیک میبینم باهاش درست ارتباط برقرار کنم فریبا هم یکی از فامیلام بود که بعد از یه مدت طولانی همدیگرو دیده بودیم و باهم گهگاهی چت میکردیم و تو همین چت کردنا کلی باهم جور شدیم…
اونموقع من ۱۸ سالم بود و فریبا ۳۷ سالش بود و دوتا دختر داشت…(هیچکس فکرشو نمیکرد منو اون باهم رابطه داشته باشیم حتی خوده من)
فردا صبح رسیدم تهران و حسین شوهر فریبا که اونم نسبت فامیلی داشت باهام اومد دنبالم و بعد از یه خرید مختصر برا صبحانه رفتیم سمت خونشون…کلی هیجان داشتم که الان با چه صحنه ای مواجه میشم.
رسیدیم خونشونو بعد از سلام یه پسررو دیدم اونجا که پرسیدم کیه گفتن دوست انیتاس (انیتا هم یکی از اقوام بود البته دافی بود برا خودش و بعداز ازدواج ترکیه ساکن بود و واسه مسافرت اومده بود اونجا)من تعجب کردم ولی خب حرفی نزدم و نشستم پیششون و بعد از کلی حرف و خندیدن رفتم استراحت کردم…
قبل از اومدن و تو همون چت کردنای قبل با فریبا به سکس چت هم رسیده بودیم تا حدودی ولی خب فکر نمیکردم جدی باشه اما اون ته دلم یه کور سوی امیدی وجود داشت…
عصر که شد همه رفتن بیرون و حسین رفتش حمام من موندم و فریبا که با خودم گفتم بذار شانسمو امتحان کنم…
رفتم سمتش دستمو بردم سمت سینه هاش که گفت بم دست نزنیا برو اونور…
یه لحظه جام کردم و گفتم اخه چرا…گفت دست نزن بم در هر صورت…
با قیافه در هم از اتاق زدم بیرونو یه گوشه برا خودم نشستم…
شبو تا ساعت سه همه بیدار بودیم و میگفتیم و میخندیدم و قیلون میکشیدیم…
همه رفتیم بخوابیم که من تو یه اتاق جدا خوابیدم حسینم که از ساعت ۱۱ شب خواب بود انیتا و بقیه بچه ها هم هرکدوم یجا برا خودشون پهن کردنو خوابیده بودن و از اونجایی که همه خسته بودن زود خوابیدن(زود منظورم بعد از یساعته ها)
منم تو اتاق داشتم فکر میکردم و تو خوابو بیداری بودم که طرفا ساعت ۴ یا۴ ونیم بود که دیدم یکی اومد تو اتاق…
رضا:چی میخوای؟؟؟
فریبا:تورو
رضا:😐
فریبا پرید تو بغلم و شروع کرد به لب گرفتن باهام قیافه خوبی داشت و اندامشم بد نبود البته خب پر بود و شاید هرکسی نمیپسندید ولی خب اونموقع برای منی که تنها پارتنرم تف و صابون بود و صدای مجازیه دخترا یه شاه کس به حساب میومد…
من حتی بلد نبودم درست لب بگیرم ولی اون جوری لب میگرفت که من وادار به همراهی بشمو با همین روش لب گرفتنو بهم یاد داد…بعد از کلی لب گرفتن گفتم عاشق سینه خوردنم گفت سینه هام براتو رنگشو ببر…بلوزشو زد بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش انقد فیلم دیده بودم که کس لیسی و‌سینه خوردن بلد خوب انجام بدم…
یه سینش تو دستم بود و یه سینش تو دهنم و با اشتها میخوردم نوکشو گاز میگرفتم و کلی لذت میبردم که یه ممه بزرگ تو دهنمه چند دقیقه که خوردم گفتش که وقت نداریم و پاشو بکن…
شلوارشو از یدونه پاهاش در اورد و منو کشوند رو خودش و کیرمو گرفت و میمالوند به کسش…گرمای کسش داشت دیوونم میکرد هیچوقت این حرارتو لذتو احساس نکرده بودم و الان با همه وجود داشتم سکس رو تجربه میکردم کیرمو گذاشت دم کسشو گفت فشار بده…وقتی فشار دادم انگار‌ رفتم تو یه دنیای دیگه…تو فضا بودم و تو اوج لذت…
شروع کردم به تلمبه زدن و همزمان سینه و لبشم میخوردمو اونم قربون صدقم میرفت چهار پنج دقیقه ای کردمش که داشت ابم میومد وقتی بهش گفتم گفت بریز داخل با همه وجودم ابمو ریختم داخل کسش و به اوج لذت رسیده بودم…

نوشته: Reza.moo

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها