داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شوهر بی عرضه من

در نخستین ساعات تحویل سال 1396 بود که فامیل زیادی خانه ما جمع شدن و کمی بعد محمد و خانوادش وارد خانه ما شدن و بعد یکی دو ساعت حرفهای بزرگترها و توافق در بحث مهریه و جهاز و … بالاخره صلوات کشیده شد و قول مرا به سعید دادن گرچه خیلی از فامیلان مخالفت داشتن و از اعتیاد سعید میگفتن اما تیپ او به دلم نشسته بود و خودم موافق بودم سعید یه مغازه پوشاک داشت و حدود دوماه بعدش به عقد هم در امدیم در روزهای ابتدایی عقد اکثر روزها داخل مغازش بودم هم کمکش میکردم هم فرصت خوبی بود که یکی دو ساعت مغازه را ببندیم و لمس و بوسه و عشق و صفا کنیم و هربار که دست سعیدبهم میخورد فقط دوست داشتم چشمام را ببندم و در رویای پرواز رو ابرها میبودم در طول 19 سال زندگی مجردیم اولین بار است دست مرد بهم میخورد هر روز که سپری میشد من بیشتر دیوانه و شهوتی میشدم و هیچی برام اندازه چند ثانیه کنار سعید بودن لذت نداشت بارها بود که تپش قلبم بالا میگرفت از بس نیازمند کیر سعید بودم اما سعید تمایلی به بیرون اوردن کیرش نداشت و منم خجالت میکشیدم که بگم کیرت و بده تا ببوسم و ازش لذت ببرم حدود 5 ماه نامزد بودیم و وقت عروسی رسید یه مراسم سنتی با ساز و دهل در حیاط خانه پدر سعید برگزار شد که جای همه شما سروران گرامی خالی بود شب عروسی کم کم مهمانان رفتن و من ماندم و سعید که تا ساعت 2 شب نشسته بودیم که دیدم رفت لحاف انداخت و گفت بیا بخوابیم خیلی خسته هستیم و منم راستش بدم نیامد که امشب استراحت کنم و فردا شب با خبال راهت بغل عشقم برم و بالاخره طعم کیرش را بچشم که انتظارش داغانم کرد شب دوم عروسی از 11 شب تنها شدیم و وقتی سعید گفت بیتا جان بیا اینجا دراز بکشیم تو دلم غوغایی از شادی برپا شد کنارش دراز کشیدم و سر رو بازوش گذاشتم و دیدم سعید لبان گرم سیاه شده اش ( که بعدا فهمیدم از مواد کشیدن سیاه شده ) را بر لبام گذاشت و در دو یا سه ثانیه کافی بود که شهوت مرا بالا ببرد اما با دوتا بوسه سریع لبانش را عقب برد و گفت بیتا جان بذار از همین اول تکلیف یه سری چیزها روشن کنم من که از شهوت و انتظار کیر سعید در عذا بودم گفتم بگو عزیزم زود بگو… گفت که من حقیقتش تریاک مصرف میکنم و پیش خانوادم هم راهت مصرف میکنم اگه مخالفت نداری پیش خودت میکشم اگه نه که همیشه تنها هستی و من پیش دوستان میرم و الان هم نیاز مصرف دارم … با خود گفتم پس خمار است بهم نزدیک نمیشه بذار مصرف کنه فقط بیاد ارضا بشم که تحمل ندارم … دقایقی بعد کنار من و سعید یه پیک نیک سبز با سیخ و سنجاق و یه قیف کاغذی جمع بودن و سعید شروع به مصرف مواد کرد و منم کم کم شروع به بوسه و دست بر سینه و موی سینه اش زدم و خودرا مشغول حال کردن کردم ده دقیقه گذشت که گفتم سعید جان بیا کمی پیش من باش و بعدش تا صبح مواد بکش که پدرم درامد وقتی سعید وسایلش را عقب گذاشت قشنگ معلوم بود تمایلی نداره فقط بخاطر من قبول کرد منکه در طول نامزدی هرگز کیرش را ندیده بودم و حالا امشب با راول بود که چشمم افتاد که یه کیر حدود 11 یا 12 سانتی باریک داشت و هنوز شلوارش کامل در نیاورده بود که سریه کیرش و در دست گرفتم و چند بوسه زدم و انرا تا اخر تو دهنم گرفتم بخدا قسم شاید بیش از چهل دقیقه مدام ساک زدم اما دیدم کیرش همانطور است و سیخ نمیشه کمی نگران شدم و دیگه حیا و شرم و کنار گذاشتم گفتم سعید جان چی شده ناسلامتی امشب شب دوم عروسیمانه پس چرا چنین میکنی چرا نمای نیاز همدیگه و برطرف کنیم که گفت بیتا جان از خستگی عروسیمه الان هم خمارم بذارش واسه فردا شب … غرق در افکار خودم و با غم و اندوهی زیاد بلند شدم و رفتم دراز کشیدم و هزاران سوال بی جواب در ذهنم بود … از انجا که مسجد کنار خانه اشان است حدود ساعت 5 و نیم صبح صدای اذان از بلندگو مسجد بیدارم کرد که دیدم پیک نیک روشنه و محمو نشسته خوابش برده که بیدارش کردم و اوردم کنار خودم خوابید …
صبح ساعت 9 سعید سر کارش رفت و حدود ساعتی بعدش خودم هم مغازش رفتم و نزدیک ظهر که برگشتیم کنار داروخانه رسیدم و رفت یه بسته قرص 4 تایی ابی خرید و برگشتیم شب خانواده محمو تا حدود 10 ماندن حتی مادر سعید بهم گفت بیتا دخترم چرا خبری ازتان نیست … ساعت 12 شب بود داشتیم یه سریالی تو جم تی وی میدیدم که دیدم بدون اینکه من دستم هم به سعید بخوره کیرش راست شد و گفت بیتا اماده شو … با خودم گفتم دیدی بیتا دیشب زود قضاوت کردی الان سریع سیخ شده و به مراد دل میرسم … لخت شدم و دراز کشیدم سعید لباسهاش را دراورد و من خودم را برای دو سه ساعت حال خوب اماده کردم و اینکه امشب کس تپل خوشگلم طعم کیر میچشه … منکه دراز کشیده بودم و سعید هم امد و انتظار داشتم کنارم دراز میکشد اما مستقیم امد روی بدنم دراز کشید یه بوسه بر چشم راستم زد و دوسه تا بوسه بر لبم زد و دستش را دراز کرد و یه وازلین رو جلو مبلی بود که اوردش و کمی به کیرش زد و من که اصلا اماده نبودم جفت پاهاش را رو شونه هاش گذاشت که کمی ترس وجودم را فرا گرفت بدون کوچکترین نوازش و لمسی کیرش را تا اخر فرو کرد تو کسم و فقط اه و ناله ازم بلند شد درد شدیدی داشتم تمام بدنم مخصوصا دلم خیلی درد داشت اما تونستم پارچه سفید و بر دارم تا چند قطره از خونم را رو پارچه بریزم … حدود ساعت 12 و خورده ای بود که نمیدانم اصلا کی به خواب رفته بودم با صدای اذان مسجد بیدار شده که حالم خیلی خراب بود همه جا کثیف بود و لخت افتاده بودم و حالا دیگه انهمه فکر و خبال از شهوت و ارضا شدنم تبدیل به درد شده است … طبق رسوم صبح زود سعید و مادرش خانه پدرم رفتن و پارچه سفید را تحویل مادرم دادن و منم از کار دیشب محمو ناراحت بودم …
روز بعدش پاتختی شدم و یه روز بعد خانه بابام بودم برگشتم و 8 شب گذشت که سعید به بهانه اینکه من زخم هستم دیگه کاری بهم نداشت اما در هشتمین شب وقتی قرص آبی را خورد 20 دقیقه بعدش کیرش راست شد و اینبار کمی بهتر بود و دقایقی حال کردیم و به آرامی کیرش را تو کسم فرو کرد کمی درد داشتم اما لذتش بیشتر بود و دقایقی بعدش من ارضا شدم و از محمو خواستم که زودتر تمامش کنه اما بیش از نیم ساعت گذشت که من داغان شده بودم اما در نهایت محمد آبش نیامد و کیرش را بیرون کشید و گفت اثر قرص هست که ارضا نمیشم و منم باورم شد و خوابیدیم …
بخاطر بستری شدن مادرم در تهران من همراهش رفتم و 13 شبانه روز تهران بودم و برگشتم شبش خبال کردم سعید الان داره لحظه شماری میکنه که لخت بشم اما تمایلی ندیدم تا که خودم بهش گفتم بلند شد و هرچه گشت قرص پیدا نکرد و گفتم اشکال نداره بیا خودم برات راستش میکنم اما ای داد مگه این مرد اصلا دل دارد هرچه ساک زدم هرچه به چوچوله های کسم مالوندمش بیفایده بود که از خستگی بیخیالش شدم و من ماندم و غم عمیقی و قطرات اشکی که از چشام پنهانی سرازیز میشد من هنوز یک ماه نشده عروسی کرده ام سعید که الان اینگونه است در میانسالی چه بدبختی هست … بارها خواستم حقیقت و بخانودم بگم اما شرم داشتم و سکوت کردم اما من دختری بیست ساله بسیار شهوتی و تازه کسم باز شده و باید بدون کیر باشم مگه میشه … من بدبخت در دو سه ماه بعدش نمیدانم سه یا چهار بار بود که از سعید نزدیکی گرفتم و خودش میگفت با خماری میکنم تا ارضا بشم و چنین هم شد بعد خوردن قرص آبی و کیرش سیخ میشد دوسه دقیقه بعدش در حالیکه من ارضا نشده بودم او ارضا شد و من دیگه کم کم خسته ازین اوضاع شدم خواستم درخواست طلاق بدم اما دلم برای سعید میسوخت بارها که بازار میرفتم بوده پسرهایی که دنبالم بودن و شماره بهم دادن و خیلی دلم میخواست با یکیشان رابطه داشته باشم و نیاز خویش را براورده کنم اما فوری پدرم جلوی چشام میامد و منصرف شدم اما تا کی ؟ چقدر باید صبر میکردم ؟ چندین ماه از ازداوجم گذشته بود و این موضوع خیلی عذابم میداد تا اینکه دیگه کنترل خویش را نکردم و شرف و آبروم و از دست دادم و یه روز خانه بابام بودم و خاله و بچه هاش هم بودن و رضا پسر خالم همسن خودم بود با هم از اولش راهت بودیم او خیلی خوش تیپ و هیکلی بود منکه تا ان لحظه به چشم برادر نگاهش میکردم یه لحظه که اتفاقی مات نگاهش میکردم با خود تصور میکردم الان رضا لخت بغلم باشه و … همین افکار کافی بود تا شهوتی بشم و هرچه کردم کنترل خود را نکردم خواستم جلوی همه برم رضا و در اغوش بگیرم خیلی نیاز داشتم سریع بهش مسیج دادم و نوشتم رضا جان تابلو نکن برو تو حیاط تا میام کارت دارم رضا تا مسیج و خواند یه نگاهی مات بهم انداخت و تو حیاط رفت فرصت زیاد نداشتم رفتم گفتم رضا جان یه مشکل دارم باید کمکم کنی که سریع گفت بیتا چی شده تو جان بخواه هر مشکلی هست در خدمتم … گفتم اینجا نمیشه من الان میرم سمت خانه و تو ده دقیقه بعد من بیا خانمان تا برات توضیح بدم … من که رفتم حدود بیست دقیقه گذشت که رضا پیام داد که تو کوچتان هستم رفتم در و باز کردم و داخل شد و رو مبل نشست و فقط منتظر بود که چی شده است رفتم کنارش نشستم روسری و برداشتم و دکمه های مانتو و باز کردم تا که زیر گردنم و وسط سینه هام کامل مشخص بشه رضا فقط نگاه میکرد تا اینکه سکوت و شکست و گفت ای ناقلا پس کست خوارش داشته و مشکلت اینه و دیگه نفهمیدم چه شد که رضا سرم و دراغوش گرفت و همانطور روی فرش مرا اینطرف و انطرف میبرد و لبام و زیر گردنم و میخورد حسی بهم دست داده بود که گر بعد ان میمردم برام مهم نبود از بس شاد بودم رضا خیلی قشنگ بدنم و لمس میکرد و بوسه میزد چه لذت فراموش نشدنی بود وقتی چه با احساس زبان به کسم انداخت و دقایقی خوردش حالا که سعید عرضه نداشت پسر خاله ام داره تمام نیازم و براورده میکنه سه بار ازش ارضا شدم و خیلی با احساس کس و کونم و میکرد و درطول یکساعتبا رضا تمام غمهام و فراموش کردم و حتی بعد رضا تا ساعتها مست و شنگول بودم … الان یک سال و 9 ماهه که من با سعید ازدواج کرده ام و سعید فقط شوهر شناسنامه ای من است و با اینکه خیلی عذاب وجدان دارم اما مجبورم و رضا شوهر نیاز جنسی من است و دو هفته یکبار با رضا هستم که درسته دارم خیانت میکنم اما ازین بهتره که با پسرهای غریبه دیگه دوست مشدم و علاوه بر از دست دادن ناموسم ابرو خودم و خانوادم میرفت الان مجبورم منم انسانم و نیاز جنسی دارم اما شانس بد من چنین شده است … با امید به روزیکه سعید انسان بشه و ترک مواد کنه و عرضه بدست بیاره تا منم خط دور رضا بکشم و زندگی کنم الان هم رضا میگه طلاق بگیر باهات ازدواج میکنم اما یقین دارم خاله جون اجازه نخواهد داد و حالا هم فعلا میگذرانیم تا بگذره …

نوشته: بیتا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها