داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بدبخت شدن پریسا

سلام ،اسم مستعاره من پريسا هست،از خودم تعريف نميکنم،اما موهام قهو ايي روشن،قدم 167،صورتمم کوچيکه،و سفيد،کلا هم خيليها کس ليسيما کردن اما فقط عاشق يه پسر شدم،اين داستانا خودتون بخونيد و در مورد راست و دروغ بودنش خودتون تصمیم بگيرين،لطفا کسشعر ننويسين… داستان از اونجايي شروع شد ک من دبيرستانم را عوض کردم و وارد يه اکيپي شدم،ک اکثرا جنده بودن(نميدونستم ک چجورين ) من درسم خيلي خوب بود،اما يه مشکلي پيش اومد واسم ک از درس خوندن متنفر شدم،و برا تسکين دردم سيگار کشيدن را شروع کرده بودم،توي اون اکيپي ک رفته بودم بچها با حال و با مرامي بودن،(اول کار ) اما بعدا چهره واقعي خودشونا نشون دادن. باباي صدف(بچه هاي همون اکيپ) يه زن ديگه داشت ،واسه همين خونشون اکثرا خالي بود،منم روزا بعد از مدرسه ب بهونه ي درس خوندن ميرفتيم خونشون،صدف و ميترا،يکي دوتاي ديگه،لز ميکردن اما من خوشم نميومد از اين کار،چند باري ميخواستن منا ب زور تو رابطتشون بکشن،اما نرفتم،اما خوب خدايي واسم لذت بخشم بود،اما خوب ،يه جورايي ميترسيدم،بگذريم… راستي بچها اهل همه چيزي بودن،از سکس با مرد زن دار گرفته تا مواد و مشروب…(اينا را وقتي فهميدم ک ديگه خيلي دير بود،و بهشون وابسته شده بودم،اگه از همون اول ميدونستم،شايد اصلا اين اتفاقا نميفتاد…)

خلاصه،يه روز ک خيلي حالم بد بود و رفته بوديم پاتوق هميشگيمون،صدف کوني،ب زور منا مست کردن،ديگه حالم دست خودم نبود،شلوارما کشيدن پايين و شروع کردن ب خوردن کسم،خدايي لذتي داشت ک قابل توصيف نيس،اما اون موقع خلاف سنگينه من سيگار بود،ونميخواستم وارد اين حور رابطه ها بشه،ب هر حال ديگه اون موقع کاري از دستم بر نميومد،واقعا هيچ کاري نميتونستم بکنم،بعد از اون روز من ب خاطر اين کارشون تقريبا باهاشون کات کردم،و کلي هم تهديداي الکي و تخمي کردم ک مثلا بترسن… اين صدف مادر جنده،فک کرده بود دارم واقعي حرف ميزنم و کينه ي اون حرفاما برداشته بود.

يک ماهي گذشت،و ميترا يه جورايي پا در ميوني کرد ک با هم آشتي کنيم،خلاصه منم قبولم کردم و رفتيم خونشون،اما وقتي رفتم در خونشون 2 تا پرايد بود،يکم شک کردم و ترسيدم،خلاصه،وقتي وارد شدم ديدم اي دل غافل،2تا پسر لخت مادر زاد تو سالن نشستن،تازه فهميدم جريان از چ قراره،اما تا اومدم برم بيرون صدف کوني،يه چيزي جلو دهنم گرفت ک بيهوش شدم و ديگه يادم نمياد چي شد،وقتي بهوش اومدم،ديدمدست و پاهاما بستن و يه کير گنده تو کسمه،گريم گرفت،(من واسه اين ک دختر بودنما حفظ کنم ب عشقم دست رد زدم،حالا اينحوري گايده شدم…) بعدم ميترا اومد کسشا جلو دهنم گرفت و مجبورم کرد ک بخورمش…،صدفم زير کيره پسره،داد و فرياد ميزد،،بعدم دوباره بيهوشم کرد و انداختم سمت باغ رضوان،وقتي بهوش اومدم ديدم ساعت 9شبه،نميدونستم چ کار کنم،از طرفي گريه ميکردم و از طرفيم تو فکر بد بخت شدنم بودم،از طرفيم ،حالا چجوري برم خونه؟ ن پول داشتم،ن لباسم درست و حسابي بود،اون شبا رفتم خونه يکي از دوستام،… خيلي فکر کردم ک ازشون شکايت کنم،خيليم راحت ميتونم بگاشون بدم،اما خوب سر ابروم ميترسم،بابام هم ک تو اصفهان نسبتا سر شناسه،خيلي ميترسم ک بابام بفهمه… ترو خدا راهنماييم کنين (پريسا)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها