داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شوهر کثافت دوستم

سلام داستانی که تعریف میکنم تابستان 92 اتفاق افتاد من ساناز هستم سی و پنج سال سن دارم و صاحب دوتا بچه خوشگل ناز هستم من رفته بودم خانه یکی از دوستام تا پارچه ای که براش اورده بودم برای من پیراهن و دامن بدوزه بچه هامو خانه پیش شوهرم نگه داشتم و گفته یک ساعته برمیگردم من بدون اینکه زنگ بزنم رفتم خانه دوستم البته صبح ساعت 10 زنگ زده بودم و اون گفته بود بعداز ظهر بیا.حدود نیم ساعتی راه بود تا خانه دوستم رسیدم دم خانه زنگ زدم از پشت اف اف شوهرش گفت رفته خانه مادرش پنج دقیقه دیگه برمیگرده خانه مادرش پشت کوچه شون بود و شوهر دوستم تعارف کرد گفت بیاید داخل ساناز خانم هوا گرمه اذیت میشی.منم که دیدم اصرار میکنه رفتم بالا من رفتم تو هم اتاقی که چرخ خیاطی بود نشستم حدود نیم ساعتی نشستم گوشی هم با خودم نداشتم زنگ بزنم که من اینجام زود بیا به شوهرشم روم نشد بگم. بعداز حدود نیم ساعت که گذشت دیدم شوهرش با یه دیس میوه اومد تو روی صندلی نشست من گفتم میتونید زنگ بزنید مریم خانم زود بیاد گفت الان دیگه پیداش میشه یه حالت عجیبی حرف میزد انگار مست کرده بود ولی حواسش سرجاش بود.یک دفعه دیدم دست گذاشت رو شلوارش گفت حقیقت ساناز خانم من الان یکسال تو کفتم تا تورو یه دست حسابی بکنم من گفتم هیچ معلومه چی میگی اقا سجاد. گفت اره حالیمه الان حالم خوبه خوبه.اومد دست گذاشت رو سینهام محکم گرفت تو دستش گفتم ولم کن وگرنه جیغ میزنم ابروریزی میشه.دستش رو گذاشت رو دهنم دامن رو کشید پایین گفتش جیغ بزنی بدتر میشه چند دقیقه دیگه تموم میشه من گفتم میخوام برم گفت باشه ده دقیقه دیگه میری شورتم کشید پایین شروع به لیس زدن کوسم کرد دیگه کلافه شدم گفتم اقا سجاد تمامش کن گفت از جلو فرو کنم گفتم فقط بذار توش طاقت ندارم خوابید روم لباشو گذاشت رو لبام شروع به لب گرفتن کرد حدود بیست دقیقه ای فروکرد ابش داشت میومد که قفل کرد منو بعدش ابو تا اخرش ریخت توش منم که ابم اومده بود حال نداشتم رفت یه قرص اورد داد گفت برای ضدبارداریه برای خانمش بود خوردم همونجا موندم تا دوستم بیاد به سجاد گفتم قضیه بین خودمون بمونه وگرنه زندگی دوتامون نابود میشه درضمن اگه خانمت اومد بگو تازه دو سه دقیقه هست که اومده که شک نکنه بعداز یک ربع دوستم اومد لباسارو اندازه گرفت که بدوزه

نوشته:‌ محدثه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها