داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاطره با خاله جونم (1)

سلام من اولین بار هست که اینجا میام و اولین بار هم هست که می خوام خاطرات خودم رو براتون بنویسم. بعضی هاش ماله ایران هست و بعضی هاش هم مال خارج چون سال ها هست که ایران زندگی نمی کنم. بریم سر اصل داستان. من یک خاله دارم که اون موقع توی بلژیک زندگی می کرد. از شوهرش جدا شده بود و من هم از آلمان رفته بودم دیدنش. اسم خالم رو میذاریم افسانه. اختلاف سنی ما حدود 20 ساله. من اون موقع 23 سال داشتم. خالم وقتی که من کوچیک بودم همیشه نوار میذاشت میرقصید و توی رقصیدن دامنشو میزد بالا یا می چرخید که شورتش معلوم بشه. من بچه که بودم خیلی به یادش جلق زدم. خیلی. قدش 163 ، وزنش 60 و سینه هاش 85 . این خاله افسانه من خیلی حشریه و چند بار که بچه بودم دیده بودم که توی توالت با خودش جلق میزد.

خلاصه خاله و شوهرش و پسرش بعد از انقلاب از ایران رفته بودن و بلژیک زندگی می کردن. من که رفتم خونش توی بلژیک خیلی من رو بغل کرد و خوشحال شد که رفتم. من هم تا می تونستم به یاد بچه گی ها هیزی می کردم. خودش هم فهمیده بود و پستوناشو چپ و راست می نداخت جلوی جشم های من. من هم به هوای کمک کردن تو آشپزخونه چندین بار بهش مالیدم. ولی بریم سر اون روزی که به گاییدن انجامید. یک روز وقتی پسر خاله ام خونه نبود. اسمش رو میزاریم بابک. خاله من گفت فرهاد از تو یک سئوال دارم. من که با مردی نیستم و نمی دونم می تونم از کی بپرسم. من هم گفتم نه افسانه جون ( ما توی خونواده به عمه و خاله میگیم جون) اشکالی نداره چی؟ گفت راستش تو این چند روز که تو اومدی بابک تو اتاق خودش میره چون خجالت میکشه پیش تو ولی راستش از موقعی که رسول ( ش وهرش) رفته ، بابک همیشه تو رختخواب من می خوابه. تازگی ها متوجه شدم که چون به بلوغ رسیده شب ها که من پشتم رو می کنم ، تخت می لرز ه. من می دونم که اون جلق میزنه. ولی نمی دونم به روش بیارم و بهش بگم که دیگه باید تو تخت خودش بخوابه یا نه. تخت ما رو هم که دیدی گنده هست. هیچ وقت هم به من نزدیک نمیشه، همیشه میره گوشه تخت طرف خودش می خوابه ولی من هم زنم و خیلی هوس می کنم ولی بیشتر از همه نمی خوام که کار اشتباهی کنم. از یک طرف می ترسم جلق زدن واسش خوب نباشه و از یک طرف هم خودم داغون میشم و یک جوریم میشه. تو میگی من چیکار کنم. من یکم سرم انداختم پایین و فکر کردم. گفتم افسانه جون راستش. همه بچه ها تو سن بلوغ واسه یک ذره ساق پا هم جلق میزنن. اون مهم نیست. ولی در مورد اینکه رو تخت شما میخوابه راستش من میگم زیاد درست نیست، چون نه شما راحتین و نه اون چون بابک هم مجبوره که یواشکی اینکار رو بکنه و احساس نگرانی ممکنه بکنه. افسانه گفت، خوب من هم می دونم ولی من هر شب مجبورم که لباس نازکی تن کنم که اون ناراحت نشه. بچه که بود من لخت می خوابیدم و راستش شبها با خودم ور میرفتم. الان باید تو حموم اینکارو کنم. نگاهش رو انداخت پایین. اومد بغلم کرد. آخخخخخخخخ سینه هاش چسبیده بود به سینه من و من حسابی شق کردم. پدر سوخته سینه هاش اینقدر گنده بود که کیر هر کسی رو شق میکرد. من گفتم افسانه جون خوب شما هم حق داری باید شما هم راحت باشی. شما جونی و هر مردی شما رو ببیننه یک جوریش میشه. نگاهشو انداخت تو چشمام و گفت پدر سوخت شیطون هر مردی؟ گفتم راستش آره. من بهش گفتم ببین افسانه جون من هم که بچه بودم همش جلق میزدم و همه شماها رو که میدیدم میرفتم خودم رو خالی میکردم. بابک رو باید بهش کمک کنین، راحت جلوش باشین که اون راحت ببینه و جلق بزنه و به جای اینکه بره تو خیابون و پس فردا بیوفته توی تله این و اون. بزرگ که بشه مطمئن باشین میره دنبال دخترها و دیگه نطری به شما نداره. افسانه گفت جون من راست میگی؟ میدونی من خودم چقدر سرزنشت کردم که به خاطر لباس پوشیدن منه که این بابک هی جلق میزنه. میرسی… اومد و یک بوس از صورتم گرفت. من هم بوسش کردم و یکبار دیگر خودمو چسبوندم به پستونای نازش. اون گفت خوب حالا تو میگی من چیکار کنم. راحت باشم یعنی چی؟ گفتم : یعنی اینکه لباس راحت بپوشین. همین جوری که الان هستین. گفت: وا … اینو میگی راحت؟ من فقط سینه هام معلومه و رونام گفتم: الان افسانه جون ولی دلا که میشی چی؟ شورتتون هم معلومه گفت: پدر سگ چشم هیز. راستشو بگو وقتی بچه بودی با من هم جلق زدی؟ گفنم: |آ|ره خوب… یادتون هست وقتی میرقصیدین و دامن بالا می زدین؟ گفت: آره ، شورتم هم همیشه سبز بود. یادت هست. گفتم: آره یادمه. گفت: خوب بگو ببینم شیطون اونوقت به چی فکر میکردی که جلق میزدی هان؟ گفتم: به اینکه سینه هاتونو بگیرم و شما هم دول منو بکنین تو اونجا تون… گفت: آخ نگو پدرسگ… یک جوریم شد… آه گفتم: چه جوری؟ البته با شیطنیت رفت نشست رو کاناپه، پاهاشو انداخت رو هم… گفت بیا اینجا ببینم. رفتم نشستم پیشش… از بغل پستوناشو نگا کردم. مممممممم چه پستونایی بودن. خودش متوجه شد. گفت : چیه می خواهی بمالیشون؟ گفتم : اجازه هست گفت آره تا گاییش هم هست. شاخ در آوردم… از این لغتا باورم نمیشد که بگه. گفت راستی یادت نره مشکل بابک رو هم باید واسم حل کنی ها. گفتم: ای بابا… پس الان دارم چیکار میکنم… همین کار هارو بکنین اون راحت میشه. گفت چی؟ یعنی گاییدن؟ گفتم : نه یعنی لنگ و پاچه رو راحت انداختن بیرون تا مرز گاییش. زد زیر خنده و گفت حالا دیگر مثل من حرف میزنی؟

ادامه…

نوشته: کننده

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها