داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اسپنک شدن ماندانا

من ماندانا هستم 26 ساله و دو ساله که ازدواج کردم . از همون ابتدا علاقه ی زیادی به خشونت داشتم و در کل بگم که به هیچ وجه مرد خیلی مهربون و رمانتیک نمیتونست احساساتمو ارضا کنه . یه مرد ریاست طلب و قدرتمند میخواستم و خیلی خوشحالم که اون رو در زندگیم دارم . پرهام شوهرم یک مرد قد بلند و خوش هیکله ، نمیتونم بگم که خوشگله اما خب جذابیت های خودشو داره . ما توی زندگیمون یک روش خاص و شاید عجیب رو داریم و اون اینه که من مطیع پرهام هستم و ازش دستور میگیرم. و اگر سرپیچی کنم حتما تنبیهم میکنه ، به شدت عاشقمه و دوستم داره اما من تحت امر بودن و اقتدارش رو خیلی دوست دارم ، سر پوششم ، ارایشم ، رفتارم و همه چیزم حساسه .این داستان یکی از تنبیهات منه.
چند ماه گذشته به مهمونیی که یکی از دوستان متاهل پرهام ترتیب داده بود رفتیم ، در واقع پنج خانواده ی متاهل که همه از دوستای دوران دانشگاهش بودن و یکی از اون ها مهمونی داده بود . داستان این بود که سر بازی پاسور شرط بندی شد ، دو نفر از خانوما با دو تا از اقایون بازی میکردن (که یکیشون پرهام بود )و قرار بود اگر اقایون باختن یکی از دستورات ما رو اجرا کنن و اگر خانوما باختن بلاعکس . از بخت بد من دو تا خانوم بازی رو باختن و واقعا اون دو تا از جمله پرهام جر زدن و حالا بماند . شرط اقایون یه چیزی بود که ما خانوما رو شوکه کرد اونا خواستن که هر خانومی ، شیش تا نخ سیگار و سه دقیقه قلیون بکشه ! من به وضوح میدیدم که پرهام در این تصمیم نقشی نداشته و ناراحته اما هیچی نمیگفت … نمیگفت چون میدونست که قبلا به من گفته که تا چه حد از سیگار کشیدن زن متنفره ! (شایدم خودش این پیشنهادو داده که منو امتحان کنه ! نفهمیدم اخر!)شرط بود و باید اجرا میشد . خانوم ها انجام میدادن و اقایون نامرد غش غش میخندیدن …نوبت رسید به من میدیدم که پرهام با نگاهش اشاره کرد نکنم اما من نمیتونستم کم بیارم پس با ترس سیگار رو گرفتم و کشیدم ، سرفه میکردم. نخ دوم ، سوم … یکم یاد گرفته بودم و با وجود اینکه قرمز شده بودم اما رفتم سر قلیون ، چشمای پرهام گشاد شده بود… ترس تمام وجودمو گرفته بود اما واقعا نمیشد بگم نه! پیش چند تا از خانومای دوستاش ، نمیشد … خون خون پرهامو میخورد و شاید من بهتر از همه میفهمیدم … قلیون رو هم با بدبختی کشیدم … اون مهمونی لعنتی بلاخره تموم شد ، از بقیه که جدا شدیم و رسیدیم به ماشین پرهام با چشمای خونی نگاهم کرد …
-گمشو بشین …
-پرهام من…

خفه شو ماندانا ، بشین !
تحکم صداش به قدری بود که هیچی نگفتم و فقط نشستم ، با سرعت بالا میروند و من داشتم سکته میکردم ، میدونستم بیچاره شدم میدونستم میکشتم …میدونستم چه خاطرات بدی از سیگار کشیدن مادرش داره و چقدر بهم گفته که حالش از این قضیه به هم میخوره…تا خونه یه کلام حرف نزد . رسیدیم دم در خونه و از ماشین پیاده شدیم . ماشین و پارک کرد و رفتیم تو خونه ، با کلیدش عصبی درو باز کرد و من قلبم تو گلوم بود ، یهو بازومو محکم گرفت و محکم هلم داد تو خونه ، و درو پشت سرش کوبید به هم … من امشب میمردم ، منو میکشت میدونستم . جلوی روم وایساد ، سرمو از خجالت و ترس پایین انداخته بودم ، چونمو گرفت و اورد بالا .
-ببینمت …
نگاش کردم ، چشماش غم زده و عصبی بود ، قلبم سینمو میکوبید ، چند ثانیه تو چشمام زل زد و یه دفعه با تمام قدرتش محکم توی صورتم سیلی زد . سکته کردم … بازومو گرفت وگرنه پرت میشدم یه گوشه . دستمو رو گونه ام گذاشتم .

پرهام من…
هیچی نفهمیدم غیر اینکه سیلی دوم محکم توی گوشم نشست . پرهام عصبانی بود ، ادبم میکرد ، امشب بد ادبم میکرد . موهامو از زیر شالم چنگ زد .سرم رفت عقب …
-فقط خفه میشی. … فقط صداتو نشنوم پرتم کرد رو زمین و نالیدم .
-لخت شو ، سریع … زود باش…
میلرزیدم ، لخت می شدم و خودمو برای تنبیهم حاضر میکردم ، میدونستم حقمه ، حقمه مگر یه کلمه که نمیخوام بکشم چقدر سخت بود ، من احمق همیشه این برام زجر اور بود که جلوی بقیه کم بیارم! دیدمش که دستش رفت سمت کمربندش و یخ کردنمو کاملا حس کردم . موهامو کشید …
-ااااخخخخخ
پرتم کرد روی مبل ، نصف بدنم روی مبل بود و پاهام از مبل اویزون … منتظر داد و فریادش بود … و بلاخره شروع کرد .

سیگار دستت میگیری آره? آررررررره? جلوی چشم من سیگار میکشی ? جرئت پیدا کردی ، اره دو روز زیر پام لهت نکردم جرئت پیدا کردی هر گوهی میخوای میخوری …
میگفت و من از ترس زبونم بند اومده بود ، کمربندشو دور دستش پیچید

میدونستی ، توی لعنتی عوضی میدونستی بالا میارم از این کار اما گفتی به عنم! به درک بذار کم نیارم ! تو گوه خوردی ، لابد پس فردا هم کوس میدی به هر کسی که کم نیاری اره? … ماندانا میکشمت … ماندانا همین امشب زنده زنده چالت میکنم تو این خونه … آدمت میکنم …
به گریه افتادم ، گریه میکردم و با هر دادش تنم میلرزید .
-پرهام غلط کردم ، غلط کردم ببخشید … ببخشید پرهام کمربندشو اورد بالا و محکم رو پشتم زد … شششقققققققق

مگه نگفتم خخخخفففه???ههههههااااااااان?
کمربندشو برد بالا و اسپنک وحشتناکم شروع شد شششششششققققققق…ششششششققققققق … برق از سرم پرید ، باسنم یهو اتیش گرفت .

نمیشنوم بشمری … نمیییشنوووممم… گوه خوردناتو نمیشنوم!
شششششقققققق
-اااااییییییی 1 ببخشید ششششششقققققق

-اااااااییی اییییی 2 ببخشید . . .
-شششششقققققق شششششققققق شششششققققق
گریه میکردم با تمام وجود ، میشمردمو عذر خواهی میکردم ، باسنم اتیش گرفته بود .
-جیییییغ 23 غلط کردددممم . .
.
-جییییییییغ 27 گوه خوردم گوه خوردم زد و زد تا اینکه انگار خودش خسته شد . . . .
-جیییییغ جیییییییغ 40 گوووووه خوردددمم کمربندشو انداخت . و من ضجه میزدم ، تا نخوری نمیفهمی که اینهمه کمربند خوردن یعنی چی … باسنم اتیش گرفته بود داشتم میمردم. پرهام موهامو دور دستش پیچید و بلندم کرد ، نشست رو مبل و منو خوابوند رو پاهاش …

پرهام گوه خوردم ، غلط کردم التماس میکنم نمیتونم گوشش بدهکار نبود ، دستشو برد بالا و محکم خوابوند رو باسنم . تتتتتققققققق
گریه میکردم ، 41 ببخشییییید تتتقققققققققق
ااااااااااخخخخخخخ 42 معذرت میخوام . .

تقققققققققققق تقققققققققققق .
. . تققققققققققققق
داشتم میمردم داشتم میمردم زیر ضرباتش صدام گرفته بود و مثل بچه ایی که از گریه نفس کم میاره نفسم بالا نمیومد .

56 گوه خوردم تتتتققققققققققق

-57 نمیتونم نمیتونم ببخشید ببخشید پرهام بسه تتتتققققققققققققققق

جییییییییییغ 58 تتتتتتتتتتتتتققققققققققققق
نننننننننننههه 59 تتتتتققققققققققققققققققققققق
-غغغلللططططططط ککررردممممممم 66600 پرهام منو از پاش پایین انداخت و روی مبل ولو شد . روی زمین ضجه میزدم ، گریه میکردم ، باسنم به شدپ میسوخت به شدت درد میکرد ، کم شده بود اینطوری اسپنک شم. صدای نفسای سنگین پرهامو شنیدم با چشمای خیس و بارونیم نگاهش کردم ، چشماشو بسته بودو سرشو به عقب خم کرده بود و مدام اب دهنشو قورت میداد ، با اولین قطره ایی که از گوشه ی چشمش چکید فهمیدم بغضش بوده … زار میزدم و از خودم بدم اومد که مسبب این همه ازارش شدم .
-پرهام…
-خفه !
پرهامم…پرهام گریه نکن… گوه خوردم گریه نکن
رفتم زیر پاش … دیگه انگار درد خوردم مهم نبود … سرمو گذاشتم رو زانو هاش … انتظار داشتم که پسم بزنه اما یهو دستشو رو موهام حس کردم که نوازشم میکنه و هق هقم شدت گرفت .
تو ماندانای منی?? اره?? چیکار کردی لعنتی ? صداش پر بغض و ناراحتی بود .
من باید خانوم خونمو اینجوری بزنم? اره? دستشو برداشت ، سرمو از رو پاش بلند کرد و چونمو تو دستش گرفت. و چشماشو دیدم که اشک توش حلقه زده ، بین هق هقام نالیدم – غلط کردم پرهام ، غلط کردم
اشکامو پاک کرد ، بغض مردونه اش رو حس میکردم ، بلندم کرد و رو پاهاش نشوندم. عاشقش بودم و اونم همینطور ، سرمو رو شونه اش گذاشت و تا میتونستم گریه کردم . اونشب توی اغوش مرد خوب و پر قدرتم خوابیدم. ، و خوشحالم که دارمش . که همیشه دارمش …
روز و ایامتون خوش

نوشته: مانداناجون

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها