داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

ماجرای باجناق حروم زاده و زنم

سلام من علی هستم 37 ساله و اسم زنم فریبا 32ساله ما حدود 6 سالی میشه که ازدواج کردیم قبل از ازدواجمون هم با هم دوست بودیم و حتی با هم سکس داشتیم و بعد از ازدواجمون هم 2بار تریسام داشتیم و 1 بار هم ضربدری واز این لحاظ با فریبا مشکلی نداشتیم و این طور هم نبود که فریبا مثل جنده ها به هر کی میرسه کس بده سالی یا 2سالی یک بار هر وقت پا میداد و شرایط جور بود این کارو میکردیم ولی این قضیه که میخوام براتون تعریف کنم سکس توش نداره بیشتر درد دل هست ودرخواست راهنمایی که چیکار کنم که از دست این باجناق حروم زاده راحت بشم جریان از اونجا شروع شد که ما میخواستیم بریبم شمال و با فریبا برنامه ریزیا را انجام دادیم که برای آخر هفته بریم و من زنگ زدم به اشکان (اشکان بچه بابل بود و ویلا کرایه میداد سال قبل که رفته بودیم شمال باهاش آشنا شدیم وازش ویلا کرایه کردیم و با هم رفیق شدیم و دست آخر هم یه سکس با حال با اشکان و فریبا داشتیم ) که ما داریم میاییم بابل و ویلا را کرایه نده وما چهار شنبه شب میرسیم بابل و زنگ میزنم بیا کلید ویلا را بهمون بده و اشکان هم گفت باشه حتما تشریف بیارید و احوال فریبا را پرسید که گفتم خوبه . حالا با هم مزاحمتون میشیم که خیلی خوشحال شد و گفت منتظرتونم و قطع کرد من به فریبا گفتم این اشکان از همین الان برات سیخ کرده و خدا به دادت برسه فریبا هم گفت آخ جون . دوشبه حدود ساعت 11بود که فریبا زنگ زد به من و گفت که به خواهرش گفته میخواییم بریم شمال و اون هم گفته ما هم میااییم و با هم بریم خوش میگذره حالا چیکار کنیم میخواهی به اشکان زنگ بزنی ویلا را کنسل کنی یه وقت میریم اونجا دردسر نشه که من گفتم نه بابا چه دردسری اشکان خونه و ویلا زیاد تو دستو بالش داره اگر هم خواستیم کاری کنیم میریم یه خونه دیگه و تو ویلای خودمون کاری نمیکنیم اشکالی نداره ولی به فریده بگو که به احمد(فریده خواهر زنم و احمد باجناقم هستند) بگه که چهار شنبه عصر حرکت میکنیم سمت شمال اونها هم کاراشون را سری کنن تا بریم حدود 1ساعت بعد احمد زنگ زد با هم هماهنگ شدیم و تلفنو قطع کرد طبق برنامه چها شنبه عصر راه افتادیم سمت بابل و وقتی رسیدم زنگ زدم به اشکان که کلید را بیاره و بهش گفتم که ما مهمون برامون اومده و دیگه تنها نیستیم ویه موقع راجب سکس و این چیزها حرف نزنه و تابلو نکنه که اشکان گفت حله خیالتون راحت باشه و اومد کلید را تحویل داد و رفت و من و فریبا هم وسایل خودمونو خالی کردیم واحمد و فریده و نازنین(بچه خواهر زنم که 10سالشه)هم وسایل شونو خالی کردند و داخل ویلا جابه جا کردیم و شام خوردیم و خوابیدیم صبح که بیدار شدم دیدم اشکان پیام داده چیزی اگه لازم داشتین بگین منم گفتم ممنون همه چیز اوکیه حالا ما چند روز اینجا هستیم و مزاحمت میشیم فقط هر وقت شرایط جور شد باهات هماهنگ میشم یه ساعتی منو تو و فریبا با هم باشیم اشکان هم چنتا استیکر قلب فرستاد 2روز اول که هر کاری کردیم نشد تنها بشیم ولی شب سوم نازنین دختر احمد مریض شد و احمد و فریده بردنش دکتر من هم خواستم برم که قبول نکردند من هم سوییچ ماشینم را دادم به احمد که با ماشین من بره چون ماشین من پشت ماشینه خودش بود و گیر بود گفتم کلید ویلا را هم زدم به سوییچ که گم نشه احمد وفریده و نازنین رفتند بعد از 1 ساعت زنگ زدم به احمد گفتم چی شد گفت ایجا شلوغه هنوز نوبتمون نشده حدودا 30/11نوبتمون میشه و قطع کرد ساعت 12 دوباره زنگ زدم گفت که دکتر گفته مسمومیت هست و باید معده را شتشو بدن شما بخوابید ما 2 الی 3 ساعت دیگه کارمون طول میکشه بعد میاایم خونه اینجوری که گفت من خیالم از حال بچه که راحت شد به فریبا گفتم حالشو داری به اشکان زنگ بزنیم بیاد یه حالی بکنیم گفت فریده اینا یهو برسن چی گفتم نه اونا که تا 3ساعته دیگه هم نمی رسن فعلا وقت خوبیه بزار زنگ بزنم به اشکان اگه میتونه الان بیاد فریبا هم قبول کرد من زنگ زدم به اشکان و جریانو گفتم و اشکان هم گفت من تا یک ربع دیگه اونجام فریبا هم گفت تا اشکان بیاد من برم یه دوش بگیرم گفتم برو خودتو آماده کن و زود بیا بعد ار 20دقیقه اشکان زنگ ویلا را زد و من درو باز کردم و اشکان اومد تو خونه وبعد از سلام و احوال پرسی و این حرفها گفت حال فامیلتون چه طوره کاری چیزی اگه داره من برم کمکش که من گفتم نه کاری نداره کاره خودمون واجب تره که خندید و گفت صد البته کار خودمون واجب تره پس کجاس این فریبا خانم جیگر من گفتم حمومه الان میاد که دیدم فریبا از حموم اومد بیرون و فقط یه حوله تن پوش تنش بود تا اشکانو دید یهو جا خورد و گفت شما کی اومدین آقا اشکان و رفت جلو با اشکان دست و رو بوسی کرد و گفت من برم لباس بپوشم بیام که من گفتم لباس میخوای چیکار ما هم که پوشیدیم میخواهیم در بیاریم و رفتم سمتش و به اشکان گفتم بیا تا خشکش کنیم و شروع کردم به خشک کردن موهاش اشکانم اومد جلو از روی حوله سینه های فریبا را میمالید بعد از چند دقیقه حوله را در تن فریبا در اوردیم و منو اشکان هم لخت شدیم تازه داشت آتیش شهوت روشن میشد که یهو درسالن باز شد و دیدم که احمد اومد تو و ما را تواون حالت دید فریبا یه جیغ کشید و دوید تو اتاق منو اشکان هم میخواستیم لباس بپوشیم که احمد خیلی خون سرد گفت ببخشید مزاحم شدم من فکر کردم خوابید بدون سر و صدا اومدم تو شما به کارتون برسید من اومدم لباس برای نازنین ببرم آخه حالش بهم خورد و لباساشو کثیف کرد دارم میرم و سریع رفت تو اتاق خوابی که وسایلشون بود و لباس برداشت و رفت من که هنگ هنگ بودم رفتم تو اتاق دیدم فریبا هم داره گریه میکنه و میگه آبروم رفت و چیکار کنم اشکان هم که حالش بدتر از ما بود لباساشو پوشید و اومد تو اتاق یه کم فریبا را دلداری داد و گفت آدم خوبی به نظر میومد فکر نکنم دردسر براتون درست کنه گفت من میرم و خداحافظی کرد و رفت من هم به فریبا گفتم فعلا صبر کن تا ببینیم چی میشه حدودا ساعت 30/4بود دیدم احمد اینا اومدن خونه من و فریبا سریع رفتیم جلو احمد خیلی معمولی برخورد کرد و هیچ چیزی نگفت و ما هم خیالمون راحت شد و رفتیم خوابیدیم فردا صبح من احمد را کشیدم کنار و خواستم توضیح بدم که گفت من دهنم قرصه و به کسی حرفی نمیزنم و خیالت راحت باشه ولی یه شرطی داره گفتم چه شرطی گفت منم میخوام باید فریبا به منم بده منم اومدم لاتیشو براش پر کنم گفتم گوه خوری نکن اصلا کی حرف تو را باور میکنه برو به هر کی میخواهی بگو که گفت زیاد سر و صدا نکن من دیشب از شما فیلم گرفتم که یهو من یخ کردم گفتم الکی میگی گفت اگه خواستی برات تو تلگرام میفرستم و رفت 5دقیقه بعد دیدم فیلم دیشبو برام فرستاده بود لاشی وقتی اومده تو حیاط ما رو از پنچره دیده بود و ازمون فیلم گرفته بود و دیشب هم ترسیده بود کاری دستش بدیم یا گوشیشو ازش بگیریم که خوب برخورد کرده بود و بعد از فرستادن فیلم دیدم پیام داد بیا سر کوچه کارت دارم منم رفتم دیدم گفت فیلمو که دیدی حالا چیکارمیکنی زنتو میخوام جلو خودت بکنم تو هم حق نداری زر بزنی زن جنده فهمیدی گفتم درست حرف بزن عوضی گفت اتفاقا دارم درست حرف میزنم مگه زنت جنده نیست مگه یارو اشکانه نمکنش و ویلا مفتی بهتون میده منم میخوام من دیگه افتادم به گوه خوری که بی خیال و ما با هم فامیلیم و یه عمر باید تو چش هم نگاه کنیم و از حرفها ولی کو گوش شنوا میگفت مگه مال من خار داره من باید فریبا را بکنم من گفتم هر چقدر میخوای پولت میدم برو جنده بکن ولی حرومزاده قبول نکرد فقط گفت حالا کاری ندارم بزار یه کم فریبا آروم بشه بعد از مسافرت یه بارفقط میکنم و بی خیال میشم منم چاره ای نداشتم و جریانو برای فریبا گفتم و اونم شروع به گریه کردن کرد میگفت چه غلطی کردیم و از این حرفها گفتم ئلش کن حالا که برگشتیم خونه مون یه بار بهش میدی و تموم میشه و آرومش کردم فریبا گفت من دیگه نیتونم اینجا بمونم بریم تا پیش فریده تابلو نشدم خیلی حالم خرابه و همون روز یه بهونه جور کردیم و برگشتیم به سمت خونه یک هفته بعد احمد زنگ زد و گفت چی شد فریبا جون آماده هست امشب که مشتری نداره من بیام حروم زاده انگار لذت میبرد منو و فریبا را کوچیک کنه که من گفتم بیا ولی فقط همین یه باره گفت باشه حرف زدیم دیگه قبوله و شب ساعت 8 وعده گذاشتیم سر ساعت اومد گفت به به فریبا خانم خوبی خوشی از اشکان خان چه خبر خوبن فریبا هیچی نگفت من گفتم احمد اینقدر کسشعر نگوبرو کارتو بکن و برو گفت برم نه باید خودتم باشی گفتم منو میخوای چیکار گفت باید بیای ببینی که چه طور کس میکنن تا کس حروم نشه و تشنه کیر نباشه و بره جنده بشه و دست منو گرفت برد تو اتاق فریبا یه کم بهش التماس کرد که بی خیال بشه ولی قبول نکرد و به من گفت اول برو لباسای فریبا خوشگله را در بیار بعد بیا لباس منو در بیار من همین کارو کردم و نشستم کنار او کسکش هم شروع کرد به کردن فریبا و کارش که تموم شد گفت دوست داشتم شب های دیکه بازم مزاحمتون میشم من گفتم مگه نگفتی همین یه بار هست گفت تو کسخلی تازه یه جنده مفتی پیدا کردم میام تو خونه خودش میکنم و میرم من مگه ولش میکنم من دیگه همیشه هستم و رفت حالا از اون روز تا حالا هفته ای یک بار میاد زنه ما را میکنه و میره ولی خیلی اذیت میکنه مثلا بعضی وقت ها رفیقشم میاره خونه ما و فریبا را میکنه و یا آخر هفته ها میگه میخوام برم باغ فریبا را بفرست بیاد و چند نفری میزن روش میکننش خلاصه که بیچارش کرده نمیدونم چکار کنم به نظر شما چه کار کنم

نوشته: علی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها