داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بدبخت ترین آدم دنیا

سلام من اولین بار هست که داستان می نویسم اسمم وحیده 18 سالمه اهل شیراز هستم.داستان من سکسی نیست اگه میخوایید داستان سکسی بخونید یه داستان دیگه بخونید
.من از همون بچگی تو مدرسه همه مسخره ام می کردند چون قیافه خوبی نداشتم ولی درسم خوب بود اما تو جامعه ما که این چیزا توش پیدا نیست فقط تیپ و قیافه و پول ملاک هست که بدبختانه هیچ کدوم از این چیزا رو من نداشتم.قیافه من خیلی خیلی زشته اگه ببینید حالتون بهم میخوره.بچگی هام زیاد برام مهم نبود ولی هرچی بزرگتر میشدم و وارد جامعه میشدم بارم اهمیت پیدا کرد هر روز از خدای خودم گله مند بودم که چرا منو این طوری افرید.به جایی رسیده بودم که اصلا از خونه بیرون نمیزدم مدرسه نمیرفتم.
یه روز داخل تابستون گفتن که چند وقته دیگه عروسی پسر خالمه همه خوشحال رفتن برا عروسی خودشون رو اماده کنند به جز من.
چهار روز قبل عروسی اماده بودند میخواستند برن گفتم شما برید من نمیام گفتند چرا گفتم کار دارم نمیام ولی مادرم التماسم کرد گفت بیا بریم منم نمیخواستم مادرم ناراحت بشه گفتم باشه.
رفتیم خونه خالم شهرستان.بالاخره روز عروسی فرا رسید من خیلی دوست داشتم که عروسی زود بیا بره من برگردم خونه ولی روزه عروسی اتفاقی افتاد که زندگی منو کامل از این رو به اون کرد.
تقریبا ساعت 11ظهر بود که من چشمم به یه دختر افتاد همون لحظه کل بدنم سست شد تمام دنیا رو سرم خراب شد تا حالا با دیدن یه دختر اینطوری نشده بودم.
پسرداییم پیشم نشسته بود بهش گفتم این دختر کیه گفت:چیه کلت تو هم این کاره بودی ما خبر نداشتیم گفتم:حرف مفت نزن
گفت والا نمیشناسم ولی امارشو از دخترعمم(دختر خاله ی من) میگیرم(رابطه دختر خالم با پسر داییم خیلی خوبه فکر کنم همین روزا پسر داییم بره خاستگاریش)
بعد چند دقیقه اومد گفت اسمش نداست 16 سالشه اون موقع منم 16 سالم بود همسایه خالم اینا هستند
وقتی گفت همسایه خالم اینا هستش از خوش حالی بال در اوردم
قرار بود که وقتی عروسی تموم بشه برگردیم شیراز ولی عروسی که تموم شد من گفتم میمونم خونه خالم،خونواده ما همه تعجب کرده بودن گفتند از بس تو خونه موندی پوسیدی هر چقدر دلت خواست بمون.
اونا رفتن من هم موندم خونه خاله.
شب دل تو دلم نبود تا صبح بشه تا ندا رو ببینم.بالاخره صبح شد من هم ساعت 9 رفتم دم در ولی خبری نبود اومدم از دختر خالم پرسیدم کی میاد بیرون؟
دختر خالم گفت:نمیدنم امروز کی میاد دم در ولی میدونم تا ساعت 11 تا12 خوابه.
من منتظر موندم تا ساعت 12 ولی خبری نشد رفتم داخل خونه ناهار خوردم با دختر خالم چند تا فیلم از رو کامپیوترش دیدیم ولی من که هیچی از فیلما نمیفهمیدم چون همش تو فکر ندا بودم
دختر خالم گفت:مثل اینکه از فیلما خوشت نیومد بزار یکی دیگه بزارم برات.
گفتم:نه،اتفاقا قشنگ بودن من حوصله نگاه کردن ندارم.گفتم نمیخواد فیلم بزاری بیا یکم در مورد ندا با هم حرف بزنیم
گفت:باشه.چی میخوایی بدونی؟
گفتم:همه چیزش
خیلی در مورد گذشتش بهم گفت.گفت که با این سنه کمی که داره(16سال)دو سه تا خواستگار داره ولی خونوادش به همه جواب رد دادن.یکم خیالم راحت شد ولی هنوز خیالم کامل راحت نشده بود چون پیش خودم میگفتم شاید دوست پسر داشته باشه
فرداش رفتم دم در تقریبا ساعت 7 بعد ظهر بود یه چند دقیقه ایستادم دیدم درشون باز شد خودش بود ندا بود با این که قیافه معمولی داره ولی اندام خیلی سکسی بود.با یه تیپ فوق العاده جداب اومد بیرون میخواست بره جایی ولی نمیدنم کجا.دیدم داره میره.سریع رفتم از دخترخالم بپرسیدم ندا رفت بیرون نمیدونی کجا میره؟
گفت:مگه برنامه هفتگی ندا دسته منه؟
گفتم:حدسم نمیتونی بزنی؟
گفت:شاید بره بازار گفتم کجاست؟ادرسشو بازار و بهم داد منم رفتم امده شدم.راستش رو بخوایید زیاد هیکل خوبی ندارم هر لباسی بپوشم بهم نمیاد
رفتم تو بازار دنبالش میگشتم یه بیست دقیقه دنبالش گشتم تا این که جلو یه مانتو فروشی دیدمش رفتم کنارش ایستادم بهش گفتم سلام.جواب نداد بهش گفتم خانوم خانوما با شما بودم گفت اییییییییییییییش گذاشت رفت
منم اعصابم خورد بود خیلی بد خورده بود تو ذوقم تا ساعت 11 تو شهر میگشتم جواب تلفن کسی رو نمیدادم بالاخره ساعت 11 نیم رفتم خونه وقتی رفتم خالم اینا از دستم شاکی شده بودند
خالم گفت:خاله جون خوب جواب تلفنم رو میدادی نگرانت شده بودم
گفتم:خاله ببخشید هواسم نبود
گفت:اشکال نداره حالا بیا تا بهت شام بدم
گفتم:مرسی میل ندارم،الکی گفتم:بیرون یه چیزی خوردم.میرم بخوابم
گفت:خوب باشه برو بخواب
رفتم زیر پتو گریه کردم دختر خالم اومد تو اتاق گفت امروز چیکار کردی جواب ندادم بعد پتو زد کنار دید دارم گریه میکنم خیلی ناراحت شد گفت مرد که گریه نمیکنه بلند شو برام تعریف چه اتفاقی افتاده
منم براش تعریف کردم گفت اینکه طبیعی
گفتم یعنی چه؟
گفت که همه دخترا ناز میکنن همون اول که نمیان بگن باشه بیا شمارتو بده خیلی باهام حرف زد یکم اروم شدم.بالاخره دخترخالم رفت منم خواستم بخابم ولی خوابم نمیومد بعدازظهر که یادم میومد خیلی ناراحت میشدم ولی حرفای دخترخالم هم که یادم میومد امید پیدا میکردم.بالاخره تصمیم گرفتم که یه بار دیگه به ندا بگم.تو همین فکرا بودم که خواب برد تا این که یکی داره صدام میکنه وحید بلند شدم دیدم دختر خالمه گفت دیگه بیدار شو لنگه ظهره.اگه گفتی کی اومده بود دمه در خونمون؟
گفتم کی؟
گفت حدس بزن
گفتم ندا گفت اره
گفتم چیکار داشت گفت اومده بود برا یه فیلم.گفت سریع بلند شو دستو صورت و بشور صبحونه بخور گفتم باشه
تقریبا ساعت 8 شب بود که یکی در زد گفتم من میرم باز میکنم رفتم در رو باز کردم دیدم خودشه گفت سلام گفتم سلام گفت الهام(دخترخالم)خونه اس گفتم نه رفته بیرون گفت خوب اگه میشه این فیلم رو بدبد بهش گفتم باشه چرا نمیشه.خواست بره که گفتم ندا خانوم با یه حالت عصبانی گفت شما اسم منو از کجا میدونی
گفتم:بماند،چرا اون روز تو بازار جواب سلامم رو ندادید
گفت ندادم که ندادم دوست داشتم
گفتم ناراحت نشو فقط سوال کردم
گفت فکر کردم قصد مزاحمت داری برا همین بود گفتم نه به خدا من تو رو به اندازه خودم که هیچ بلکه خیلی خیلی بیشتر دوست دارم وقتی این جمله رو گفتم انگار یکم رام شده بود یه لبخند کوچیک زد گفت واقعا گفتم اره بخدا
بعد گفتم خوب شمارتو بده گفت فکر کنم امروزه پسرا شماره میدن نه دخترا
گفتم من خیلی از این کار بدم میاد چون خیلی غیر منطقیه
گفت خوب باشه یاداشت کن منم مبایلم رو در اوردم شمارش رو یاداشت کردم گفت هر وقت رفتم خونه تک بزن شمارت بیوفته گفتم باشه
من برگشتم خونه اینقدر خوش حال بودم که نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم بعد چند دقیقه بهش تک زدم دیدم اس داد گفت راستی اسمت چیه گفتم وحید
دیگه اس بازی با ندا شده بود تنها کار من تو کل روز(البته یه بار هم با هم رفتیم بیرون) من بعد چند روز برگشتم شیراز.
اصلا شارژ تو گوشیم نمیموند همش زنگ میزدم به ندا تموم میشد
یه چند ماه همین طور گذشت تا این که دیدم رابطه اش داره سردتر میشه کم کم دیگه ازش خبری نبود تا اینکه زنگ زدم به دخترخالم گفت فکر کنم با یه پسر دیگه خوب شده با این جمله تمام دنیا رو سرم خراب شد گوشیم از دستم افتاد شکست.دیگه همش می افتادم تو خونه مثل قبلا اصلا بیرون نمیرم.من یه ذره از دست ندا دلگیر نیستم فقط از خدا شاکی هستم که هیچی به من نداد نه قیافه داده نه پول داده نه هیکل داده هیچی تنها کار من شده کفر گفتن خدا
مرسی از این که تا اخر داستان منو خوندید

نوشته: وحید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها