داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بازگشت به خانواده خانومم (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

دوستان لطفا لایک ها بالا باشه تا انگیزه بشه جهت نوشتن.

خب زهرا هم آماده شد و حرکت کرد به سمت خونه مریم منم طبق معمول ظرف تخمه رو برداشتم و آمدم پای تی وی نشستم و داشتم فیلم میدیدم یه ۲۰ دقیقه ای از رفتن زهرا گذشت که دیدم صدای پیام گوشیم امده رفتم سمتش و دیدم بله مریم خانوم هستن نوشته:
مریم= چیزی در مورد دعوای من به زهرا گفتی الان زنگم زده میگه داره میاد اینجا؟
من = اولا سلام بعدشم نه گفتی نگو خوب منم چیزی نگفتم دهن ما قرص تر از این حرفاست زهرام دلش برای مامانش تنگ شده بود داره میاد اونجا مادرشو ببینه همینه
مریم = ببخشید سلام آخه تمام فکرم پیش ماجرای امروز بود تا زهرا هم گفت داره میاد اینجا فکر کردم شما چیزی گفتین باز ببخشید
من = خواهش میکنم اشکالی نداره راستی سرتون بهتر شده؟
مریم =آره ممنون بهتره
من = خب خدارو شکر
دیگه پیام نداد منم مشغول فیلم دیدن شدم یه نیم ساعت گذشته بود ک دیدم گوشیم زنگ میخوره نگاه کردم دیدم مریمه پیش خودم گفتم خوبه دیگه دم به دقیقه میخواد زنگ بزنه و پیام بده حالا جوابشو دادم گفتم:
من: سلام و احوال کردم و گفتم جانم کاری داشتین باهام
مریم: بعد از سلام و احوال گفت امیر میخواستم یه چیزی ازت بپرسم جون زهرا راستشو میگی؟
من: حالا شما بپرسید اگه جاش بود دروغ نمیگم
مریم: چقدر میشه بهت اعتماد کرد
من: تا در چه موردی باشه
مریم: در حد درد و دل و اینجور چیزا و یکمم مسائل شخصی میتونم بهت اعتماد کنم
من: حالا چرا من؟
مریم: من بعد از این ۵ ماه عقدت با خواهرم چند بار دیدمت ولی هیچ بار موقعیتش نشد ک باهات حرف بزنم امروز بعد از اون ماجرا ها یه جوری احساس کردم میتونم روت حساب کنم و یجوری تورو محرم خودم بدونم
من: نظر لطفتونه من مشکلی نداره هر جور خودتون میدونین فقط از لحاظ زبون قرصی و راز داری از خودم مطمئن هستم باقیش دیگه با خودتون
مریم: اوکی حله پس میگما شام خوردی؟
من: نه هنوز چطور مگه؟( نمیدونست منتظرم زهرا از اونجا قرار برام شام بیاره )
مریم: چیزی درست نکن پس من شام میگیرم میام اونجا یکم حرف دارم که باید حضوری بهت بگم
من: زهرا هم باهات میاد؟
مریم: نه دیگ زهرا مونده خونه کنار مامانم امشبم همانجاست بهش گفتم شیفتم اون کنار مامان بمونه
من: عجب چیزی به من نگفته هنوز خوب؟
مریم: قبل از اینکه زنگ شما بزنم بهش گفتم حالا بهت خبر میده
من: حله پس
مریم: پس لطفا شما هم لباساتون رو بپوشید مثل صبحی نیاید استقبال منم شام میگیرم میام
من: چشم بابت صبحم شرمنده قضیه اورژانسی بود
مریم: میدونم حالا فعلا خداحافظ
من: خداحافظ
تلفن ک قطع کردم کلا گیج بودم داره چطور میشه مریم بیاد اینجا با من چیکار داره توی فکر بودم ک باز گوشیم زنگ خورد زهرا بود گفت مریم از بیمارستان بهش زنگ زدن مجبور شد بره علی هم خونه نیست من کنار مامان میمون و مریم که امد میام خونه دیدم نه بابا مثل اینکه قضیه جدیه یه یک ساعتی گذشته بود خونه رو جمع جور کرده بودم و خلاصه اماده پذیرایی از مهمان بودم ک مریم زنگ زد و گفت در حیاط رو باز کنم تا ماشین بیاره داخله من کپ کردم مگ میخواد چقدر حرف بزنه که ماشین میخواد بیاره داخل خلاصه رفتم در رو باز کردم و ماشین اورد داخل و در رو بستم و رفتم سمتش مریم از ماشین پیاده شد و خوش و بشی کرد و گفت صندلی عقب غذا ها رو بردا منم برداشتم و امدیم داخل من رفتم سمت آشپزخونه و مریمم نشست روی مبل و ازش تشکر کردم برای غذا و گفتم شما خودتون میل کردین که گفت نه منم شام نخوردم اما بیا اول یکم باهات حرف دارم بعدش غذا میخوریم رفتم نشستم روب روش روی مبل گفتم خب من درخدمتم مریم ذل زده بودتو چشام گفت امیر واقعا میتونم بهت اعتماد کنم گفتم از لحاظ راز داری ۱۰۰ در ۱۰۰ یهو دیدم چشماش پر اشک شد جا خوردم گفتم چی شده مگه گفتم میشه لامپ و خاموش کنی اینجوری نمیتونم بگم لامپ و خاموش کردم خونه تقریبال تاریک شده بود دیدم سدای هق هق مریم بلند شد ناخدا گاه احساس کردم زهراست چون دقیقا مثل زهرا گریه میکرد دلم یجوری شد رفتم نشستم کنارش گفتم مریم چی شده خو امدی اینجا حرف بزنی یا گریه کنی دیدم سرشو گذاشت روی شونم گریش بیشتر شد گفت یه درد دارم ۵ ساله روح و روانمو بهم ریخته واقعا دیگه نمیتونم این درد و تنهایی تحمل بکنم گفتم چه دردی چه مشکلی دارید شما که توی وضع مالی و خونه و ماشین و شغل همش در سطح بالا هستین چرا دیگه گفت دردم دقیقا همیناس گفتم ماشالله علی آقام خوب نمایشگاه دارن که صداش بلند شد گفت سرطانم همین علی هست گفتم من دیگه نمیفهمم بزار یکم آب برات بیارم بخور درست تعریف کن ببینم چی شده آب آوردم و خورد گریش تموم شده بود خودشو کشوند گوشه مبل وپا هاشو گرفت تو بغلش شروع کرد تعریف کردن که اره ۵ ساله ک فهمیده شوهرش گی هست و مفعول و با خیلیا رابطه داره و نصف همکارا و مشتریاشم برای همین با علی هستن و از بچگی انگار ترنس بوده من کلا مغزم رد داده بود فقط گوش میکردم ادامه داد اولش که فهمیدم خواستم ازش جدا بشم ولی همه دقیقا پول علی رو میدیدن و میگفتن شوهر به این خوش تیپی و پولداری داری دردت چیه منم نمیتونستم دردمو بگم مجبور بودم بسوزم و بسازم بعد از اینک من فهمیدم انگار علی آزاد تر شده بود و مرتب آخر هفته ها میرفت با دوستاش شمال و مشخص بود دیگه برای چی کم کم دیگه کنار منم نمیومد میگفت من از زنا بدم میاد عاشق مردام و روز به روز منو ازخودش دور تر میکرد یک سالی گذشت و علی خیلی زیاده روی میکرد و چند باری هم به من گفت که فلان رفیقش دوست داره من رو ببینه که من چند بار جدی جلوش وایساد و بعد از یه مدت کارش به جایی رسیده بود که من که نبودم برنامه هاشون رو تو خونه میچیدن و منم کم کم فهمیدم و بازبحث و دعوا و سرو صدا چند باریهم تا پای خودکشی پیش رفتم اما میترسیدم حدودا یکسال پیش بود که من دیگ قید علی رو از همه لحاظ حتی از نظر رابط زناشویی زده بودم اما علی انگار دنبال یه چیز دیگه بود میخواست منو هم مثل خودش به دست دوستاش بسپاره منم چند بار جلوش وایسادم گفتم بخدا خودمو میکشم اینجور تهدیدا تا اینک یکروز وارد خونه شدم دیدم صدایی از اتاق میاد رفتم دیدم علی داگی روی تخته یه مرد درشت هیکلم داره از کون علی رو میکنه من کلا خشکم زده بود علی هم میگفت جوووون ببین چه کیری تو کونمه بیا تو رو به اقا معرفی کنم بیا
اقا ببینه زن خوشکلمو من سریع جیغ کشیدمو فرار کردم چند باری با این صحنه رو برو شده بودم تا اینکه یبار که امده بودم خونه اول وای میستادم ببینم کسی نیست بعدش میومد داخل در رو باز کردم دیدم انگار کسی نیست امدم داخل و درو قفل کردم شال و مانتومو در آوردم رفتم سمت یخچال تا آب بخورم تا شیشه آبو برداشتم یکی از پشت سر دست گذاشت جلوی دهنمو گرفت و منو کشون کشون برد تو اتاق در و بست دیدم علی پشته دره یه دستمال برداشت دهنمو بسته و از قبل گوشه های تخت طناب بسته بودن و انگار اماده بودم منو دوتا انداختن روی تخت و دستا و پاهامو بستن به تخت من که هرچی داد میزدم صدام در نمیومد فقط داشتم گریه میکردم که علی نشست کنارم گفت بیا اینقدر به من میگی بیا سکس کنیم اینم سکس حالا میبینی من عاشق چیم که علی شروع کرد به در آوردن لباسام منم فقط گریه میکردم و چشامو بسته بودم ک احساس کردم یکی نشست روی دلم چشمامو باز کردم دیدم دوست علی هست که رضا صداش میزد خیلی درشت و هیکلی بود من تا دیدمش فریادامو بلند تر کردم و خودمو مثل مار اینور و انور مینادختم ک سرشو اورد جلو در گوشم گفت شوهرت یه کونیه میدونم که چندساله درست نکردتت بزار اینبار هم تو حال کنی هم ما پس زیاد دست و پا نزن ک هیچ راه فراری نداری من کلا خشکم زد راست میگفت هیچ راه فراری از دست این دوتا نداشتم رضا شروع کرد به خوردن گردن بعدش امد سمت سینم و سوتینمو زد کنار و سینه هامو گاز گرفت و به قول خودش مهرشون کرد جون جاش تا یک ماه کبود بعد بدون هیچ مقدمه ای کیرشو کرد تو کسمو من رسما جلوی شوهرم به زور داشت بهم تجاوز میشد علی هم انگار ک صد پشت غریبه هستم باهاش و وایستاد تماشام کرد نیم ساعت رضا داشت با من ور میرفت تا آب امد و همشو ریخت روی منو خوابید بغلم و علی شروع کرد فیلم و عکس گرفتن من از فرط درد و استرس ترس بی هوش شدم نمیدونم چقدر گذشت یه ساعت یا دوساعت بعد ک بهوش امدم دیدم وسط حالم و لخت لخت و علی روی مبل جلوی تلویزیون توی عالم بیهوشی و هوشیاری گفتم چیکار کردی علی منو بی آبرو کردی من خودمو میکشم ک گفت اول گوشیتو نگاه کن گوشیم کنار دستم بود تا نگاه کردم دیدم صد تا عکس از منو رضا گرفته گفتم چه گوهی خوردی چرا اینکارو کردی و فقط گریه میکردم گفت حالا هرکاری دلت میخواد بکن فقط بدون من تمام این عکسا رو دارم اگه خودتو بکشی نشون خانوادت میدم و میگم بخاطر خیانتش خود کشی کرده من کلا مونده بودم ک چرا علی اینکارو میکنه باهام چند روز از خونش رفتم بیرون خونه یکی از دوستام اما نتونستم به کسی بگم که شوهرم منو به یه غریبه داده تا جلوی خودش بهم تجاوز کنه.
من که کلا ساکت بودم کلا جا خورده بودم کاملا قفل به حرفای مریم گوش میدادم و زبونم قفل بود نمیدونستم چی بگم مریم امد سمتم و نشست پاین مبل و سرشو گذاشت روی پامو گفت امیر کمکم کن من دیگ از دست این کابوس ها و روزی صد بار آرزوی مرگ کردن خسته شدم دستشو گرفتم گفتم پاشو نشوندمش روی مبل گفتم مریم من کاملا جا خوردم از این اتفاق چقدر میگذره گفت ۸ ماه گفتم چند بار اتفاق افتاده گفت فقط همون یک بار من دیگه بعد از اون قضیه هیچ جا با علی تنها نرفتم همیشه سعی کردم کسی باهام باشه و الان ۸ ماهه آواره این هتل به اون هتل هستم فقط این چند روز که مامان میاد خونه من من میرم خونه
گفتم پس اون وسایل عقب ماشینم برای علی هست گفت کدوم وسایل گفتم دیلدو لباس و اینا گفت تو از کجا میدونی گفتم امروز که رفتن وسایل و بیارم دیدم ولی فکر کردم برای تو هست که گفت من الان بعد از اون تجاوز دیگ توی حمومم لخت نمیشم همش وحشت دارم سرشو گذاشتم روی پاهام میشد درد و رنج و فشار عصبی ک توی این مدت تحمل کرده رو از تو چشاش حس کرد گفتم مریم قول میدم کمکت دیگ هم فکرشو نکن انگار بهد از مدتها زنجیر از دور بدنش باز کردن سرشو آورد بالا یکم نگاهم کردو محکم بغلم کرد گفتم مریم نکن گفت الان از تو محرم تر به من کسی نیست و چند دقیقه ای محکم بغلم کرده بود گفت فقط امیر من هرزه یا جنده نیستم من یه آدمم ک در دام تجاوز افتادم پس در مووردم فکر بد نکن یا منو جور دیگه ای نگاه نکن گفتم تو دیگ واقعا مثل زهرایی برام و فرقی نداری حالا پاشو خودتو جمع و جور کن منم پاشم برم شام بیارم ک مریم گفت فقط یه خواهش لامپو روشن نکن گفتم ن دیگ باید خجالت رو بزاری کنار از من دیگ خجالت نکش تا بتونم کمکت کنم گفت باشه هر جور راحتی و رفت به سمت سرویس منم لامپو روشن کردم و امدم غذا رو گذاشتم روی میز منتظر مریم شدم بعد از چند دقیقه امد بیرون و امد سر میز نشست و بدون هیچ حرفی شروع کرد به خوردن غذا منم که وقعا امروز همش توی موقعیت های جدید گیر کرده بودم کلا تو خودم بودم و غذا مو میخوردم یدفعه مریم گفت امیر امروز پیام گوشیه منو دیدی گفتم راستش اره اما نصفه گفت علی نمیخواد دست از سرم برداره همش میگه که باید بیای دوباره با دوستم سکس کنی اما من…
گفتم خودتو اذیت نکن یه فکری براش میکنم راستی جایی ک عکساتو پخش نکرده گفتم نه همش داخل لپ تابش و چون میدونه من تنها نمیرم خونه تو اتاقش تو خونس گفتم حله بزار تا صبح یه فکری براش بر میدارم شامو خوردیمو مریم گفت من کلید خونه مامانو دارم میرم اونجا میخوابم گفتم باشه چند بار رفت تا کنار در و برگشت گفتم چی شده پس گفتم نمیتونم برم گفتم چرا گفت از تنهایی میترسم گفتم من مشکلی ندارم اگه راحتی اینجا بخواب ولی زهرا چی اگه بیاد گفت زهرا تا من نرم خونه که نمیاد بعدشم فردا قراره بابا مرخص بشه احتمال زیاد زهرا با مامان برن بیمارستان گفتم علی کجاست گفت اون از روزی که مامان امده خودنم رفته شمال و نیست گفتم خب پس حالا ک اینجوره هرجا راحتی بگو جاتو بندازم بخوابی گفت من همین جا رو مبلم راحتم گفتم نه دیگ روی مبل که نمیشه برو تو اتاق روی تخت بخواب من اینجا میخوابم مریم شب بخیر گفت و رفت تو اتاق و چون میترسید چراغ رو روشن گذاشته بود و گوشه درم باز بود من تو خودم بودم یه ساعتی گذشته مریم خوابیده بود من از پاشدم برم شلوارکمو بردار از تو اتاق یواش ک در رو باز کردم دیدم لباسای زهرا رو پوشیده و روی تخت خوابیده بود نشتم روی صندلی و نگاهش کردم واقعا بدن زیبا خوشکل و خوش فرمی داشت واقعا یه مرد چجوری دلش میومد این لقمه رو بده به کسه دیگه ای بخوره…

درصورت خوردن ۱۰۰ لایک ادامه رو هم میزارم

ادامه دارد…

نوشته: داماد خوب

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها