داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دوستی یا عشق 1

ببین ساهارا لجبازی رو بذار کنار . منم یه جورایی دوستت دارم . حالا این دوست داشتن رنگ و بوی عشقو نداره یا نمی تونه به یه حالت دیگه در بیاد من واست یه احترام خاصی قائلم و نمی خوام تورو از دست بدم . -تو متعلق به یکی دیگه هستی .. -ساها را انسان آزاد آفریده شده . شاید من الان ازدواج کرده باشم ولی یه جورایی از اخلاق و رفتار و منش تو خیلی خوشم میاد -حتما خیلی پهلوونم نه ;/; -حالا منو دست میندازی ;/; -ناراحت شدی آریا ;/; -نه من خودم اخلاق تو رو می دونم و بهش عادت کردم -یعنی این قدر مزخرفه ;/; -نه من مزخرفم دختر این چه تکیه کلامیه که تو داری -اگه خوشت نمیاد پس چرا می خوای باهام دوست باشی -نمی دونم شاید یه عادته ..عادت -آها فهمیدم داری حرف منو بهم پس میدی . باشه عیبی نداره پسر یکی طلبت . -وای ساهارا پسر کجا بود من که حالا نزدیکه پیر مرد شم . من و ساهارا تو رشته ادبیات درس می خوندیم . من درسم از بقیه بهتر بود . مخصوصا تو یه درسی به نام آیین نگارش و یه چیزی تو مایه های انشای مدرسه .. استاد شیفته من بود و بقیه هم مدام باهام بحث می کردند و نظر می خواستند . ساهارا هم این جوری بود که  بهم نزدیک شد . وقتی که فهمید متاهلم یه جورایی دلش نمی خواست باهام گرم بگیره . منم دلم نمی خواست که به این آسونیها اونو از دست بدم . استاد آیین نگارش از اون پیر مردای خیلی سختگیری بود که جز من به هیچ دانشجوی دیگه ای دلبسته نشد . خواسته بود در مورد شهری که در آن زندگی می کنیم ودرش به دنیا اومدیم یه تحقیق بنویسیم .. خیلی از دوستان و همین ساهارا ازم  خواستند که من این کارو براشون انجام بدم -ببین آریا زودتر از همه باید تحقیق منو بنویسی .. اون وقت بعدا کله ات کار نمی کنه این استاد پدر منو در میاره . -پس من خودم چی ;/; چه جوری مخم بکشه در مورد بیست تا شهر بیست مدل تحقیق بنویسم . -چیه تو به بقیه دوستات خیلی توجه داری به من که دوست مثلا صمیمی تو هستم کمتر توجه نشون میدی ;/; تو که خودت بیستی .. هیچی ننویسی بهت میده بیست . به بقیه توجه داری جز من . الکی ادعا نکن که دوست منی . -دختره لجباز کجا داری میری . شوخی کردم . وایسا . -واسه چی وقتی ایمیلتو خواستم بهم ندادی . چرا پیش جمع خیطم کردی . -دختر حواست نیست . من جلو جمع چطور این کارو می کردم . اگه راست می گفتی تو می خواستی مال خودتو یواشکی بدی به من . من که برات مطلب تحقیقی رو از اون طریق می فرستادم می تونستی آدرس منو هم داشته باشی . تازه ما که الان همیشه با همیم . میای مجید و حمیده رو با هم آشتی بدیم ;/;-مگه من ننه ترزا هستم ;/; تازه یکی می خواد من و تو رو با هم آشتی بده . ساهارا آرام ولی سرکش و حساس بود . با دنیایی از غم درون و لبخندی که نشون می داد هنوز در جستجوی شادیه . هر چند می دونست پیدا کردنش یک رویا بیشتر نیست . اون حس می کرد که آدمای این دوره زمونه یا خوابند یا در جستجوی خواب کردن دیگرانند . واسه همین از هر دو دسته فراری بود ولی  اینم  حس می کرد که من  با بقیه فرق دارم هرچند که به کاهدان زده بود . حالا من و اون رو یه نیمکت نشسته بودیم . من همش سعی می کردم فاصله خودم با اونو حفظ کنم تا راجع به من نظر بدی پیدا نکنه . شایدم یه خورده زیاد نمایشی کار می کردم . جایی که من نشسته بودم آفتاب درست روبرو چشام بود .. -وااااای این زنه که داره میاد طرف من قیافه اش چقدر آشناست . نفیسه اینجا چیکار می کنه ..اونم این وقت روز . اون باید الان تو مغازه باشه . یه بوتیک داشتیم که دو سه نفری اداره اش می کردیم . من که هیچی یا دانشگاه بودم یا سرگرم مطالعه هر وقت دلم می خواست کتابامو دست می گرفتم می رفتم پیش اون . -احوال آقا .. خسته نباشی . پیک نیک بد نمی گذره که .. ای خدا اگه جلوشونگیرم این ساهارا بهش بر می خوره . تازه داشتم یه جورایی روبراهش می کردم -عزیزم این ساهارا بهترین دانش جوی کلاس ماست و من واسه تحقیقات و کارای دیگه چون مشکل دارم ازش کمک می گیرم .واسش چاخان کرده بودم . اون دو تا زن یه سلام علیکی کرده و من و نفیسه رفتیم یه گوشه ای -اینجا چیکار می کنی -مزاحم شدم ;/; دیدم موبایلت خاموشه . منم ماشینو لازم داشتم برم دنبال جنس . الان خواهرت آزیتا تو مغازه تنهاست و منم تنهایی باید برم تولیدی .. تو هم که اینجا بیکار نشسته ای .. -بابا اینم جزو تحقیقاته -چی رو می گی . کنار دختره نشستن ;/; هرجوری بود اونو فرستادم و ساهارا رو هم دیگه ندیدم . اون قهر کرده بود . خیلی حساس بود . زود بهش بر می خورد . اون به شخصیت خودش خیلی اهمیت می داد و نسبت به بیشتر آدما هم بد بین شده بود . کجا غیبش زده بود. هرچی دور و بر خودم گشتم و تا دوردستها رو نگاه کردم ندیدمش .. یه لحظه دیدم پشت یه درختی یه مانتویی رو زمین از پهلو مشخصه . لو رفته بود . رفتم پیشش .. -دختر یهو چرا غیبت زد ;/; -واسه چی این قدر میای دنبالم ;/; -خب من همکلاستم . دوستتم . یکی دو تا پیرهن بیشتر ازت پاره کردم -اینو قبول ندارم . چون ما دخترا خیلی بیشتر از شما پسرا با لباس سر و کار داریم -ولی شما پارش نکرده همون یکی دو دفعه که پوشیدینش میندازین دور .. پس ما بیشتر پاره می کنیم . -آره شما بیشتر پاره می کنین .. یه جوری این حرفو بهم زد که هیچ جوری نمی تونستم جوابشو بدم . هرچی بهش می گفتم می دونستم یه جوابی واسه گفتن داره . مثل بازی شطرنجی بود که هر حرکتی می کردم مشخص بود یه چیزی واسه دفاع داره و دفاع اون یه نوعی حمله بود . حتی اگه به جمله اش اعتراض می کردم فوری سر و تهش می کرد . -ببین آریا اینجا محیط دانشگاهه . من نمی خوام نفیسه ازم دلخور شه .. -منم نمی خوام تو ازم دلخورشی ;/; -فقط واسه همین ;/; من واسه چی ازت دلخورشم آریا ;/; من که ازت چیزی طلبکار نیستم . به اندازه کافی از آدما دلخور شدم . دیگه عادت کردم . همه فکر خودشونن . وقتی به خواسته هاشون رسیدن و همه چی واسشون یکنواخت شد سرشونو میندازن پایین و میرن . اگه بتونن یه خداحافظی خشک و خالی هم نمی کنن . فکر می کنن دل آدما مث یه توپ فوتباله آریا ..همه می خوان شوتش کنن  -ولی من این جوری فکر نمی کنم .. -شاید تو یه خورده بهتر از بقیه باشی ولی مثل همونایی . دلت می خواد  واست هورا بکشن .. -بهت ثابت می کنم این طور نیست . -چه فایده ! اینو بدون دلم دیگه خیلی کم باد شده و به این راحتی ها شوت نمیشه …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها