داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

نور سرد روی کف کافه

روی خیابان مولوی باران به شدت می بارید . تمام گذرگاها پر از آب بود . خیابان هردقیقه خلوت تر می شد . دکه ی روزنامه فروشی سریع روزنامه هایش را اول باران جمع کرده بود و به داخل دکه اش پناه برده بود . مغازه دارهای دیگر هم بسته بودند و با ماشین هایشان خیابان را ترک کردند . فرهود پشت در کافه ایستاده بود و بیرون را تماشا می کرد . باران هر لحظه بیشتر می شد . نفس های داغش روی شیشه ی در نقش میبست . اما زود محو میشد . دمای داخل کافه مطبوع بود. یک چراغ روشن بود . چراغی در انتهای سالن تقریبا روی آخرین میز . همه کافه را ترک کرده بودند . چندتایی از صندلی هارا برگردانده بود روی میز های جلویشان . از این کار بدش می آمد . نمیدانست که چرا اینکار را کرده است . اما کرده بود . یکجور لج بازی بود . هیچوقت نفهمیده بود که چرا دقیقا از دیدن صندلی های وارونه روی میز بدش آمده است . و حالا وقتی که در کافه تنها بود حسابی با خود لج کرده بود . باران زمستانی کم کم فروکش می کرد . سرعتش کمتر شده بود . بعد از یک ساعت کاملا فرونشست . ساعت یک ربع به یازده بود . فرهود پشت یکی از میزهای سالن کافه نشسته بود . چایی روی میز بخار داغ رقصانی داشت که از لیوان بیرون می زد . تیر برق بیرون در کافه که در شروع باران خاموش شده بود یکهو روشن شد و نور سفید مرده ای را به روی کف کافه انداخت . فرهود به هیچ چیز فکر نمیکرد . کاملا خسته بود . و هرچه کرد نتوانست از این سکوت استفاده ای کند و به کارهایی که باید انجام دهد فکر کند . فقط در تاریکی نشست و به کوچه ی بیرون در کافه که زیر باران برق خیسی میزد می نگریست . کمی غمگینی کهنه ای را در خودش احساس کرد که قلبش را سنگین کرد . همیشه اینطوری میشد. می دانست که این غم همیشگی دمی رهایش نمی کند . از بچگی بوده است و حالا هم هراز چندگاهی دوباره با اوست . برخی چیزها هیچوقت نمی روند . شبح سیاه رنگی را پشت در کافه دید . بی شک زنی بود . تصویر سیاه رنگ محرکی پشت شیشه در . زن سرش ر به شیشه چسباند و سعی کرد داخل را ببیند . بعد دستش را روی دسته گذاشت و به آرامی در را باز کرد . با باز شدن در باد سردی نیز داخل آمد . فرهود بلند نشد . زن به آرامی در را پشت سرش بست و بعد نزدیک تر شد .” سلام … ” فرهود ایستاد و سلام کرد و گفت ” کافه تعطیله میدونید … ” اما زن حرفش را سریع قطع کرد ” من نیومدم که چیزی سفارش بدم ” و بعد همزمان که کیفش را روی میز سمت راستش که به دیوار چسبیده بود می گذاشت گفت :” باران بیرون غوغایی کرده ” . موقعیتی که فرهود در آن قرار داشت واقعا برایش تصمیم گیری و حتی صحبت را هم سخت کرده بود . او یک زن عادی نبود و حتما اورا میشناخت که به راحتی خودش را اینقد صمیمی داخل کرده است . فرهود سعی می کرد که صدایش بالا نرود . از صدایش در آن لحظه متنفر بود . دخترک پالتویش را روی صندلی انداخت و آهی کشید که قفسه ی سینه اش را حسابی پایین داد. ” می تونم بیام پیش شما بشینم ؟! یکم اینطوری خجالت میکشم … ” فرهود دستپاچه شد و سریع صندلی بیرون کشید . صورتش را نمیدید . فقط شمایلی نصفه و نیمه . و در واقع اهمیتی نمی داد که چهره ی دختر چه شکلیست . اما وقتی دخترک به فرهود نزدیک میشد و هنگامی که برای نشستن خم شد نور ته سالن رویش افتاد و فرهود صورت دخترک را دید . دختری با صورت لاغر که بینیش اگر کوچک بود محشر می شد . آرایش نداشت . شالش روی شانه هایش بود و چشم های عسلی رنگی داشت . زیرپالتویش پلوور خاکستری رنگی به تن داشت که اندام زنانه اش را برجسته تر نمایش می داد . ” مرسی. اینطوری راحتترم . ” دخترک چندثانیه به صورت فرهود زل زد . ” آه که من فکر میکنم پس زنده ام … و غوغا می کنم پس زنده ام ” بلند شد . پلوورش را بیرون کشید . بعد لباس زیرش و بعد به آرامی پاهایش را از روی پاهای فرهود روی صندلی عبور داد . ” خانم … امم… شما کی هستید … آخه …” دخترک گفت :” اینجا همونجاست که باید باشه … چه کسی میفهمد واقعیت چیست ؟ ! ” فرهود هیچ چیز دستگیرش نمیشد . دخترک با سرعت مناسبی لب های فرهود را در دهان کشید و بوسه هایشان داغ و هوس برانگیزتر می شد . فرهود بلندش کرد . او هم لخت شد . دخترک کیر فرهود را در دهان گذاشت . هیچ حرفی رد و بدل نمیشد . باران دوباره شدت گرفته بود . فرهود یک آن گرمای دلپذیری را در انتهایش احساس کرد ” خوبه … تو محشری … بیشتر … زیرشو هم بلیس ” دخترک برده ی رامی بود که با عشق کارش را انجام میداد . از فرط هوس ناله های خفیف می کرد . فرهود حس کرد که نزدیک به ارضا شدنش است . زیر بغل دختر را گرفت . بوسیدتش و اورا روی میز کشاند . دخترک دل بالا پاهایش را روی شانه های فرهود گذاشت . ” شروع کن … ” و چنگی به سینه های برآمده اش زد که نوک آنها سفت هوس برانگیز شده بودد . فرهود کیر سیخ شده اش را که پیش از این ندیده بود که به این شدت حجیم شود را داخل کس دخترک کرد. بیشتر فشار داد . دخترک سینه هایش را چنگ زد ” آآآآآآخخخخخ … هووممم ” فرهود خودش را روی تن دخترک انداخت . چیز زیادی از سکس نمیدانست . اما حالا کله اش داشت منفجر می شد . و شروع بع تلمبه زدن کرد . تنش داشت در تن دخترک غرق می شد . سینه های دختر را در دهان کرد . دخترک دست هایش را دور کمر فرهود حلقه میکرد . فشارش می داد . انگار که برای همیشه باید آنجا باشد . گرمشان شده بود . تن لخت فرهود بی اندازه مالش لذت بخشی را روی تن دخترک داشت . دخترک دیوانه وار آه و ناله می کرد . صدایش فرهود را به ناله در آورد . انگار که مستقیما روی بزرگتر شدن کیرش تاثیر داشت . کس دخترک گرم و گرم تر میشد و لذت در تمام پست فرهود حرکت می کرد . چنگ زد و کون دختر را از هم باز کرد . دستش زیر تن دختر دو طرف کون را از هم گشود . بی اندازه محشر بود . تماس دستهایش با نرمی کون دختر دیوانه اش می کرد .نزدیک بود . داشت کیرش سفت میشدو چیزی در داخلش ایستاد به دخترک چسبید و دختر نیز او را در خود فشرد . تخلیه ی آبش را در کس او حس می کرد . نفس هایشان سنگین شد و با عجله بیرون میرفت . همانجا روی دختر وا رفت . باران می بارید . آب های توی کوچه شورش ریزی را شروع کرده بودند . چراغ تیر برق بار دیگر خاموش شد . .

نوشته: haroki

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها