داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عاقبت تلخ شوهر گرم و زن سرد

من مهسا هستم 23 سالمه . یه داستان واقعی و شرم آور که همه شنوندگان را تحت تاثیر قرار داده . چون واقعیته مهم نیست نظر بدین که خوبه یا نه. فقط امیدوارم متحول شید. اسمها رو تغییر دادم .
شادی و مجید دو عاشق به تمام معنا بودن که سنتی ازدواج کرده بودن و بعد عروسی عاشق هم شده بودن اما یه مسئله که : گرم مزاجی مجید بود و سرد مزاجی شادی این داستان تلخ رو رقم زد …
صبح جمعه بود و هوا سرد اون روز مجید و شادی طبق عادت همیشگی به کوه رفته بودن اواسط راه شادی سردش شد و به طرف ماشین رفت و نتونست مجید رو تا قله کوه همراهی کنه . مجید به راه خودش ادامه داد تا رسید به 4 تا دختر که مشروب میخوردن و میرقصیدن مجید راهش رو کج کرد تا از طرف دیگه بره اما دختری به نام نازی که خواهر دوسته دوران جوونی مجید بود مجید رو صدا زد و بعد از کمی احوال پرسی فهمید ندا خواهر نازی که دوسته دوران جوونیش بود ازدواج کرده و برا اینکه یادی از دوست دوران جوونیش کرده باشه شماره موبایل ندا رو از نازی گرفت و خداحافظی کرد و به طرف ماشین رفت و دید شادی خوابه و بدونه اینکه بیدارش کنه ماشین رو روشن کرد و به طرف خونه حرکت کرد… توو راه یاده سکسش با ندا و اون روزای خوب جوونی رهاش نمیکرد در ضمن ندا دختری نسبتا گرم بود . بعد 15 مین به خونه رسیدن و مجید شادی رو بیدار کرد و به خونه رفتن . بعد دوش آب گرم و خوردن صبحونه آماده شدن که برن خونه مادر شادی … مجید شادی رو خونه مادرش پیاده کرد و به بهونه ی خریدن سیگار رفت سر خیابون و به ندا زنگ زد و بعد کلی احوال پرسی و حرف زدن در مورد زندگی و… مجید حرف رو کشوند به تجدید خاطرات سکسیش با ندا مجید قدم میزد و با حرفاش سعی میکرد ندا رو حشری کنه و موفق شد و با آاااااه کشیدن ندا متوجه شد که موفق شده و از ندا که بی میل نبود با مجید دوباره سکس داشته باشه خواست که فردا صبح ندا به خونشون بره تا دل سیر سکس کنن و ندا قبول کرد و مجید آدرس خونشون رو به ندا گفت و قطع کرد و برگشت خونه و دید سفره رو چیدن و منتظرش نشستن اما شادی نیست از مادرزنش پرسید شادی کجاست ؟ مادر زنش گفت حال نداشت رفت بخوابه مثل اینکه سرما خورده . مجید ناهار خورد و شادی رو بیدار کرد تا برن دکتر شادی لباس پوشید و رفتن دکتر و بعد رفتن خونه و چون هر دو خسته بودن زود خوابیدن . صبح شنبه : شادی حال نداشت اما با اصرار مجید آماده شد و مجید رسوندتش سرکارش و خودش سرکار نرفت و برگشت خونه و منتظر ندا بوود که در زده شد و مجید در رو باز کرد و ندا اومد توو . مجید رفت نسکافه بیاره و از ندا خواست لباساشو عوض کنه و ندا مانتوش رو درآورد و نشست رو مبل و مجید اومد وقتی ندا رو با تاپ زرد لیمویی دید لبخند زد و گفت فکر نمیکردم یادت مونده باشه از این رنگ خوشم میاد و کنار ندا نشست و بعد خوردن نسکافه سکس جانانه رو شروع کردن و بعد اینکه ندا آب مجید رو خورد بغلش دراز کشید و مجید سینه هاشو میمکید که یهو صدای زنگ در اونارو به وحشت انداخت مجید از پنجره نگاه کرد دید شاد پشت در واستاده فوری لباساشو پوشید و تخت رو مرتب کرد و از ندا خواست بره توو کمد . و رفت در و باز کرد …
شادی گفت خونه چیکار میکنی؟ ماشین رو دیدم خوشحال شدم چون کلید نداشتم خواستم به زهرا خانوم بگم درو باز کنه دیدم توو خونه ای زنگ خونشون رو نزدم . شادی گفت تو چرا سرکار نرفتی؟ مجید گفت حال نداشتم شادی گفت: چه جالب منم بدجوری مریض شدم حال داشتم مرخصی گرفتم و… مجید گفت حالا که هردومون حال نداریم بریم خونه مادرم و سوار ماشین شدن و رفتن دمه در خونه مجید گفت توو برو خونه من برم میوه بخرم و بیام و شادی رفت توو و کجید یه نفس عمیق کشید و سیگارشو روشن کرد و یهو یادش افتاد ندا توو کمد مونده و ممکنه خفشه چون در رو قفل کرده بود از پشت سریع به طرف خونه راه افتاد و با سرعت میروند که یهو یه پیر مرد اومد توو خیابون و مجید با اینکه سرعتشو کم کرده بود باهاش برخورد کرد دیگه بدتر از این نمیشد مردم همه به طرف ماشین اومدن دیگه مجید کلافه شده بود از ماشین پیاده شد و مدارکشو داد به یکی از مردم و ماشینشو گذاشت توو خیابون که بره ندا رو از مرگ نجات بده اما مردم نذاشتن و گفتن باید پلیس بیاد تا اینکه پلیس اومد و مجید گفت مادرم حالش بده مدارکم پیش شما بذارین من برم اما سرهنگ مخالفت کرد و گفت نمیشه مجید یکی از پلیسارو دید که سروگوشش میجنبه و داره به دخترائی که از پیاده رو رد میشن چشمک میزنه صداش کرد و گفت ببین یه زنه هات و خوشگل توو کمد خونمه بیا اینم کلید خونه به یه بهانه برو خونه و باهاش حال کن و ردش کن بره و پلیسه که بعدا معلوم شد اسمش علی ه قبول کرد و رفت علی به طرف آدرسی که مجید داده بود رفت و در خونه رو باز کرد سریع رفت طرف در و گفت خانومه جنده نترسین الآن در رو باز میکنم منو آقا مجید فرستاده در رو باز کرد و با ندا روبرو شد انگار آب یخ رو سرش ریختن ندا زنه علی بوود . علی کلتش رو در آورد و اول ندا و بعد خودش رو کشت . این بود داستان واقعی که به مرگ ندا و علی و جدائی شادی و مجید از هم ختم شد .

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها