داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عاشقش شده بودم اما اون…

سلام به همه دوستان
اسم من هستی قدم 160 وزنم62 دانشجو ترم 6 مهندسی نرم افزارهستم.
پارسال مهرترم یک بودم اولین روز بود داشتم میرفتم دانشگاه ذوق و شوق عجیبی داشتم واسه رفتن به دانشگاه لحظه شماری میکردم یک شنبه ساعت 2 اولین کلاسم اندیشه اسلامی بود ساعت 1بود راه افتادم ازیه طرف خوشحال بودم که دانشگاه قبول شدم ازطرفی هم ناراحت بودم که از دوستام جداشده بودم دیگه دوست نداشتم که باهاش بگم بخندم یه جای دیگه دانشگاه قبول شده بودن یا اینکه ترک تحصیل کرده بودن وقتی رسیدم دانشگاه هیچ کسونمیشناختم به هرحال رفتم سرکلاس همه داشتن باهم میگفتن میخندیدن ولی من تنها یه گوشه نشسته بودم و . . . .
سرتونودردنیارم بعدیه هفته با دخترای کلاس دوست شدم ترم یک 20واحد برداشته بودم هرروزهم میرفتم دانشگاه بعد یک ماه رفتن به دانشگاه یه پسر ذهن همه بچه هارو مشغول کرده بود یه پسر بود که نه دوستی داشتن نه باکسی حرف میزد تنها زمانی که استاد یا کسی ازش سوال میپرسید جواب میداد باهیچ کس هم کاری نداشت همه میگفتن حتما اینجا غریبه دلش واسه خانوادش تنگ شده بعدها یخش آب میشه ترم یک تموم شد ترم دوم هم 3تاکلاس با اون پسرداشتم اما اون هم چنان ساکت بود با اون سکوتش تو دلم جاکرده بود به طوریکه گاهی اوقات بهش فکرمیکردم همش کنجکاو این بودم که بدونم چرا ساکته چراحرف نمیزنه علت سکوتش چیه ؟چراباکسی حرف نمیزنه؟چراهیچ دوستی نداره؟ ترم دوم هم به همین منوال گذشت ترم تابستانی هم برداشتم خداخدامیکردم که اونم ترم تابستانی برداشته باشه یه هفته ای رفتم سرکلاس اما ازاون پسر هیچ خبری نشد دیگه مطمعن شده بودم که ترم تابستانی برنداشته ترم سوم هم گذشت ترم چهارم ودوباره اون پسر دیگه فکرم شده بود اون پسر انگارعاشقش شده بودم ازبس تو کلاس تابلوبازی درآورده بودم همه فهمیده بودن که حتی به اون پسرهم گفتن اما اون هیچ توجهی نکرد.این کاراش باعث شدکه من بیشترکنجکاوبشم وبرم دنبالش یه روز بعدکلاس دنبالش افتادم تا اینکه متوجه شدم یه کوچه پایین تر از خونه ما زندگی میکنه ازیه شهردیگه ای اومده بود و اینجا تنها زندگی میکرد.بعدش به فکراین افتادم که یه بار برم خونشون دنبال راه بودم یکی از دوستام گفت که اون جزوات که استاد میگه تایپ میکنه یه بار بهش ولی شدنی نبود امکان داشت جزوه همراهش باشه ولی بعدکه فکرکردم گفتم میتونم به بهانه دادن جزوه برم خونشون دلموزدم به دریا بهش گفتم اونم با نهایت ادب و احترام جزوه داد بهم بهش گفتم :
من:لطفا شمارتونوبگین کپی گرفتم باشماتماس بگیرم جزوه بدم به شما
امیر:هرموقع کپی زدین بدین به انتظامات دم در اونا میدنش بهم
من:خوب امکان داره گم بشه
امیر:نگرا نباشید صحیح و سالم میرسونن بهم
من:چشم ممنون مرسی
امیر:خواهش میکنم بااجازتون
من:به سلامت
بعددو روز رفتم دم درشون زنگ درو زدم جواب داد
امیر:سلام بفرمایین
من:جزوتنوآوردم
امیر:شما
من:همون کسی هستم که تو دانشگاه ازشماجزوه گرفتم
امیر:بله صبرکنیدالعان میام دم در
بعدش اومد دم در دروبازکرد ازقیافش میشد فهمیدکه خیلی تعجب کرده بود بدش گفت:
امیر:سلام ببخشین اینجارو چطوری پیدا کردین
من:یکی از بچه ها تو کوچه شما خونه داره اون گفت
امیر:امری داشتین
من:بفرمایین جزوتنوآوردم دستون دردنکنه خیلی خوب بود
امیر:خواهش میکنم
من:ببخشین درس همه استادهایی که جزوه میگن سرکلاس وتایپ میکنید؟
امیر:بله
من:ببخشین میشه اوناروهم بدین به من تا ازاون ها کپی بگیرم؟
امیر:چشم فردا میارم دانشگاه
من:ممنون مرسی دستون دردنکنه
فرداش اومدسرکلاس به امیداینکه خودش جزوه هارومیاره میده من بهش چیزی نگفتم اما اون هیچ چیز بهم نگفت سرشو انداخت پایین و رفت برام جای تعجب بود اولش فکر کردم از اینکه دیروز رفته بودم دم درخونشون ناراحت شده بهش چیزی نگفتم یه دوهفته ای گذشت دیگه صبرم سراومده بود دیگه نمیتونستم دوست داشتنشو پنهون کنم گاهی اوقات تو خونه منتظر بودم اس بده یا زنگ بزنه یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه دیدم با یه نفر دعواش شده رفتم جلوتر اولش فکرکردم ازاون پسرای هستش که کت خورش ملسه ولی یه چند دقیقه دیگه دیدم اون طرف به شدت کتک زد تا حالا فکرشو نکرده بودم اینقدرعصبانی باشه خیلی ترسیده بودم رفتم پیشش با ترس گفتم شما اینجا غریب هستین لطفا اینجا دعوا نکنید بچه های اینجا کله شق هستن بلای سرتون میارن چیزی نگفت.
یه هفته مونده بود به امتحانات توفکراین بودم که چطوری برم جزوه هارو ازش بگیرم اون روز هوابارونی بود به سرم زد تو بارون بدون چتر برم دم خونش پیش خودم فکرکردم اگه ببینه خیس شدم بهم میگه بیاتو تا جزوه هارو براتون بیارم رفتم دم در خونشون زنگ زدم
امیر:سلام لطفا صبرکنید دارم میام پایین
بعد 2 دقیقه اومد پایین جزوه هارو بهم داد گفت هوا سرد وقت شمارونمیگرم برین خونتون مریض میشین با عصبانیت گفتم خیلی ازخود راضی هستین یه نگاهی بدی بهم کرد فکرکردم العانه که منو بگیره زیر کتک و لقد گفت به سلامت و درو بست من با صدای بلند گفتم از خود راضی یه ذره که راه رفتم سرم گیچ رفت خوردم زمین دیگه نفهمیدم چی شد چشامو باز کردم دیدم تو یه خونه هستم ولی نمیدونستم خونه کی بود اولش فکرکردم خونه امیروالعان ماد بالای سرم و میگه که سرتون گیج رفت منم اوردمتون خونه واقعا منتظر امیربودم که دیدم یه پیر زن با یه دختر 18 ساله اومدن بالای سرم گفتن وسط راه خورده بودی زمین یه پسر زنگ خونه مارو زد به ما گفت بعد کمک کرد اوردمیت توخونه ما خیلی ناراحت بودم خونه امیر روبه رو خونه اون پیر زنه بود ازشون پرسیدم اون پسره که تو اون خونه زندگی میکه رو میشناسید واقعا یه جوابی دادن که شاخ درآوردم بهم گفتن تو اون خونه که کسی زندگی نمیکنه واقعا داشتم شاخ درمی آوردم بعد یه پسره اومد تو خونه بعد پیرزنه از اون پسره پرسید سهیل نوه گلم تو خونه روبه روی ما کسی زندگی میکنه سهیل گفت آره یه پسر زندگی میکنه انگار تنهاست من که نمیدونم کی و چیکارست ولی هرکی با هیچ کس کاری نداره من بلندشدم رفتم خونه واقعا تعجب کردم تو این یک سال اون طوری رفت وآمده کرده بود که هیچ کس متوجه اون نشده اولش ترسیدم فکرکردم خلاف کارباشه ولی بعدش که زیاد دربارش تحقیق کردم متوجه شدم از یه شهر دیگه اومده و اینجا مستجره خیالم راحت شده بود.
دوستان گل این قسمت اول بود قسمت دوم هم براتو میذارم سکس من وامیر تو قسمت دوم این داستانه

نوشته:‌ هستی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها