داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاطره سکس اول

با سلام و عرض ادب خدمت کلیه خوانندگان انجمن کیر تو کس عزیز,قبل اینکه خاطره اولین سکس رو بگم خدمتتون از خودم و عشق سابق بگم براتون من کوروش (مستعار)از شهرستان های همدان با ۲۷ سال سن و عشق سابق به اسم سارا (مستعار) با ۳۱ سال سن که شوهرشو خیلی وقت پیش از دست داده بود که دارای یه دختر ۹ ساله بود در واقع تنها زندگی میکردن ,این خاطره برمیگرده به ۳ سال پیش که روزی از روزگاری که ورزشکار بودم و هستم و رشته های اصلی ورزش هم ورزش پهلوانی (زورخانه ایی)بود و ورزش مکمل پرورش اندام بود ,و همینطور از بخشی از خصوصیاتم این بود که من آدمی نیستم که تووی خیابونها دنبال ناموس مردم بیفتم گرچه اخلاقم با بقیه جوون ها فرق میکرد ولی روی ناموس هم حساس بودم خیلی از دوستام پیشنهاد میدادن در واقع اونها همه چی رو اوکی میکردن ولی من قبول نمیکردم و همیشه تحت فشار بودم که بیشتر شب ها هم توو خواب جنب میشدم و اول صبح که میرفتم حموم از خجالت آب میشدم در واقع پدر و مادر متوجه میشدن , و اونموقع دانشجوی ترم آخر مهندسی فناوری مکانیک خودرو بودم و برای ایجاد هزینه های دانشجویی توو مغازه داداشم که لوازم خانگی بود کار میکردم که روزی از روزگاری طبق روال همیشگی توو مغازه بودم که معمولا ظهر ها کمی دیرتر تعطیل میکردم که یه خانمی خوشگل(سارا) با مانتو جذب مشکی که ساپورت جذبی هم پوشیده بود و کمی تپل و تووپر بود و رنگ پوستش هم سفید بودو چشمای رنگی زیبا و صورت آرایش کرده در کل خانمی فوق العاده زیبای بود که تووی ذهنم گفتم ماشاالله خدایا شکرت چی خلق کردی در ادامه اومد مغازه و قیمت برخی از لوازم ها رو میگرفت که با تمام احترام جوابشو میدادم و کاملا برخود محترمانه داشتم بعد از اینکه قیمیت گیری لوازم ها تموم شد برگشت گفت که شما نسیه هم کار میکنین منم از خدا خواسته با وجود اینکه نه نمیشناختمش و نه ضامنی داشت گفتم بله نسیه هم میدیدم خدمتتون و کمی خوشحال شد و گفتش که ممنون فردا دوباره میام خدمتتون منم گفتم خوش اومدین و به فردا ظهر دوباره با دختر ۹ ساله اومدن مغازه و چند قلم جنس انتخاب کردن که براش فاکتور کردم و اسمشو تووی لیست دفتر یاداشت کردم که اسم کوچیک و نام خانوادگی و آدرس وتلفن همه چی با مقداری پول گرفتم وبراش وسایل ها بارگیری کردم و رفت که داداشم اومد گفت کوروش چکار کردی چرانسیه فروختی منم هربهونه ایی شده براش جور کردم گفتم آشناس آدم خوش حسابیه بلاخره راضی شد و خیالش راحت شد خداییش هم آدم خوش حسابی بود ,و بفردای روز دیگه اومد مغازه بعد از احوال پرسی گفت که فلان قطعه رو نمیتونه خوب جفت جور کنه بیا برامون اوکی ش کن منم گفتم متاسفانه نمیتونم بیام ولی راهنماییتون میکنم و گفتم که چکار کنه که تشکر کرد و رفت تا هفته آینده که قسط دومش رو اورد و برگشت گفت که آقا کوروش تلگرام دارین منم گفتم بله چطور مگه گفتش که من تازه میرم باشگاه میخوام از شما راهنمایی بگیرم شما ماشاالله استیل خوبی دارین منم گفتم چشم ولی اطلاعات من در حد معمولی هستش اگه در توانم باشه چشم و رفت به بعداز ظهر دیدم پیام اومد تو تلگرام که بعداز احوال پرسی و چت کردن توو تلگرام به مدت یکماه و بعد از این مدت یه چنایی هم از عکس خودش فرستاده بود به محض باز کردن عکس ها جا خوردم که تقریبا بیشتر بدنش معلوم بود توو عکس ها منم کمی طبع شوخ بودنم دوباره رو شد و گفتم شما کمی چاقی باید بیشتر هوازی کار کنین بنده خدا سارا کمی ناراحت شد بهش گفتم شوخی میکنم گفتم بدن تووپی داری و کمی تشویقش کردم خوشش اومده بود دیگه کم کم رومون نسبت به هم باز شد و کمی نسبت به هم حس عاشقانه پیدا میشد و مدام هر هفته برای قسط هاش میمومد مغازه تا اینکه یک شب زنگ زد و گفت امشب میتونی بیای خونه من منم گفت اوکی میام منم یه زمزم شراب داشتم اونم برداشتم رفتم خونشون که خونه زیبایی و کوچیکی که اجاره ایی بود با چیدمان های خوبی داشت که شروع کردیم شراب خوردن ساقی هم سارا بود ساعت حدود ۲۲ شب بود که دخترش هم خوابش برده بود که درحال پک خوردن و گوش دادن آهنگ های خدابیامرز از هایده و بعد از کلی گپ که از خاطرات زندگیش و شوهر خدابیارمزش و …گفت و روبه روی هم بودیم ومنم کمی مست بودم که بهویی ماچی از لپم گرفت راستش کمی خجالت کشیدم اونم متوجه شده بود ولی انگار براش مهم نبود دوباره شروع کرد ماچ گرفتن که پشت سرشو نگاه کرد دید کاملا دخترش خوابه گفت ماساژ بلدی منم گفتم آره گفت پاشو بیا رفتیم اتاق خواب لباس شو دراورد بجزلباس زیر و به شکم افتاد رو تخت گفت شروع کن منم که اصلا باورم نمیشد میگفتم خدایا واقعیه دیدم بدن سفید خوشگل تووپر و باسن های سفید و گوشتالو که بین ران ها همه فضاهای پاهاشو پر کرده بودو … که واقعا هوش از سر آدم میپره یه چندباری دست به صورتم کشیدم فکر میکردم خوابم دیدم نه واقعیه گفت چرا شروع نمیکنی گفتم بدون روغن بدن نمیشه که گفت رو میز آرایشه برش دار شروع کن گفتم لباس زیر هم مزاحمه گفت بازشون کن منم ذوق زده لباسهای زیرشو که آبی آسمانی رنگ بود باز کردم که شروع کردم ماساژ دادم که تمام حواسم به بدن سفید خوشگلش بود که یه دفعه برگشت گفت تو چرا لباسات هنوز تنته گفتم باشه الان درشون میارم وقتی دراوردمشون فقط رکابی تنم بود با لباس زیر و دوباره شروع کردم ماساژ دادن که یهویی منو کشوند سمت خودش که چشم به چشم شدیم چه چشمای نازی داشت عاشق چشماش بودم که ازم لب گرفت منم همراهیش می کردم و شروع به زمزمه کردن کنار گوشم کرد که همش اسمم رو میگفت کوروش عاشقتم و حرفه ایی لبام رو میخورد و بعضی وقتا از لب پایینی من گاز کوچیکی میگرفت واقعا لذت بخش بود و حین لب گرفتن بودیم که جاهامونو تغییر دادم یعنی اون روی من بود که همینطور لب میگرفت تا اینکه شروع کرد به لیسیدن گردن و سینه ها میگفت چه سینه های خوبی داری منم میگفتم نوش جانت که بعضی وقتها موی سینم میرفت توو دهنش ولی براش لذت بخش بود خیلی خوشش میومد و کمکم لباس هامو کامل دراورد یعنی جفتمون لخت مادرزاده بودیم که ما روی تخت بودیم جاهامونو عوض کردیم که آلت تناسلی رو تنظیم کردم باهاش و اروم حین فشار دادن به داخل سارا هم چشماش رو بست و آه ریزی کرد و آروم و ریلکس شرو به تلنبه زدن کردم و انواع حرکات رو اجرا کردم که به مدت ۴۵ دیقه طول کشید سکس بسیار لذت بخشی واقعا حال میداد توو ابرها بودیم که اون شب شب بسیار خوبی بود برامون و رابطه مون به مدت یکسال طول کشید تا اینکه متاسفانه روی اورد به حشیش و معتاد حشیش شد و من هم کلی باهاش صحبت میکردم کلی بحث میکردم ول کن نبو که نبود تا اینکه برگشتم بهش گفتم یا من یا حشیش که سارا زد زیرگریه گفت فقط توو عشقم اما نمیتونم بسیار ناراحت شدم خیلی افسرده شده بودم هرچقدر تلاش میکردم دست بکشه ول کن حشیش نبود تا اینکه برگشت گفت برو از زندگیم نمیخام آلوده بشی بهت قول میدم ترک کنم برمیگردم پیشت و کلی قسمم داد که رابطه رو تموم کنم دیگه در رو به روم باز نمیکرد جواب تماس هامو نمیداد تا اینکه کم کم رابطمون سرد شد تموم شد و من اومدم خرم آباد برای کار تووی شرکت دارویی الان دوسالی هست خرم آبادم و بعد از سارا نه باکسی رابطه داشتم و نه سکسی دیگه خیلی بهم فشار میمومد و از جنب شدن کثیف کاری بکلی خسته شدم تا اینکه به همکارم گفتم شماره ای چیزی داری و شماره داد و گفت بگو فلان شخص داده منم زنگ زدم دیدم خاموشه بعد از ۳ الی۴ روز زنگ زدم برداشت گفت شما بعد از سلام و احوال پرسی گفت فارسی صحبت میکنی (معمولا خرم آبادی ها محلی صحبت میکنن نمیدونم چرا خوششون نمیاد فارسی صحبت کنن باهاشون) گفت چند سالته و اهل کجایی منم جوابشو دادم برگشت گفت دیگه زنگ نزن گفتم چرا مگه چکار کردم محترمانه باهاش صحبت کردم و قطع کرد دوباره زنگ زدم جواب ندادم با ایرانسل زنگ زدم جواب داد و شنید منم گفت آقا مزاحم نشو منم گفتم خانم فلان شخص معرفی کرده گفت فلان شخص غلط کرده باتو منم دیگه بهش زنگ نزدم و از مخاطبینم حذفش کردم اینم از خاطرات ما ,ببخشید اگه کمی طولانی شد و غلط املایی داشتم و لذا هدفم از این خاطره اینه که امیدوارم خانمی از خرم آباد که این خاطره رو میخونه البته خانم های بدون شوهر اگه مایل بود رابطه پاک و خوبی داشته باشیم , با تشکر

نوشته: Hitman1371

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها