داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

هیس! خواهرم خوابه

ساعت از سه صبح هم گذشته بود.تمام اتاق را تاریکی گرفته بود و فقط نور خفیف ال سی دی موبایلی به چشم میخورد.دمر خوابیده بود و با اشتیاق فراوان به دنبال داستان سکسی میگشت.پانزده سال سن بیشتر نداشت اما به خوبی تمام سایت های سکسی را میشناخت. داستان ها رو یکی پس از دیگری رد میکرد تا به داستان های محارم برسد. چشم از ال سی دی گوشی بر نمیداشت. سایت xxx داستان جدیدی از رابطه خواهر برادری اپ کرده بود.غرق در خواندن داستان بود که با صدای باز شدن درب اتاقش به یکباره از جا پرید.

علی؟ چیکار میکنی داداشی؟بگیر بخواب!من حوصله ندارم صبح یک ساعت بشینم بالا سرت تا بیدارشیا!!باز دبیرستانم دیر میشه!
باشه!خودت چرا بیداری؟
خواب بودم.میخوام برم دستشویی!
باشه برو منم میخوابم!
اول بزار ببینم تو گوشیت چی داری که تا نصفه شب بیداری؟! نازنین لامپ را روشن کرد و به سمتِ علی امد.
دست به گوشیم بزنی آبرو واست نمیزارم!میرم به همه دوستات میگم گِن میبندی شکمت کوچیکتر معلوم بشه!!
خاک تو سرت!گمشو بگیر بخواب پس!
لامپم خاموش کن! نازنین در حال ترک اتاق بود و علی خیره به باسن و بدن او.شاید نوک پستان هایش که از تاب بیرون زده بود او را بیشتر تحریک میکرد! نازنین همه چیز تمام بود این را تمام کسانی که او را میشناختند میدانستند… بعد از رفتن نازنین.علی سرش را به دیوار کوبید دلیل این طرز نگاهش را نمیدانست! (مشکل از نازنینه!چرا اینجوری جلو من میگرده؟خب هرکی باشه تحریک میشه اه) اینا حرف هایی بودند که علی مدام ان هارا زمزمه میکرد تا بلکم از عذاب وجدان خود بکاهد *** کوله به پشت همراه با بهترین دوستش در مسیر خانه بود.
دیشب تو سایت x بودم عجب داستانایی اپ کرده بود
اِ؟من چند وقتی هست نرفتم درگیر کنکورم
تو هم کشتی خودتو با این کنکورت!
بزار سه سال دیگه بگذره بعد تو رو هم میبینیم!!
وقتی میرفتی کدوم داستانارو بیشتر میخوندی؟
همه رو تا تهش!
محارمم اره؟
اره.اونا اسم هاشون یک خورده وسوسه انگیزه ادم دلش هم نخواد سمتشون میره!جالب اینجاست بعضی ها میرن داستانو تا تهش میخونن بعد به نویسنده فوش هم میدن
منم به اونا بیشتر علاقه دارم!!اینا واقعیا؟؟
نه بابا!!واقعی؟از خارجیای بی غیرت این کارا بر نمیاد چه برسه به ما!البته چه واقعی چه غیر واقعی رویِ امثال من و تو اثر بد میزاره!میترسم 4/5 سال دیگه واقعا اینکارا انجام بشه!خدایا توبه! کلید انداخت و درب را باز کرد و ارام از پله ها بالا رفت انتظار نداشت کسی را ببیند اما نازنین بر روی مبلی نشسته بود و مشغول تماشای تلوزیون بود
مگه تو کلاس تقویتی نداشتی؟نشستی تی وی میبینی؟
علیک سلام!دبیر نیومد بهمون گفتن بریم خونه! علی مبل کنار نازنین را انتخاب کرد و نشست.
بزن جِم ببینیم چی داره!
همین مونده تو از این فیلمام نگاه کنی!
من با جنبه ام!!
اره جون خودت
میگم بزن دیگه!اِ زبون نفهم!
این چه وضع حرف زدن با خواهر بزرگترِ؟؟ از روی مبل بلند شد انگار فکری به سرش خطور کرده بود!با دستِ راستش دست نازنین را به بهانه ی گرفتن کنترل به طرف خودش کشید و دست چپش را بر روی قفسه ی سینه ی دخترک گذاشت.میخواست از همین فرصت محدودی هم که دارد استفاده کند نازنین دیگر نتوانست درد سینه را تحمل کند و فریاد زد.
علی چته؟دیوونه!کنترل و میخوای؟ کنترل را به سمتش پرت کرد.در همین حین درب منزل باز شد پدر و مادر رسیده بودند.به سرعت به سمت اتاقش رفت و درب را بست و پشت ب درب چمباتمه زده و در فکر فرو رفت… سرِ میز شام پدر حرف از مهمانی میزند که علی را امیدوار به رسیدن به هدفش میکند
راستی بچه ها فردا یکی از همکارا من و مامانتونو دعوت کرده میخواد برای نو رسیده اش شام بده! نازنین:اخ جون بالاخره تو این اوضاع کنکور مهمونی میریم
مگه نشنیدی پدرت چی گفت؟فقط من و پدرت میریم.اگه قرار باشه همه بچه بیارن که باید تالار اجاره میکردن!تو و علی خونه بمونین شبم زنگ بزنین از بیرون براتون یک چیزی بیارن علی ساکت بود و به فرصت پیش امده فکر میکرد به سرعت به سمت اتلقش حرکت کرد و با سعید تماس گرفت
الو سلام داداش چطوری؟
قربونت
سعید یادته گفتی مادرت قرصای ارام بخشی داره که فیل از پا میندازه؟!
دوکسپین!اسمشون دوکسپینِ!
اره همون!داری دو دونه برام بیاری؟ میخوای چکار؟اونا خیلی واست سنگینِ میکشتت!
واسه خودم نمیخوام که!واسه یک بنده خدایی میخوام.میاری؟
حالا ببینم چی میشه!
فردا میخواما!فعلا بای *** ظهر از نیمه گذشته بود.به سرعت خودش را به خانه رساند دعا دعا میکرد که زودتر از نازنین به خانه برسد.پدر و مادرش قرار بود از همان محل کارشان برای خرید هدیه و سپس به مهمانی بروند.پس او به اندازه ی کافی زمان داشت. وارد خانه شد. به موقع رسیده بود کسی در خانه نبود.برای بار اخر شروع به خواندن داستان های محارمی که شب قبل ذخیره کرده بود کرد.دوباره همان توجیه های همیشگی “یعنی اینقدر ملت اینارو مینویسن دروغه؟من تنها نیستم این داستانا نشون میده خیلیایِ دیگم مثل من چششون خواهر خودشونو گرفته…” به سمتِ اشپزخانه رفت شربتی درست کرد و دو عدد قرص را در ان انداخت و خوب هم زد ایفون زنگ خورد.نازنین بود با کمی مکث درب را باز کرد.با خود میگفت”نازنین کاش امروز خونه نمیومدی”
اخ چقدر امروز روزِ گندی بود!چطوری کچل؟
سلام نازنین خانوم خواهر گلم!
وا چی شده امروز مهربون شدی!اگه تمرین ریاضی داری بزار همین الان بهت بگم بنده بدجور سرما خوردم!تازهِ س´ ر´ مم درد میکنه!
نه بابا!اتفاقا امروز بیکار بیکارم! دوباره صدای ایفون به صدا در امد؟ضربان علی بیشتر شد
کیه؟
علیِ,ارش دروازه اورده بیا میخوایم گل کوچیک بزنیم
شما برین من نمیام کار دارم
اگه نظرت عوض شد ما تو همین کوچه داریم بازی میکنیم
اکی ایفون را گذاشت.نازنین با تعجب به او نگاه کرد
واسه چی نرفتی؟تو که امروز بیکار بودی!
میخوام بمونم از تو مراقبت کنم!
نه بابا؟!حالا مثلا چه کاری از تو بر میاد؟
برای نمونه برات اب پرتقال گرفتم!
جل الخالق!
ما اینیم دیگه! نازنین ابمیوه را برداشت و به سمت اتاقش رفت نیم ساعت از خوردن ابمیوه گذشته بود.علی ارام وارد اتاق نازنین شد صدای ضربان قلبش را با گوش غیر مسلح هم میشد شنید ارام بر روی گوشه ی تخت دخترک نشست.پشت نازنین به طرف علی بود تی شرتش کمی بالا رفته بود و سفیدی کمرش نمایان بود.علی دستش را به طرف کمر نازنین دراز کرد صدای فریادهای سعید از داخل کوچه به گوشش میرسید چشمانش را بست و صورت نازنین را در ذهنش تجسم کرد پیراهن دخترک را مرتب کرد پتویی بر روی او انداخت و به سرعت به طرف کوچه رفت کتونی هایش را پوشید و درب را باز کرد. بچه ها,هیس!خواهرم خوابه!

نوشته: wolf A.R

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها