داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مهسا و مونا – قسمت دوم


;تقریبا; مطمئن بودم که یک دوست پسر برای خودش پیدا کرده و داره جنس مخالف رو تجربه می کنه ولی اینقدر می فهمه که با اون پسر خلوت نکرده ; باید طوری رفتار می کردم که بتونم به مهسا چیزهائی رو در مورد سکس یاد بدم ; اونم طوری که بخوبی اونها رو درک کنه و مواظب خودش باشه.تصمصم گرفتم بیشتر بهش نزدیک بشم تا بتونم بیشتر در مورد سکس با مهسا صحبت کنم.من تو خونه همیشه یک تی شرت و شلوارک می پوشیدم و مهسا هم با تاپ و شلوارک یا مینی ژوپ تو خونه می گشت مونا هم هنوز لباسهای قشنگ گلدار رو میپسندید و بیشتر می پوشید. من اون روز با یک رکابی و کوتاهترین شلوارکم از اتاقم بیرون اومدم (می خواستم با این کار نظر مهسا رو بیشتر به خودم جلب کنم ) ; بچه ها رو صدا کردم و گفتم : بچه ها درسها و کاراتونرو انجام بدین می خواهیم شام بریم بیرون.مونا از اتاقش پرید بیرون با اون چشمهای خواب آلود پف کرده و گفت : آخ جون بابا بریم پیتزا بخوریم.گفتم : باشه عزیزم هرجا که شماها گفتید می ریم. بعد رو به مهسا کردم و گفتم : تا شماها درسهاتون رو بخونید من هم یک دوش می گیرم و میام.مهسا گفت: بابا پس زود بیا بیرون که من هم می خواهم دوش بگیرم.من که همیشه با بچه هام راحت بودم گفتم : مونا تو حموم نمیری ;مونا هم گفت: من هم می خواهم حموم کنم ولی فکر کنم وقت نمیشه.گفتم : عیب نداره من که اومدم بیرون با خواهرت باهم برید حموم کنید.مهسا گفت : آخه….من گفتم : مهسا جون برای اینکه مونا هم حموم بره مثل قدیم دو تایی برید حموم……. اصلا; می خواهید مثل اون قدیمها سه تایی با هم بریم حموم.مهسا کمی خجالت کشید و گفت : آخه بابا جون اون موقع ما بچه بودیم.من هم گفتم : هنوزم بچه من هستید و هیچ عیبی نداره ; مونا جان تو با بابا می آیی حموم ;مونا از جاش پرید و گفت : آره بابا ; میام. و دوید تو اتاقش تا حوله اش رو آماده کنه.یک نگاه به مهسا انداختم و گفتم : عیب نداره بابایی ; میدونم که خجالت می کشی ; پس اصرار نمی کنم ; من و مونا با هم میریم. بعدش تو برو حموم.مهسا گفت: باشه بابا.با خنده گفتم : ولی سه تایی بهتره ها…..هاهاهاها..بعد رفتم به اتاقم و حوله ام رو برداشتم و وقتی از اتاق خارج شدم دیدم مونا داره میره تو حموم رو به مهسا کردم و گفتم : اگه از مونا خجالت می کشی مونا که اومد بیرون ; بیا تو. منتظر جوابش نشدم و رفتم. مونا لخت شده بود و رفته بود شیر وان رو باز کرده بود وداشت آب وان رو میزون می کرد. من هم لخت شدم و رفتم داخل حموم وان که پرشد من یک سمت وان نشستم و مونا هم روبروم نشست و یک کم آب بازی کردیم (مثل قدیما) و مونا رو شستم و گفتم : دوش بگیر و برو بیرون ; درسهاترو تموم کن.مونا هم دوش گرفت وقتی داشت حولش رو می پوشید که بره بیرون بهش گفتم : به مهسا بگو بابا گفت اگه میایی زودباش.مونا رفت بیرون و بعد از یکی دو دقیقه دیدم در حموم باز شد و مهسا داره میاد داخل حموم ; حولش رو آویزون کرد و لباسهاش رو درآورد ; بدن سفید و قشنگش من رو داشت دیوونه می کرد چه برسه به پسرهای دیگه. هنوز شورت و سوتینش رو در نیاورده بود ; مهسا دختر با سلیقه ای بود همیشه لباسهاش قشنگ و مرتب بود الان هم یک ست شورت و کرست دخترونه با عکس گل تنش بود.گفتم : چیه بابا هنوز خجالت میکشی;عیب نداره بیا تو وان بعد شورت و کرستت رو درآر.مهسا هم وارد وان شد من تو وان بصورت چهار زانو نشسته بودم ; روی آب وان مقداری کف بود که زیر آب پیدا نبود مهسا تو وان روبروی من نشست و شورت و کرستش رو درآورد و انداخت گوشه حموم.یک کم آب بطرف صورتش پاشیدم و شروع کردم به خنده بازی و آب پاشیدن به سر و صورت مهسا و گفتم : حالا دیگه از من هم خجالت می کشی ;;; ها ها ها…… و هی بهش آب می پاشیدم و مهسا هم که دید اینجوریه اونهم خندش گرفته بود و شروع کرد آب پاشیدن به من و کلی آب بازی کردیم و دیگه خنده هاش بلندتر شده بود و خجالتش کمتر ; از آب بازی خسته شدیم و کمی بی حال شدیم.گفتم : بابایی من خسته هستم. کمک میکنی منو بشوری ;;;عوضش من هم کمک می کنم و می شورمت. بعد پاهام رو تو وان دراز کردم. با این کار مهسا مجبور بود کمی بلند بشه و بعد روی پای من بشینه ; همینطور هم شد ; وقتی بلند شد تا رو پام بشینه ; کوسش رو دیدم که هنوز موهاش کم و لطیف و خرمائی رنگ بود و اون لبهای صورتی کوسش از میون اونها نمایان بود. باسنش که تناسب اندام قشنگی به بدنش میده رو روی پاهام گذاشت و نشست.گفتم: پاهاترو دراز کن.اندام قشنگش به مادرش رفته بود ; یک لحظه یاد روزهائی افتادم که با همسرم حموم می کردیم ; دیدن اون بدن زیبا تحریکم کرده بود ولی سعی می کردم به خودم مسلط باشم. سینه های تقریبا; قشنگ با اندازه داشت و نوک رو به بالاش حکایت از سفت بودن سینه هاش می کرد که کمی تحریک شده بود.گفتم : بابایی زود باش ; کمک کن همدیگه رو بشوریم ; باید زود بریم بیرون.ادامه دارد……

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها