داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فکر پلید سکس با خواهرم

سلام دوستان عزیز انجمن کیر تو کس این اولین باری که مینویسم تنها کسی که میدونه داستانم همش حقیقت خودم هستم حالا شمام هم میتونین باور کنین هم میتونین باور نکنین اما خواهشا نظر بدین اگرم خواستین فحش بدین بازم بدین من ناراحت نمیشم چون هرکسی بالاخره هرجوری هست شخصیتشو باید نشون بده و خوب یکیم با فحش دادن اینکارو میکنه خوب بریم سر اصل مطلب.

من اسمم سامان الان 22 سالمه ساکن اصفهانیم بابام نمایشگاه ماشین داره و وضع مالیمون بد نیست در ضمن شاید با عقل جور در نیاد اما یکم مذهبیم هستیم خوب تو این خانواده ما غیر از منو بابا و مامان یه نفر دیگم هست که اسمش سارا هستش .بله سارا خواهرم که 24 سالشه ودانشجوی کارشناسی فیزیک هستش اصل مطلب اینجاس که من از بچگی تو کف سارا جون بودم آخه اندامش واقعا دیوانه کنندس یه دختر 173 سانتیمتری 61 کیلویی با سایز سینه 70 با یه کمر باریک و باسن گرد قلنبه که واقعا هر بنی بشری رو تحریک میکنه.

اوایل که این حسو بهش داشتم همش سرکوبش میکردم و به خودم میگفتم این کار گناهه آخه گفتم که ما تقریبا مذهبی هستیم اما بعدا دیگه نمیتونسم خودمو کنترل کنم خوب آخه میشه همچین تیکه ای همش جلو چش آدم باشه و آدم حشری نشه خلاصه دیگه این اواخر به یادش جلق میزدم و از فکر کون نازو گوشتش بیرون نمیومدم داشتم از شق درد میمردم تصمیم گرفتم برم سر کمد لباسای سارا شروع کردم به گشتن که رسیدم به ست های لباسهای زیرش وای داشتم جون میدادم تو همه اونا یه شرت و سوتین نارنجی بود که وقتی سارا رو با اون تصور میکردم همینطور میخواست آبم سرازیر بشه فکر اون کون گرد که این شرت خطی بین اونه آتیشم میزد دیگه دست خودم نبود کیرمو گذاشتم وسط اونا وشروع کردم به جلق زدن غافل از همه جا تو اوج بودم که یهو انگار یه موشک با سرعت خورد پس کلم انقدر دردم گرفت که کیرم در جا خوابید سریع نگاه کردم دیدم سارا مثل یه پلنگ زخمی بالا سرم وایساده. دنیا رو سرم خراب شد زبونم بند اومده بود نفهمیدم چطور شد که شرت و شلوارمو کشیدم بالا و وایسادم که یهو چنان سیلی توی گوشم زد که کل کهکشان شروع کرد دور سرم بچرخه سارا شروع کرد به فحش دادن کثافت عوضی به مامان میگم به بابا میگم بکشتت و همینطور میزدو اینارو میگفت بعد از اتاق پرتم کرد بیرونو درو بست دیگه با مرگ فاصله ای نداشتم میدونستم با اومدن بابا مامان یا میکشنم یا باید از این خونه برم قلبم دو هزار بار در دقیقه میزد.

داشتم به این چیزا فکر میکردم که صدای گریه سارا رو شنیدم آخه باورش نمیشد من که برادرشم چنین کاری کرده باشم چون ما بهم خیلی نزدیک بودیم دیگه نمیدونستم چیکار کنم و رفتم توی اتاقم از شدت ناراحتی خوابم برد که با صدای مامان از خواب پا شدم سامان سامان بیدار شدم دیدم شب شده خودم واسه همو چیز آماده کرده بودم هر دفعه که مامانم صدام میکرد انگاری با پتک میکوبیدن تو سرم که جوابشو دادم که دیدم مامان داره میگه عزیزم بیا شام! وای خدایا یعنی سارا به مامان حرفی نزده بود? چطور مگه? چه اتفاقی افتاده بود ! با ترس و لرز از اتاق اومدم بیرونو رفتم پایین تو آشپزخونه بابا پشت میز شام داشت روزنامه میخوند و مامان داشت شام میکشید از سارا هم که خبری نبود به مامان گفتم سارا کجاست گفت که فردا امتحان داره و نمیاد بیرون فهمیدم که ناراحت و دلیل اینم که به مامان نگفته اینه که شرم مذهبیش و حفظ حرمت باعث سکوتش شده.

از اون موضوع یه ماه گذشت سارا نه با من حرف میزد نه حتی باهام سر یه میز غذا میخورد تا این که دیدم رفتارش عوض شده و یکم شاد تر شده و تقریبا همش داره با تلفن هرف میزنه یه روز تا دم دانشگاه تعقیبش کردم و اونجا دیدم که یه پسری اومد جلو و با هم حرف زدن و بعد رفتن روی یه نیمکت تو پارک جلو دانشگاه نشستن من که داشتم شاخ در میاوردم یعنی این همون خواهرم که همش افه مذهب میومد؟ رفتم نزدیک ترو چند تا عکس ازشون گرفتم اما کافی نبود آخه ممکن بود همش مال پروژه درسی باشه یه بار یواشکی گوشی سارا رو برداشتم یه شماررو که به اسم مانی ذخیره شده بودرو برداشتم از گوشیش پر بود از این اس ام اس عاشقانه های ای آقا مانی دیگه شکم به یقین تبدیل شده بود اما فکر کردم که چه فرصتی از این بهتر که با سارا یه حال اساسی بکنم بابام که نبود و مامانم با دوستاش رفته بود مسافرت من رفتم و داخل اتاق سارا نشستم تا بیاد منو که دید شکه شد یهو داد زد عوضی اینجا چه غلطی میکنی اومد دستمو گرفت که بندازتم بیرون که گفتم به مانی جان سلام برسون یهو میخکوب شد گفت چی گفت چی نه ’ کی . همون پسری که صبح با هم تو دانشگاه بودین همونی که برات اس ام اس های خوشکل میده گفت نمیتونی تهمت بزنی منم عکسارو نشونش دادم تا عکسارو دید چند قدم رفت عقب و لب تخت نشست گفت اون به خدا قصدش ازدواج و پسر خوبیه منم گفتم پسر خوب میاد خواستگاری نه این که بره سراغ دختر گفت ازمن چی میخوای منم بی مقدمه کیرمو در آورد گرفتم جلو دهنش یهو مثل اینکه برق گرفته باشدش بلند شدو زد زیر گوشم منم نامردی نکردمو با پشت دست زدم تو دهنش از ترس میخکوب شد منم شدت شهوت دیوانه شده بودم شروع کرد به اشک ریختن منم به زور کیرمو کردم تو دهنش اول مقاومت میکرد اما دید چاره ای نداره شروع کرد به خوردن منم کامل لخت شدم اونم به اجبار داشت برام سا ک میزد اومدم ازش لب بگیرم دیدم داره گریه میکنه لبمو گذاشتم رو لبش اما همکاری نمیکرد مانتوشو در آوردم یه تاپ صورتی داشت اول نمیزاشت درش بیارم اما به زور درش اوردم وای همون سوتین نارنجی تنش بود سوتنو که در آوردم وای خدا دو تا لیمو شیرین سفید آب دار جلوم ظاهر شد شروع کردم به خوردن وای چه حالی میداد انگار داری نون خامه ای میخوری اما اون هنوز داشت گریه میکرد چون اون حال نمیکرد منم بهم نمیچسبید اما باید اون کونو میکردم پا شدم شلوار و شرتشو باهم دیگه در آوردم وای چه بهشتی یه خط سفید پف کرده بدون مو ازاون کسهایی که چوچولشون بین لبه های کس مخفی شده سریع شروع کردم به خوردن وای چه مزه ای میداد از مرغ کنتاکیم با حال تربود این بار معلوم بود داره حال میکنه کسش خیس خیس شده بود به سختی چوچولشو پیدا کردم و شروع کردم به خوردنش نگاش کردم دیدم چشاشو بسته و داره لباشو گاز میگیره به خودم امیدوار تر شدم حالا نوبت قسمت اصلی بود پا شدم و کیرمو تف زدم یه سارا با یه لحن ملتمسانه گفت نه تورو خدا اما من حالیم نبود با یه تف سر کیرمو کردم تو کوش یه جیغ کوتاه کشید و ساکت شد بیچاره داشت درد میکشید اما چاره ای نداشت کم کم تمام کیرمو کردم تو کونش و اونم داشت لذت میبرد دیگه کونش باز شده بود اونقدر کونش داغ بود که انگار کیرم تو یه کوره ذغال سنگه هر از گاهی کیرمو در میاوردم و تا ته میکردم تو کونش بعد هفت هشت دقیقه احساس کردم آبم داره میاد که همشو ریختم تو کونش وقتی کیرمو کشیدم بیرون کونش شده بود اندازه غار علیصدر که یه نهر آب کیر ازش جاری بود منم پا شدم رفتم از اون روز سارا دیگه باهام حرف نزد و حتی وقتی اون پسر مانی با خانوادش اومد خواستگاری اونم ردش کرد و من واقعا عذاب وجدان دارم و حس میکنم زندگی هردومونو به گا دادم.

نوشته: Saman1989

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها