داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مهسا (2)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

داستان در مورد جوانی سی و چند ساله به نام سیاوش است که مجرد است و نویسندگی میکند، سیاوش بهمراه خواهر و شوهر خواهر خود در منزل مسکونی شریکی زندگی میکنند ، اما در شبی عجیب ، سیاوش گرفتار ماجرایی پیچیده با مهسا ، که آرایشگر و دوست خواهر سیاوش است ، میشود و حالا ادامه ماجرا…

یه لحظه سوختم و دستم رو روی محل ضربه فشار دادم ، از حرکت و گرمی خون ، دست یخزده ام گرم شد ، وقتی دستم رو برداشتم ، قرمزی خون تازه که ژاکت تیره رنگم رو خیس کرده بود ، تو چشم میزد ، با دیدن خون و بخاطر شوک عصبی و افت فشاری که داشتم ، ضعف کردم و روی دست همسایه های مهسا ول شدم.
چشم که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و سارا و رامین هراسون نگاهم میکردند
به محض اینکه چشمم باز شد ، دیدم سارا روی من خم شد و صورتم رو بوسید.
از خم شدن سارا ، درد و سوزش شدیدی رو تو پهلوم حس کردم و ناله ام بلند شد.
پرستار و افسر آگاهی سرزنش کنان به سمت تخت من اومدند و سارا مجبور شد کنار بره.
پرستار بعد از چک کردن سرم و وضعیت کلی به تندی به سارا گفتد، از جنگ زنده برگشته ، میخوای تو بیمارستان بکشیش؟
سارا سرش رو پایین انداخت و عقب تر رفت ، پشت سر اونا افسر آگاهی با یه پرونده خودش رو به من رسوند ، و اسم و فامیلم رو پرسید و گفت چندتا سوال داره و منم شرح ماوقع رو با درد و آه و ناله ، پراکنده توضیح دادم.
اما وقتی پرسید شما اون ساعت اونجا چرا بودی ، هیچی نداشتم بگم که یکهو سارا به حرف اومد و گفت راستش من شالم رو پیش مهسا جا گذاشته بودم و سیاوش رو فرستاده بودم تا برام بیاردش ، چون میخواستم تو مهمونی فردا ازش استفاده کنم و بعد دست کرد تو کیفش و شال سفید رنگ مهسا رو نشون داد ، من خودم رو کشوندم بالا که ببینم کی داره با رامین حرف میزنه که یکهو صورت خیس از گریه مهسا رو دیدم.
افسر گفت ، خانم اجازه بدین خودش حرف بزنه که سارا بلافاصله جواب داد ، مگه نمیبینید که درد داره داداشم ، حالا وقت کاراگاه بازیتونه؟
راست میگید برین سراغ اون قاتل نامرد که الان داره راس راس برا خودش میگرده.
افسر شروع به دادن توضیحاتی در خصوص نحوه عملکرد تیم بازپرسی و تحقیق کرد ، من از زور درد و ضعف حوصله شنیدن نداشتم و چشمام رو بستم.
افسر عذرخواهی کرد و از اتاق بیمارستان خارج شد ، در حین رفتن دستوراتی به سرباز دم درب داد ‌.
با صدای قشنگ مهسا چشمام رو باز کردم خدای من با اینکه از زور درد دلم میخواست تخت رو گاز بگیرم ، اما وجود مهسا آرامش عجیبی بهم داد.
نگاهم به چشمهای معصومی که بخاطر گریه زیاد قرمز شده بود دوخته شد .
از من پرسید آقا سیاوش بهتری ، چیکارت کرد اون نامرد .
با دردی که داشتم ، سعی کردم لبخندی بزنم و با صدای زیر گفتم چیزی نیست ، خوبم .
رامین بالای سرم رسید و رو به سارا گفت ، شما برین دیگه ، سیا رو الان میبرن تو بخش یه اتاق خصوصی براش گرفتم ، دختر خاله ام شهناز هم خوشبختانه امشب شیفتشه ، من پیشش میمونم ، دکترش گفت باید امشب رو اینجا بمونه، با انتقال به بخش و تزریق مورفین ، دوباره بیهوش شدم.
دمدمای صبح بود که حس کردم ، تشنه هستم ، از جام سعی کردم بلند شم اما رامین تو اتاق نبود ، با زحمت جابجا شدم و دمپایی های دم تخت رو پیدا کردم. کشون کشون خودم رو به یخچال رسوندم ، خاک تو سر رامین آب معدنی رو تا ته رفته بود بالا و بطری خالیش تو یخچال بود ، خودمو با بدبختی به درب اتاق رسوندم ، هیچکس تو راهرو نبود ، زیر لب گفتم کیرم تو کونت رامین ، معلوم نیست رفته کدوم گوری !
از کنار اتاق استراحت دکتر شیفت که رد شدم ، صدایی رو شنیدم ، به قصد اینکه ازشون کمک بگیرم به سمت درب رفتمو ، درب اتاق رو باز کردم ، از چیزی که میدیدم ، وحشت زده شدم ، دکتر داشت شهناز رو هیجان خاصی میگایید و شهناز هم داشت زیر بدنش ناله میکرد ، با دیدن من شهناز جیغی کشید و دکتر هول شد و با تعجب و وحشت به سمت من نگاه کرد ، من هم که بدتر از اونا هول کردم ، ول شدم رو زمین.
سه روز بعد دیگه میتونستم مثه آدم راه برم ولی پشت فرمون نمیتونستم بشینم، عصرش که حسابی حوصله ام سر رفته بود ، صدای زنگ درب رو شنیدم ، با بیحوصلگی داد زدم سارا در رو بازکن.
وقتی صدای مهسا رو توی راه پله شنیدم ،مثه قرقی خودم رو جمع و جور کردم ، مهسا برای احوال پرسی اومده بود ، بعد از دست دادن با من روبروی من نشست و با همون لبخند قشنگ گفت خدا رو شکر که بهترین.
جواد رو گرفتن ، الانم بازداشتگاهه ، طلاق غیابی هم صادر شد ، فقط برای دادگاه احتمالا باید شما زحمت بکشید بیایید.
گفتم چشم ، حتما میام.
مهسا گفت بی زحمت شماره تون رو به من بدین تا باهاتون هماهنگ باشم ، با خودم گفتم شماره میخواد چیکار ، از دادگاه باید نامه بیاد ، اما بدون مخالفت روی شماره اش یه میس کال انداختم‌.
از اینکه سارا و رامین هیچ حرفی در مورد اون شب نزده بودند ، خیلی خوشحال بودم ، چراکه هیچ جواب قانع کننده ای هم نداشتم . چند روزی گذشت تا اینکه دیدم تو لاین شماره مهسا به عنوان دوست پیشنهاد شده ، منم اد کردمو و به پروفایلش سرک کشیدم و عکسهاش رو میدیدم .
چون طاقباز خوابیده بودم ، دستم خسته شد و گوشی ول شد روی صورتم ، در حین افتادن گوشی و تلاش من برای گرفتنش ، صفحه لاین روی چت رفت و چندتا شکلک خنده و گریه و عصبانیت براش ارسال شد. هرکاری کردم استیکرها رو پاک کنم ، فایده ای نداشت.
چند دقیقه بعد ، برام پیام گذاشت سلام و یه علامت سوال .
منم جواب دادم ، چیزی نبود گوشی قاطی کرده بود.
فردای اون روز زنگ زدم بهش و بابت استیکرها عذرخواهی کردم ، با خنده گفت اینجوری قبول نیست باید بابتش شام بدی.
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ، بلافاصله گفتم کی ، خدمتتون باشم ، خنده قشنگی کرد و گفت ، خدمت از ماست ، فردا شب ساعت هشت جلوی رستوران شب نشین منتظرم.
جواب دادم ، نخیر بنده ساعت هفت و نیم جلوی آرایشگاه شما منتظر هستم.
و بعد از چندتا تعارف دیگه خداحافظی کردم.
وقتی به سارا گفتم ، با ملاقه ای که داشت خورشت درست میکرد ، دنبالم افتاد که ای بچه پر رو ، دوست منو تور زدی و خاک تو سر بی عرضه ات کنن ، نتونستی یه دختر دست نخورده برا خودت دست و پاکنی .
با شنیدن این جمله ، ایستادم و اونم نامرد با ملاقه محکم زد تو پام، دردم گرفته بود ، اما درد حرفش بیشتر از درد ضربه ملاقه بود.
برگشتم و گفتم این آخریه رو جدی گفتی ؟
نگاهم کرد و گفت اگه روش حساسی دیگه نگم ، ولی بدون شاید من دیگه نگم اما بقیه فامیل ناراحت شدن تو براشون مهم نیست ، این حرفا از موضوعات مورد علاقه شونه.
راست میگفت ، برای منم نباید اهمیت میداشت ، برای همین خندیدمو گفتم ، مهم که نیست ، اما نه اینکه خودت باکره رفتی زیر رامین و قبلش اصلا کاری باهات نکرده بود .
گفت برو بابا اون فرق داشت ، رامین خودش هول بود وگرنه من اصراری نداشتم ، اما مورد تو قبلا زیر کس دیگه ای بوده ، خوب به این موضوع فکر کن ، که بعدا این فکر عذابت نده.
با گفتن حرفش یاد صحنه تجاوز جواد به مهسا افتادم و دلم ریش شد.
از جواد بیشتر متنفر شدمو دلم برای مهسا بیشتر سوخت.
ساعت هشت و پنج دقیقه جلوی شب نشین بودیم و چون قبلا تلفنی رزرو کرده بودم ، با چندتا ببخشید و یه لبخند جنتلمن وار از میون صف در انتظار ورود عبور کردیم. و به آلاچیق مسقف چهار نفره راهنمایی شدیم.
گوشه دنجی بود و صدای گرم مجری داشت به مهمونا خوش آمد میگفت و شب خوبی رو آرزو میکرد.
هماهنگ کرده بودم ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه مجری یه پیام عاشقانه رو به مهسا تقدیم بکنه و همزمان چندتا از خانمهای خدمه با شاخه های گل وارد آلاچیق بشن و من بعدش ازش خواستگاری کنم.
همه چیز مطابق برنامه پیش رفت و من یه حلقه که اسم هر دو مون رو روش حک کرده بودم بهش هدیه دادم.
شب فوق العاده ای شده بود.
وقتی رسوندمش بهم گفت بیا بالا ، با خوشحالی قبول کردم و ساعتی بعد روی تخت خوابی که چند شب پیش بهش تجاوز شده بود ، تو بغل من غرق بوسه میشد ، چیزی که فکر میکردم لایقشه .
بوسه هام از لمس های ریز لبم بالب و گردن مهسا شروع شد و به سینه های نرم و درشتش رسید ، حریصانه سینه هاش رو بلعیدم و لیسیدم و در همین حین انگشتم رو به کسش رسوندم .
با این حرکت من کمرش رو به بالا انعطاف پیدا کرد و فهمیدم چیزی بیشتر از انگشتم لازمه .
کیرم رو دراوردم و کسش رو بوسیدم که دیدم از جاش بلند شد و خواست که جاهامون رو عوض کنیم.
روی تختش که طاقباز شدم ، اومد روی من و باز هم لب بازی ولی اینبار کیر من رو بدست گرفته بود و شروع کرد به بازی با اون ، چند لحظه بعد اون موهای لخت شرابی رو شکم و سینه من پریشون شده بود و لبهای قلوه ای مهسا کیر من رو به مهمونی گرم و نرمی برده بود.
سرش رو با دست گرفتم تا بتونم ریتمش رو کنترل کنم .
کشوندمش روی خودم و اینبار دست اون کیر منو وارد بهشتش کرد و آهی که هر دو با هم کشیدیم.
با ناخنهای طراحی شده اش روی پوست من میکشید و من رو به اوج لذت میرسوند ، چند دقیقه بعد طاقت من تموم شده بود و اونم با شدت تموم خودش رو به پایین تنه من میکوبید و تقریبا بعد از انزال من با همه وجود بدن منو چنگ زد و در حالیکه کیرم تو کسش همچنان در حال تخلیه و بالا پایین شدن بود روی سینه من ول شد…

ادامه …

نوشته: اساطیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها